عرفان خیلی ناراحت بود .. حالش داشت بد می شد . مدام تصور صحنه هایی رو داشت که مادرش زیر کیر امیر دست و پا می زد و دلشو نداشت که پا شه . اون تمام دلخوشیش به این بود که اگه مامانش زیر کیر این و اون می خوابه حداقل شب رو پس از بر گشتن به خونه در آغوش خودشه و می تونه این افتخار رو داشته باشه که مادر اونو بیشتر از بقیه دوست داره . ولی حالا اون یه جوان غریبه رو بر عشق فرزندی ترجیح داده بود . مادر مادر تو منوو سکه یه پولم کردی . آبروی منو پیش بقیه بردی .. حالا بقیه به درک .. پیش اون پسره داغونم کردی .. هر چیزی یه اندازه ای داره . من نمی دونم آخه دردمو به کی بگم . من امشب چه جوری توی این خونه سر کنم .. نمی دونم شاید برم خونه یه فامیلی . اصلا شاید از خونه فرار کنم ...
در همین لحظه فرخ لقا از ماشین پیاده شد .. امیر با تعجب یه نگاهی به اون انداخت . چون برای یه لحظه فکر کرده بود که یکی از فامیلا ش اومده اون جا . خیلی کم پیش میومد که کسی به اونا سر بزنه . فرخ لقا با استرس خاصی به دور و برش نگاه می کرد . این جا که دو تا خونه بیشتر نداره .. بهتره برم از این جوون بپرسم .. .. فرخ لقا که از ماشین پیاده شد عرفانو صداش زد ..
-ببخشید آقا پسر شما صاحب این عکسو می شناسید ؟
امیر یه نگاهی به عکس انداخت و در جا امیر رو شناخت ..
عرفان : چی شده مگه ؟! خلافی کرده ..
فرخ لقا : خدا نکنه پسرم خلافی کرده باشه . من خودم اونو تر بیتش کردم .. گفتن اون این طرفا کار گرفته خواستم ببینم شما اونو می شناسید ؟
برای یه لحظه به فکر عرفان رسید که دست مادر امیر رو گرفته ببره سمت خونه خوش خیال . آخر در خونه رو هم کاملا نبسته بود .. اگه این کارو می کرد می تونست تمام بر نامه های امیر رو خراب کرده دلش خنک شه .. ولی اون جوری خیلی زشت می شد . خونواده خوش خیال می رفتن زیر سوال .. و دردسر درست می شد .. فکر دیگه ای به ذهنش رسید .. از این فکرش خیلی هیجان زده شده بود ... دوست داشت زمان مثل فرفره حرکت کنه و بچرخه و رو به جلو حرکت کنه ببینه آینده چی میشه .. ولی این جوری که این زن چادر به سر کرده بود و با این تیپ و حالت کلاسیکش بعید به نظر می رسید که اهل حال دادن باشه .. امیر ! یه جوری آدمت کنم که حظ کنی .. مادرت رو به گاییدن میدم . اصلا خودت رو به گاییدن میدم .. ولی خیلی سخته ..کار می بره .
فرخ لقا : ببخشید مشکلی پیش اومده ؟
-خانوم بفر مایید مادر خد مت شما هستیم . اتفاقا امیر خان همین چند دقیقه ای که تشریف آوردن توی دل همه ما جا کرده بین دو تا منزل در رفت و آمدن ..
فرخ لقا : راحت تر صحبت کن پسرم .. من خیلی نگرانش بودم . همین یه پسرو دارم . می خواستم ببینم کارش چه طوره ..
-چند ساعته شروع کرده ولی خیلی فعاله . شما بفر مایید یه چایی شیرینی در خدمت باشیم تا امیر و مادرم بر گردن .. اتفاقا منم تک پسر مامانم هستم .
فرخ لقا اولش نگران بود که وارد خونه شه ولی وقتی که فر هنگ و ادب عرفانو دید رضایت داد ..
عرفان : تا نیم ساعت دیگه بر می گردند ... برای کار خیری رفته بودن بیرون ...
فرخ لقا : قربونش برم پسرم همش به دنبال کارای خیره .
عرفان : بفرمایید چیزی میل کنید ...
پسر هر چند لحظه در میون می رفت به اتاقش و یه سر و گوشی از اون بالا آب می داد که ببینه می تونه چیزی ببینه یا نه . باید از رو دیوار وارد حیاط می شد و کمی جلو تر می رفت . زبون بازیهای عرفان شروع شده بود ..
عرفان : اصلا به شما نمیاد مادر امیر باشین . یعنی خیلی کم سن نشون میدین .. و دیگه نمیشه بعضی چیزا رو گفت ..
فرخ لقا که عرفان رو خیلی مودب می دید گفت حرفت رو بزن این قدر سخت نگیر .. عرفان : با این که حجابو رعایت کردین ولی خیلی خوشگلین . زیبا تر از دخترای امروزی که با کلی دنگ و فنگ می خوان دل ما پسرا رو ببرن ..
-ببینم امیر منم این جوریه ؟یعنی به زیبایی دخترا توجه داره ؟ این چند ساعت که اتفاقی نیفتاده ؟
عرفان سکوت کرد . می خواست که یه جورایی فرخ لقا رو مضطربش کنه . ولی تعجب می کرد مادره چرا این سوالو می کنه . چون امیر که تازه اومده این طرفا . انتظار چه جوابی رو می تونست داشته باشه ؟ ....
و در خونه خوش خیال .. فیروزه و امیر دو تایی شون حس کردن که دوست دارن یه جایی باشن دور از هیاهو که یه حال درست و حسابی با هم بکنن .. چون هر لحظه یکی میومد و می رفت و یه تیکه ای می پروند .
-امیرجون با این که یه بار آبتو خالی کردی توی کسم بازم کیرت شقه ..
امیر این بار کیرشو کرده بود توی کون گنده فیروزه ..
فیروزه : من یه فکر خوبی دارم . تو با خونواده خوش خیال خدا حافظی کن . بگو روز اولته باید بر گردی خونه .. ما با هم میاییم بیرون و اون وقت میریم خونه مون . امیر : عرفان چی ..
فیروزه : دیدی که چه جوری سرش داد کشیدم و جا رفت . الان هم یه زنگ براش می زنم که داریم میاییم و حواسش باشه ..
فیروزه واسه عرفان زنگ زد که اون و امیر دارن میان ... عرفان اول کفش فرخ لقا رو قایم کرد ..عرفان که واسه چند دقیقه ای می شد که سمپاشی هاشو انجام داده بود گفت خانوم همین چند ساعته که امیر اومده این جا یه جورایی مخ مامانمو زده ..
-چه جوری !
-یه نظر خاصی بهش داره ...
فریاد کشیدن های فرخ لقا شروع شده بود
-خواهش می کنم . آبرومون میره .. من یه پیشنهادی دارم . الان امیر و مامانم بر می گردن . بریم تو اتاق من قایم شیم حرفاشونو بشنویم ..
-من و شما تو اتاق ؟!
عرفان : خواهش می کنم به من اعتماد کنید ..
قلب فرخ لقا به شدت می تپید . اون منظور عرفانو گرفته بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
در همین لحظه فرخ لقا از ماشین پیاده شد .. امیر با تعجب یه نگاهی به اون انداخت . چون برای یه لحظه فکر کرده بود که یکی از فامیلا ش اومده اون جا . خیلی کم پیش میومد که کسی به اونا سر بزنه . فرخ لقا با استرس خاصی به دور و برش نگاه می کرد . این جا که دو تا خونه بیشتر نداره .. بهتره برم از این جوون بپرسم .. .. فرخ لقا که از ماشین پیاده شد عرفانو صداش زد ..
-ببخشید آقا پسر شما صاحب این عکسو می شناسید ؟
امیر یه نگاهی به عکس انداخت و در جا امیر رو شناخت ..
عرفان : چی شده مگه ؟! خلافی کرده ..
فرخ لقا : خدا نکنه پسرم خلافی کرده باشه . من خودم اونو تر بیتش کردم .. گفتن اون این طرفا کار گرفته خواستم ببینم شما اونو می شناسید ؟
برای یه لحظه به فکر عرفان رسید که دست مادر امیر رو گرفته ببره سمت خونه خوش خیال . آخر در خونه رو هم کاملا نبسته بود .. اگه این کارو می کرد می تونست تمام بر نامه های امیر رو خراب کرده دلش خنک شه .. ولی اون جوری خیلی زشت می شد . خونواده خوش خیال می رفتن زیر سوال .. و دردسر درست می شد .. فکر دیگه ای به ذهنش رسید .. از این فکرش خیلی هیجان زده شده بود ... دوست داشت زمان مثل فرفره حرکت کنه و بچرخه و رو به جلو حرکت کنه ببینه آینده چی میشه .. ولی این جوری که این زن چادر به سر کرده بود و با این تیپ و حالت کلاسیکش بعید به نظر می رسید که اهل حال دادن باشه .. امیر ! یه جوری آدمت کنم که حظ کنی .. مادرت رو به گاییدن میدم . اصلا خودت رو به گاییدن میدم .. ولی خیلی سخته ..کار می بره .
فرخ لقا : ببخشید مشکلی پیش اومده ؟
-خانوم بفر مایید مادر خد مت شما هستیم . اتفاقا امیر خان همین چند دقیقه ای که تشریف آوردن توی دل همه ما جا کرده بین دو تا منزل در رفت و آمدن ..
فرخ لقا : راحت تر صحبت کن پسرم .. من خیلی نگرانش بودم . همین یه پسرو دارم . می خواستم ببینم کارش چه طوره ..
-چند ساعته شروع کرده ولی خیلی فعاله . شما بفر مایید یه چایی شیرینی در خدمت باشیم تا امیر و مادرم بر گردن .. اتفاقا منم تک پسر مامانم هستم .
فرخ لقا اولش نگران بود که وارد خونه شه ولی وقتی که فر هنگ و ادب عرفانو دید رضایت داد ..
عرفان : تا نیم ساعت دیگه بر می گردند ... برای کار خیری رفته بودن بیرون ...
فرخ لقا : قربونش برم پسرم همش به دنبال کارای خیره .
عرفان : بفرمایید چیزی میل کنید ...
پسر هر چند لحظه در میون می رفت به اتاقش و یه سر و گوشی از اون بالا آب می داد که ببینه می تونه چیزی ببینه یا نه . باید از رو دیوار وارد حیاط می شد و کمی جلو تر می رفت . زبون بازیهای عرفان شروع شده بود ..
عرفان : اصلا به شما نمیاد مادر امیر باشین . یعنی خیلی کم سن نشون میدین .. و دیگه نمیشه بعضی چیزا رو گفت ..
فرخ لقا که عرفان رو خیلی مودب می دید گفت حرفت رو بزن این قدر سخت نگیر .. عرفان : با این که حجابو رعایت کردین ولی خیلی خوشگلین . زیبا تر از دخترای امروزی که با کلی دنگ و فنگ می خوان دل ما پسرا رو ببرن ..
-ببینم امیر منم این جوریه ؟یعنی به زیبایی دخترا توجه داره ؟ این چند ساعت که اتفاقی نیفتاده ؟
عرفان سکوت کرد . می خواست که یه جورایی فرخ لقا رو مضطربش کنه . ولی تعجب می کرد مادره چرا این سوالو می کنه . چون امیر که تازه اومده این طرفا . انتظار چه جوابی رو می تونست داشته باشه ؟ ....
و در خونه خوش خیال .. فیروزه و امیر دو تایی شون حس کردن که دوست دارن یه جایی باشن دور از هیاهو که یه حال درست و حسابی با هم بکنن .. چون هر لحظه یکی میومد و می رفت و یه تیکه ای می پروند .
-امیرجون با این که یه بار آبتو خالی کردی توی کسم بازم کیرت شقه ..
امیر این بار کیرشو کرده بود توی کون گنده فیروزه ..
فیروزه : من یه فکر خوبی دارم . تو با خونواده خوش خیال خدا حافظی کن . بگو روز اولته باید بر گردی خونه .. ما با هم میاییم بیرون و اون وقت میریم خونه مون . امیر : عرفان چی ..
فیروزه : دیدی که چه جوری سرش داد کشیدم و جا رفت . الان هم یه زنگ براش می زنم که داریم میاییم و حواسش باشه ..
فیروزه واسه عرفان زنگ زد که اون و امیر دارن میان ... عرفان اول کفش فرخ لقا رو قایم کرد ..عرفان که واسه چند دقیقه ای می شد که سمپاشی هاشو انجام داده بود گفت خانوم همین چند ساعته که امیر اومده این جا یه جورایی مخ مامانمو زده ..
-چه جوری !
-یه نظر خاصی بهش داره ...
فریاد کشیدن های فرخ لقا شروع شده بود
-خواهش می کنم . آبرومون میره .. من یه پیشنهادی دارم . الان امیر و مامانم بر می گردن . بریم تو اتاق من قایم شیم حرفاشونو بشنویم ..
-من و شما تو اتاق ؟!
عرفان : خواهش می کنم به من اعتماد کنید ..
قلب فرخ لقا به شدت می تپید . اون منظور عرفانو گرفته بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
2 نظرات:
داداش دمت گر م عالی بود داداش میشه یه صحنه درست کنی مثلا فیروزه وقتی اومد خونه همون دمه در لخت بشه بعد به امیر بگه توهم لخت شو بعد لباسای امیرو بگیره ببره تو اتاقش بعد همنجوری لخت بره پیش عرفان که مثلا بگه امیر اینجاست الکی اخمو تخم نکن
که چشمش به فرخ لقا ح میوفته خشکش میزنه که امیر تو حیط میبینه فیروزه نیومده
با الت سیخ شده میره بالا که بگه فیروزه چرا نیومدی که مادرشو میبینه
با درود خد مت داداش دلفین گلم .. البته تا اون جایی که برن توی اتاق رو می تونم این کارو بکنم . ولی با توجه به این که طرح و بر نامه خاصی برای داستان دارم اگه بخوام همون در صحنه اول فرخ لقا را روبروی پسرش قرار بدم دیگه نمی تونم طرح بعدی خودمو پیاده کنم . چون فرخ لقا یک زن معتقد و باایمان کلاسیکه .. همین جوریش هم غیر طبیعی میشه اونو یک دفعه وارد سکس کنم ولی قصد این کارو دارم اگه من آخر ماجرا را به همین صورت بالا بنویسم دیگه ماجرا های بعدی رو دنبال کردن کمی سخت میشه ..در هر حال اون بر خوردفرخ لقا و امیر رو در اون فاز اول نمیارم ولی قبلشو میشه نوشت .. البته ادامه داستانو بخونی بعدا متوجه منظورم میشی که چرا به خاطر سیر طبیعی داستان من ترجیح دادم که فرخ لقا و پسرش نیمساعت بعدش همدیگه رو ببینن . هر چند قسمت بعدشو هنوز ننوشتم . با تشکر از دلفین جان گل به خاطر همراهی و ارائه پیشنهاد های زیبا ... ایرانی
ارسال یک نظر