ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 8

خیلی بد می شد اگه از درد کون نمی گفتم . این جوری کلاسم میومد پایین حتما فکر می کرد خیلی کون گشادم که البته بودم . -آهههههه حاجی خوابم برده بود خمار بودم کرده بودی تو کوسم بهم حال داده بود چشام باز نمی شد . نمی دونم یا کیر تو خیلی کلفته یا سوراخ کونم خیلی تنگه .. آخخخخخخ نههههههه دردم میاد .. تازه تو حس نبودم حالیم نبود -بکشم بیرون ؟/؟  -نه رحمت جونم کونم فدای سرت بذار کیرت همون داخل بمونه . بذار اینقدر بره تو کونم و بیاد بیرون یه خورده این راه تنگو باز کنه تا تو این قدر خسته نشی و راحت حالتو بکنی . می بینی رحمت جون . فقط براتوست زیاد کارکرد نداره .. -مگه این ماشین مدل بالاست که کار کردش کم باشه . خب گاهی وقتا می بینی ماشینای مدل پایین دست یه نفریه که ازش خوب نگهداری می کنن و زیاد کار نمی کشن . به همچین روزی که می رسه و این ماشینا گیر یه راننده های خوب و کاری و برو مثل تو رحمت جونم میفتن اصلا حال می کنن خود این ماشینا که گاز بخورن و بیفتن رو غلتک .. دستمو از زیر کونم به بیضه های رحمت جونم رسونده و گفتم فدای این غلتک میشم . می خورمش . بکن تو کونم . .فدای تو -فدای کون تو اشرف جون . من اون دنیا باید تقاضا کنم که یه دست  کون تو رو هم واسه من بیارن .. تو دلم گفتم کوس کش عوضی فکر کردی در اون دنیا هم رو پاشنه تو می گرده ؟/؟ اون دنیا خودت راحت می تونی کون منو بکنی البته تو جهنم چون اونجا تقاضا لازم نداره همه آزادیم اگه آتیش بذاره ... اصلا ولش صفای این دنیا رو عشق است . آخوند کون پرست در حال گاییدنم بود و منم سرمو گذاشته بودم زیر جفت دستام و داشتم حالمو می کردم . یه بار که ار گاسم شده بودم و اونم در جا ریخته بود تو کوسم حالا هم هر غلطی دلش می خواست می تونست با این کونم بکنه . باید سیر سیر منو می گایید و شارژم می کرد که هر وقت که می خواست بره خونه من دلواپسی نمی داشتم . کیرشو که می ذاشت تو کونم یه خورده به کوسمم فشار میومد و اون ناحیه واسه خودش داشت حال می کرد . -رحمت دستو بذار رو کوسم و محکم فشارش بگیر که می خوام بترکونم .. اونم این کارو کرد و منم شروع کردم به نیم جیغ زدن . اگه تمام جیغی کار می کردم اهالی کوچه واسه کمک می ریختن کمک . کمک نه واسه گاییدنم . واسه این که فکر می کردن دزد اومده خونه مون . -وایییییی اشی اشی اششششی .. چند ثانیه ای فکر کردم که این مارمولک چی داره میگه .. به اشرف می گفت اشی خیلی پیشرفت کرده بود . چه دوست داشتنی و کلاس بالا ! ولی هرچی داریم می کشیم از دست این کوس کشاست . یه خورده رحم و مروت سرشون می شد و با ما همراهی می کردن دیگه امروز این همه مصیبت نداشتیم . نون اسمشونو خوردند . -رحمت جون گاییدن کون چه حکمی داره ؟/؟ -زن در دین اسلام کشتزاره و منی مرد نباید حروم شه . همان طوری که ما هسته خر ما رو نباید حروم کنیم . تو اگه هسته خرما رو بنداری دور اسرافه . باید همه رو بکاری . -آخه ما الان این همه زمین خالی نداریم که خرما بکاریم .. منظورت اینه که مرد هم تا می تونه باید آبشو بریزه تو کوس زن و اونو بار دارش کنه و نطفه رو حرومش نکنه ؟/؟-صحبتم همین بود ولی خواستم بگم اگه یه زنی نتونه بچه بیاره عیبی نداره کونش به گاییدن بره .. -فکر می کنی من این قدر پیر شدم ؟/؟-اوه کی میگه اشی جون . اصلا بیا بحثو عوض کنیم . بذار من از این کون مشتی تو حالشو ببرم . کونو آورد بالاتر و با کف دستش رو برشای کونم می زد و با چند تا حرکت دیگه سوراخ کونمو هم مثل کوسم آب پاشی کرد . باید خودی نشون می دادم که هر چی دلش می خواد نگه . پاهامو گذاشتم دور گردنش و خودمو بالا کشیدم و کوسمو انداختم رو دهنش -رحمت جون بخورش و تازگی رو احساس کن .. ببین و حال کن .. بچش .. ببین کوس اشی تو چقدر تازه و جون داره .. خسته اش کرده بودم . نمی ذاشتم به حال خودش باشه و وایسه . اونم قدرتمندانه تا اونجایی که من دلم می خواست کوسمو میک زد .. یه نیم ساعتی رو با هم بودیم و دیگه آخرا اون بود که رو من کار می کرد و خستگی ناپذیرانه  از کیرش کار می کشید . بالاخره با هم خداحافظی کردیم . اون رفت خونه شون و منم رو تختم ولو شدم . تکون نخوردم . حتی از جام پا نشدم که برم بدرقه رحمت . نفهمیدم کی خوابم برد و کی بیدار شدم . البته این دومی رو فهمیدم . فکر کنم سه چهار ساعتی بود که آفتاب سر زده بود . هیچوقت تا به این حد خواب راحتی نداشتم . احساس  سبکی می کردم . یه سبکی خاص تو کوسم . دور سینه هام و تو تمام بدنم .. اومدم حیاط تا یه قدمی در این فضای باز و زیبا و پر گل و گیاه بزنم . مدتها بود که از تماشای خورشید و آسمون آبی تا این حد لذت نبرده بردم . سر و صدای  چند تا جوون تو کوچه میومد که داشتند فوتبال گل کوچیک بازی می کردند . گاهی وقتا بعد از ظهر ها مزاحم خوابم می شدند .. یه روزی تو این خونه نه نفر بودیم و حالا از اونا فقط من مونده بودم تنهای تنها .. با همه اینا احساس نشاط می کردم . حتی از آواز گنجیشکها هم لذت می بردم . یادم میومد یه روزی حتی تو حیاط محصور شده خونه مون سختم بود که بدون روسری باشم ولی حالا با دامن مینی و یه تیپی کلاس بالا طوری قدم می زدم که انگاری تو خیابونای لس آنجلس دارم راه میرم . یه صدایی منو از جا پروند فکر کردم یه چیزی ترکیده .. صدای یه توپ  بود که به قسمت داخلی دیوار حیاطمون اصابت کرده بود .. ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر