ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 90

مهری روشو به سمت نستوه بر گردوند . می خواست ازش بپرسه که یه بار دیگه جمله شو تکرار کنه . می ترسید که همه اینا خواب و خیال بوده باشه . می ترسید که نستوه باهاش شوخی کرده باشه . می ترسید که خونه رویایی اون مثل حباب روی آبی بلرزه و بترکه . لباشو  می جوید . . -با من ازدواج می کنی .. -نستوه باهام شوخی داری ؟/؟ داری مسخره ام می کنی ؟/؟ ازت خواهش می کنم . با دل من بازی نکن . آزارم نده . تو که می دونی چقدر دوستت دارم . .. نستوه زجر می کشید . شاید یه روزی می تونست این دختر پاک و مهربونو به عنوان همسرش قبول کنه . ولی نه حالا . نسیم لجباز چه جوری راضی شدی که سه نفرو قربونی کنی . چه جوری دلت اومد ومیاد که دل همه رو بشکنی . همه رو نابود کنی . مهری نگاهشو به نگاه نستوه دو خته بود . احساس کرد که این پیشنهاد صادقانه بوده . -مهری من هنوز نتونستم از شوک اون عذابی که بابت گذشته بهم اومده خلاص شم . شاید تو نخوای که با هام راه بیای . -من تا جهنم تا خود جهنم هم باهات میام . در کنار تو سوختن یعنی ساختن . مرگ یعنی زندگی,  جهنم یعنی بهشت .. می تونم بغلت بزنم ؟/؟ آخه خودت گفتی که می تونم زنت شم . مهری خودشو انداخت توی بغل نستوه . حس کرد که پسر نسبت به اون سرده . می دونست که خاطره عشق قدیم اونو آزارش میده . .-نستوه نترس . من با توام . هرچی رو که دارم به پات می ریزم . عشقمو روحمو جونمو تمام هستیمو تقدیم تو می کنم تا بدونی که عشق یعنی چه دوست داشتن یعنی چه وفا یعنی چه . نمیذارم دیگه عذاب بکشی . نمیذارم غصه بخوری . بذار اشکاتو پاک کنم . مهری دلشو نداره که گریه هاتو ببینه . خدایا چقدر من خوشحالم . درست وقتی که آدم از همه چی نا امید میشه به آدم همه چی میدی .. دلم می خواد فریاد بزنم . همه عالم و آدمو خبر کنم . دلم می خواد حالا هزار و یک کار انجام بدم . می خوام پرواز کنم . . چه هوای قشنگیه .. ببین زمستون داره می خنده . عین بهار .. همه جا زیبایی ومحبته . همه کنار همن . دنیا قشنگه .. ولی هیشکی و هیچی به قشنگی تونیست . باورم نمیشه . یه بار دیگه بگو . بگو بهم که خواب نیستم .. چشای نستوه پر اشک شده بود . نتونست یه بار دیگه بگه . از پنجره خونه نسیمو زیر نظر داشت . چشاش به دنبال اون بود . .-نستوه اجازه میدی یه پنج دقیقه ای تنهات بذارم ؟/؟ نه اصلا باشه بعد ..الان نباید تنهات بذارم . سرشو گذاشت رو سینه  عشقش دوست داشت که نستوه نوازشش کنه . به موهاش دست بکشه . نوک انگشتاشو رو صورتش بکشه . چقدر حسرت این لحظه ها رو می خورد وقتی که در فیلمها می دید که دو تا عاشق همدیگه رو در آغوش کشیده و با هم از آرزوهاشون میگن . . من عجله نمی کنم . من که تا حالا برات صبر کردم و نتیجه شو دیدم . بازم صبر می کنم . صبر برای لحظه ای که منو ببوسی . منو بغلم کنی . نازم کنی . بهم بگی همون جوری که من دنیا رو در چشای آبی و خوشگلت می بینم منم دنیای تو هستم . می دونم اون روز میاد .اون روز رو می بینم . که دیگه وقتی کنارمی حس کنی که دیگه هیچی از این دنیا نمی خوای . چون من خودمو تقدیم تو می کنم . دنیامو تقدیم تو می کنم . .. مهری با این افکار خودشو سر گرم کرده بود . کاش می تونستم احساسات خودمو بهش بگم ولی بهتره باهاش راه بیام آزارش ندم . مهم اینه که ازم خواستگاری کرده .. کاش خیلی صمیمانه تر بغلم می زد . کاش منو به خودش می فشرد . محکم طوری که استخونام درد بگیره . طوری که حس کنم نمی تونم از دستش فرار کنم . یه بار دیگه خودشو انداخت در آغوش نستوه . .. پسر دلش می سوخت . رنج می کشید . خدایا چیکار کنم . من حتی نمی تونم فیلم بازی کنم . چه طور می تونم عمری رو این جوری در کنارش زندگی کنم . چرا عشق این جوری میاد سراغ آدم . خدایا به هم بگو آخه چرا . چرا یکی عاشق یکی دیگه میشه . وچرا یکی عاشق یکی دیگه نمیشه . چرا من نمی تونم عاشق مهری شم . چرا وقتی نسیمو وارد قلبم کردی دریچه دلمو به سوی بقیه بستی . خدا اون دیگه منو نمی خواد . اون منو از خودش رونده . تحویل یکی دیگه داده .. می دونم ته دلش بازم دوستم داره . خدایا من بیگناهم . دارم به اندازه سالهای عذاب یوسفت عذاب می کشم . من در اون مقام نیستم خدا ..کمکم کن .. مهری حس کرد که  بهتره چند دقیقه ای نستوه رو به حال خودش بذاره . شاید از اونجایی که دوست داشت این خبر خوش رو به نسیم هم بده می خواست این کارو بکنه .. -نستوه جان من یه سری به نسیم بزنم بیام .. -سلام منو هم بهش برسون .  در مورد تقاضای از دواج منم بهش بگو .. مهری خودش می خواست جریان رو به نسیم بگه ولی این حرف نستوه اونو  در تصمیمی که گرفته بود قاطع ترش کرد . مهری در خونه نسیمو زد .. . نسیم به محض این که مهری رو دید متوجه برق خاصی در چشاش  و صورتش شد . حس کرد که همون مهری نوجوونی رو می بینه . هر چند مهری زیبا و خوش پوست بود ولی اونو مثل بچگی هاش دید . -نسیم باورت نمیشه .. باورت نمیشه اون ازم خواست که باهاش ازدواج کنم . .. گریه رو سر داد .. باورم نمیشه .. خیلی خوشحالم . نسیم دوستت دارم . بهم روحیه دادی . تو بهترین دوستمی خواهرمی همه چیر منی . تو بهم روحیه دادی گفتی صبر کنم . برای اون چیزی که می خوام بجنگم . هر چند اون جوری نجنگیدم ولی  صبور بودم . شاید شکیبایی هم نوعی جنگ باشه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر