ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مادر تو برترینی , تو بهتریتی

بهشت زیر پای مادران است . : حضرت محمد (ص ).. . وقتی پدر مرد مادرم دوباره ازدواج نکرد . من تازه 7 سالم بود . نه برادر داشتم و نه خواهر . فامیلا  اون اوایل کمکون می کردند . ولی بعد که مامان فاطمه  من شروع کرد به کارگری توی خونه های مردم دیگه مثل سابق بهش توجهی نداشتند . مامان خوب من خیلی خوشگل بود و خیلی هم خواستگار داشت ولی واسه این که منو  زیر دست نا پدری بزرگ نکنه تصمیم گرفت به خودش سختی بده تا من راحت تر بزرگ شم . خیلی دلم می خواست تابستونا برم کار کنم تا کمکش شم . . یادم میاد همیشه  بهترین و بیشترین امکانات رو واسه من در نظر می گرفت . غذایی که درست می کرد واسه دو نفرمون کافی نبود . اول واسه من می ریخت و بعد خودش .. بهم می گفت باید مراقب سلامتی خودش باشه واز خیلی چیزا پر هیز کنه . من که خوب دقت می کردم چیزی نمی خوردیم که ازش پرهیز کنیم . مامان با سیلی صورتشو سرخ نگه می داشت تا منو همیشه شاداب ببینه . خدا رو از یاد نمی برد . همش دعام می کرد . من که براش کاری نمی کردم . مامان فاطمه  خیلی دوستم داشت .مادر گاهی لباسای کهنه فامیلا رو به تن می کرد گاهی هم سختش بود که از اونا استفاده کنه و از یه لباس تا سالها استفاده می کرد . سالها گذشت . من که دیپلممو گرفتم مامان 35 سالش بود . خدمت که نمی رفتم می تونستم کفیلش شم . دستای نرم و لطیف مامان زمخت شده بود . به صورتش چین و چروک افتاده بود . شبیه 50 ساله ها شده بود . من اون دستای خسته و زمخت رو می بوسیدم . با بوی تنش با بوی چادر نمازش مست می شدم . با عشقش اوج می گرفتم . هر وقت میومدم خونه و اونو نمی دیدم اون قدر چشم به راه می نشستم تا بیاد . اون عزیز ترین کس زندگیم بود . با این که مادر بزرگ ها و پدر بزرگام زنده بودند ولی مادرم چیز دیگه ای بود . هیچ وقت به کسی نگفته بود که کمکم کنین . هیچوقت از کسی چیزی نخواسته بود جز از خدا . لبخندش همون لبخند بود و نگاهش همون نگاه . راستی جای مادرو چه کسی می تونه تو ی دل آدم بگیره . آخه ما قسمتی از بدن اون هستیم . وجود او . قسمتی از تن اوکه تا مدتها باهاش زندگی می کنیم . روح ما در وجود مادر شکل اولیه شو پیدا می کنه . ما از خون و هستی مادر تغذیه می کنیم و اون بیشتر از اونی که ما دوستش داریم دوستمون داره . آخه ما از اون استفاده کردیم ولی اون به ما بخشیده ما رو به وجود آورده . واسه همینه که مادر فرزندشو بیشتر دوست داره تا این که فرزند مادرشو دوست داشته باشه ..واسه همینه که میگم وقتی که مادر عاشق بچه شه و فراموشش نمی کنه خدای بزرگ اونو فرا موش می کنه .؟!!!!!!!! مادر برام بهترین بود . بالاترین بود . وقتی  فوق لیسانس حسابداریمو گرفتم در اداره ای استخدام شدم . دیگه نذاشتم مادرم کار کنه . دوست داشتم خونه درب و داغون و خشتی رو که مامانو ضعیف کرده بود و بوی نا و رطوبت  اونم در منطقه خشک تهرون بزرگ خفه مون می کرد رو از شرش خلاص شیم . تاز گیها قلبشم درد می گرفت . سمیه دختر خوبی بود . اون دختر , دختر همسایه مادر بزرگ اینام بود . قبول کرد که باهام از دواج کنه و مادرم هم کنار ما باشه . با هم از دواج کردیم . .وقتی که مادر به وقت از دواجم حاصل دسترنج خودشو بهم داد داشتم دیوونه می شدم .-مامان تو با این پولت می تونستی چند تا سفر زیارتی بری . . مامان خونه خشتی خودشو فروخت البته سهم بیشتر خونه مال من بود ولی یه مقداری پول وام اداره روباید  می ذاشتیم روش تا یه آپارتمان بگیریم . اون موقع با بیست میلیون می شد یه آپار تمان خوب در یه جای متوسط خرید . ما با پول وارم بیست و پنج میلیون پول داشتیم . سمیه دختر قانعی بود ولی از شوق و ذوق خرید وسایل جدید نمی دونست چیکار کنه . من و اون و مامان رفتیم بازار . چند تا وسیله رو کاندید کردیم بازم پول زیاد داشتیم . نمی دونم چرا مامان از آپار تمان نشینی خوشش نمیومد . البته هنوز ده  میلیون وام اداره رو نگرفته بودیم و اون زمانی به ما تعلق می گرفت که قصد واریز پول به حساب فروشنده رو می کردیم . با این که سمیه رو هم دوست داشتم ولی لبخند مادرم یه چیز خاصی بود . زنی که واسه من ایستاد . تب داشت و مریض بود می رفت خونه های مردم کار گری . چه نقشه ها که واسه خونه جدیدمون نکشیده بودیم . یه واحد آپارتمانو در طبقه اول  یه مسکونی ده واحده پنج طبقه کاندید کرده بودیم و بهتره بگم قولنامه کرده بودیم . سمیه رفته بود دنبال پرده دوز . مامان رفته بود نماز شکرونه بخونه که قلبش موقع نماز درد گرفت و افتاد .. ترس برم داشت . چشاش بسته شده عرق سردی رو پیشونیش نشسته بود .-حسین من دارم می میرم -مامان نهههههه نهههههه تو نباید تنهام بذاری . تو هنوز نوه ات رو ندیدی . حالا وقت راحتی توست مامان . حسین بمیره و نبینه که فاطمه اش دیگه نیست . مامان تنهام نذار تو رو به دستای پینه بسته ات نرو . فقط نگام می کرد و و می خواست اشک بریزه نمی تونست . -مامان حالا وقتش نیست . من می دونم خدا مهربونه . تو رو ازم نمی گیره -حالا خاطرم جمعه حالا دیگه با خیال راحت می میرم .. -مامان این حرفو نزن . لبامو گذاشتم رو انگشتای دست مامان . یکی یکی اونا رو می بوسیدم . مامان هنوز یادم نرفته داشتی در تب می سوختی . صورتت گر گرفته بود . پول دارو نداشتی ولی می رفتی کار می کردی . مادر به خدا , خدا خودش می دونه حالا وقت مردن نیست . مامان چشاتو نبند . مامان من یتیمو یتیم ترنکن . بابام که مرد زیاد بزرگ نبودم ولی حالا بیشتر حالیمه  . سمیه بغلم زد . آمبولانس اومد و مامانو با خودش برد . ما هم خودمونو به بیمارستان رسوندیم .. خلاصه کلام اون باید جراحی قلب باز می شد . اون روز حدود پونزده میلیون هزینه اش بود که تا پنج تا رو می تونستم از اداره بگیرم . دیگه نمی شد خونه ای خرید . باید پس اندازمو پولی رو که از فروش این خونه قدیمی عایدمون شده بود رو صرف جراحی مامان فاطمه می کردیم . راستش سمیه  خیلی ذوق زده بود واسه خونه جدید . نمی دونستم چه جوری این خبرو بهش بدم . آخه نه تنها خونه رو از دست می دادیم بلکه باید می رفتیم مستاجری . وقتی بهش این حرفو زدم فاطمه جان بیدار بود . سمیه چیزی نگفت ولی حس می کردم که از این که نمی تونیم صاحب خونه شیم ناراحته .. مامان چشاشو باز کرد -حسین فکر من نباش . خونه رو بخر . من رعایت می کنم . شاید دوباره نیفتادم . تو و زنت تازه می خواستین راحت شین -پس تو چی مامان .. -من عمرمو کردم -مامان شوخیت گرفته . هنوز تو رو نفرستادم بری زیارت  حسین شهیدت .یا این که مکه بری . اون وقت می خوای یه حسین دیگه اینجا از دوریت بمیره ؟/؟ مادر این که چیزی نیست اگه تمام ثروتهای دنیا رو به پات بریزم  بازم می دونم کاری نکردم . می دونم تو هم سختته می دونم. مادر . من اگه جونمو برات بدم بازم کم کردم و کم گذاشتم . می خوای من خودمو تا آخر عمرم نبخشم ؟/؟  اشک از چشای مادر سرازیر شده بود . سمیه به گریه افتاده بود . چقدر بی پولی بده . ولی من از خدا می خواستم که مادرمو به من و به زندگی بر گردونه . تا نفسی هست یعنی که زندگی هست و تا زندگی هست یعنی که امید هست . . پیشونی مادرمو بوسیدم . دستاشو بوسیدم . -بمیرم برات حسین . حسین شهید ما هم یتیم شده بود . -مامان بابام رفته . تو دیگه نرو. وقتی تو رو دارم انگاری بهشتو دارم . تمام سرمایه های دنیا در مقابل یه لبخند تو به پشیزی نمی ارزه مامان . مامان دوستت دارم .  -بالاخره باید رفت . ما به این دنیا نیومدیم که در این دنیا بمونیم . پسرم برات دعا می کنم از خدا می خوام که به هرچی که می خوای برسی . هرچند میگن دعای پدر اثر داره و مادر فقط نفرینش اثر نمی کنه .. -مامان این اراجیف چهار تا شیخ و ملای خمس و زکات خور رو ولش کن . ایمان تو در قلب توست در پاکی توست . یک روز کار گری تو مادر از صد تا رساله اون آخوند سازشکاری که زیر بار ظلم و ستم میره و در مقابل حق کشی و زیر پا گذاشتن حق مردم لال شده و خودش شریک ستمه بهتره . اصلا اون بهتری نداره که قابل مقایسه با شرف تو بشه مادر . مادر دعام کن . دعام کن که تو هم پدرمی و هم مادرم -دعات می کنم پسر که از جوونیت خیر ببینی . به هر چی که می خوای برسی  . خدایا من از پسرم راضیم . حسین تو ازم راضی باش .. -مادر اگه خدا اجازه بده پای تو به خاک میفتم . مادر منو ببخش . به خدا بچه بودم قدر زحمات تو رو نمی دونستم . تو به خاطر من از جوانی خودت گذشتی و این قدر زود مریض شدی . .مادر عملش موفقیت آمیز بود . اصلا از این ناراحت نبودم که از پول و پس انداز نقدم صرف نظر کرده نقدیم مادرم و بهبود او کرده ام . لبخند رضایت مادر برام از دنیایی بیشتر می ارزید . عشق پاک و خالصانه اون .. وقتی که کنار بالینم بیدار می نشست وقتی که با هر نق زدنم از خواب پا می شد و بهم شیر می داد . کهنه هامو عوض می کرد .. در عالم خودم بودم که یهو احساساتی شدم .-مامان من حالیم نبود وگرنه این قدر غر نمی زدم و بیدارت نمی کردم . باور کن گشنگی رو تحمل می کردم . فقط دوست دارم بوی نفسهای تو رو بشنوم .. مامان فاطمه یه نگاه چپی بهم اندخت و گفت حسین جان حالت خوش نیست ؟/؟ -مامان از هر خوشی خوش ترم . صورتمو به موهاش چسبوندم . بوی صورت و موهاش همون بویی بود که از بچگی می شناختم . با هیچ چیز دیگه در این دنیا عوضش نمی کردم . دایی ام اومده بودبه دیدن ما .. خیلی خوشحال بود . .-مژده مژده یه خبری دارم که اگه بشنوین از خوشحالی همه تون سکته می کنین .. دایی رو کشیدم گوشه ای و گفتم دایی جان ببخشید مادر اگه سکته کنه این دفعه دیگه رفته .. خبرت چیه . -اگه بهت بگم همین الان سیصد میلیون پول زدی به جیب باورت نمیشه .. بابات یه زمین داشت در شمال شهر قرار بود همش بره زیر  یا سر اتوبان . یه سری مغازه دارا اعتراض کردند . الان بیست ساله در گیرن . تازه موفق شدن با یه خورده جابه جایی همه چی رو حل کنند . زمین بابات هم در طرح نیست .میفته سر اتوبان .. از اون تجاری های بیست و یک میشه . شاید اون موقع اگه می خواستند در طرح قرارش بدن  یه چند غازی می دادند یا یه زمینی توی بیابون زیر کوه تقدیم می کردند من جات بودم مشارکتی ردیفش می کردم .. من خودم داشتم از حال می رفتم وای به حال مامان ..اگه بهش این خبر رو می دادم . دعای مامان اثر کرده بود . خیلی آروم بهش گفتم . -مامان غلامتم . مامان نوکرتم . دیدی گفتم این آخوندا مزخرف میگن .دعای مادر خیلی اثر داره . تو  از طرف بابا هم واسم دعا کردی . مامان ما دیگه آلا خون والا خون نمیشیم . دستمو گذاشتم دور گردن مادر سرشو بوسیدم .یواش یواش مطلبو گفتم /  اون دوست داشت بر سینه ام بوسه ای بده . نذاشتم که به قلب پاک و زخمی خودش فشار بیاره . -مادر هر چه دارم از تو دارم . سمیه زن خوب من درکم می کرد . می دونست که عشق به مادر و عشق به همسر دو سیستم جدا گانه دارند و نباید که حسادت کنه . دستامو گذاشته بودم رو سر مامان -مامان تو بهترینی تو بر ترینی . دوستت دارم دنیا بی تو صفایی نداره . دلم می خواست سرمو بذارم رو سینه اش و اونم به سرم دست بکشه و خوابم ببره . مادرم قدر تو رو می دونم . از پنجره بیرونو نگاه کردم . آسمون صاف بود مثل قلب مامان گرم بود مثل خون مامان . طبیعت حرکت داشت مثل جون مامان . و من حس می کردم که سر زمینی سبز و سبز و سبز اون پایین پایینا داره خود نمایی می کنه . چقدر اون سر زمین خوشگل بود . چه بوی خوشی میومد . خدا بهم اجازه داده بود که بوی بهشتی رو که زیر پای مادر قرار داره حس کنم . آری بهشت زیر پای مادران است .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر