ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 16

نسیم حس می کرد که بازم دست نستوه در حال پیشروی در مسیریه که نباید باشه . سعی کرد یه جورایی ازش فاصله بگیره . نمی خواست اونو برنجونه . مخصوصا حالا که حس می کرد یک رقیب قدرتمند انتظارشو می کشه . رقیبی که شاید مثل اون این جور موارد سختگیر نبود . دختری به نام نیاز که در ظاهر جلف به نظر می رسید . از تماس دستای نستوه با بدنش لذت می برد ولی دوست نداشت تسلیم شه . می دونست تسلیم شدن یک دختر در این گونه موارد یعنی شکست اون دختر . با این که تجربه ای نداشت ولی در این زمینه دوست داشت از تجربه دیگران استفاده کنه . نسیم طوری خودشو رو نستوه حرکت داد که پسر پشت به زمین و رو به آسمان دراز کشید و اون روی نستوه قرار گرفت . این جوری حرکت و مانور در دستان و اراده نسیم بود و خاطرش آسوده تر . یه خورده خودشو کج کرد که نیمتنه اش به نستوه نچسبه و وقتی لبای دوست پسرشو می بوسه بدن خودش روی زمین قرار داشته باشه . بازم دوتایی شون چشاشونو بسته بودند و در عالم آرامش لذت می بردند . این بوسه هم مثل بوسه های دیگه واسه نستوه شیرین بود . -نستوه کجایی . نسیم جواب بده .. یه لحظه ضربتی دوتایی شون از زمین بلند شدند . نازی به اونا رسیده بود . -کجایین بچه ها همه خبر ما رو می گیرن پاشیم بریم . برگشتن خونه . نوروز خان و عماد سرگرم قلیون کشیدن بودند و لیلا و نسترن از خاطراتشون می گفتند . -نازی واسه چی ما رو صدا کردی اینا که سخت با خودشون گرم گرفته کاری به کار مت ندارن . -ولی بابای نسیم سراغشو می گرفت . اون شب وقتی که همه خوابیدن بازم نسیم و نستوه به دنبال این بودن که با هم خلوت کنن . پسر حس می کرد که داره به دختر عادت می کنه و دختر هم این طور به ذهنش رسیده بود که یک لحظه بدون عشقش نمی تونه زندگی کنه . تا طلوع آفتاب عاشق و معشوق با هم درددل می کردند و وقتی که حس کردند ممکنه بزرگترا بیدار شن خودشون رفتن خوابیدند . و دوسه ساعت نشد که بیدار شدن . نیاز دوباره سر و کله اش پیدا شد . نسیم  طوری خودشو به نستوه چسبونده بود که انگار شوهرشه . نیاز همه چی رو فهمیده بود . می دونست که گلوی نستوه پیش نسیم گیر کرده واز نگاههای نسیم هم فهمیده بود که اون عاشق نستوه شده . راستش اون عاشق نستوه نبود ومیخواست یه جورایی باهاش حال کنه و اونو بچاپه . خودشو به نستوه نزدیک کرد .. -میای بریم قدم بزنیم ؟/؟ دیروز فرصت نکردیم خوب بگردیم . نازی که به عنوان نیروی کمکی اومده بود اونجا اینجا کمک حال نسیم شد و گفت نیاز جون فعلا داداش یه خورده میخواد بره این مهمون شمالی ما رو یه خورده بگردونه بعدا سر فرصت میاد یه خورده با هم قدم می زنین . دست نیازو کشید و با خودش برد . نسیم از حرص داشت لباشو می جوید -نستوه از خدا می خواستم فقط باهاش بری -چیکار می کردی . جیغ می کشیدی تا همه خبر دار شن ؟/؟ -نه فقط دندونامو میذاشتم روصورت خوشگلت گازش می گرفتم و گوشتشو می کندم و زشتت می کردم . -ببینم مگه تو سگی -بی ادب .. نستوه شروع کرد به دویدن و نسیم هم به دنبالش . گمش کرد -کجایی خودتو نشون بده .. در همین لحظه یه دستی از پشت یکی از درختا در اومد و نسیمو به طرف خودش کشوند و این بار این نستوه بود که روی نسیم افتاده بود . -تو می خواستی منو بگیری ؟/؟ دیدی که چه خوب شکارت کردم ؟/؟ -ولی اگه خوب دقت کنی اون چشات و اون نگات میگه این منم که شکارت کردم . -ببینم کجا دیدی که شکار و شکارچی یکی باشن ولی ظاهرا من و تو هم شکاریم هم شکارچی -نخیرم نستوه جون ! تو شکاری من شکارچی . اینو که گفت نستوه خودشو انداخت رو نسیم و بدنشو کاملا بهش چسبوند . هوس دوباره اومد سراغش . نسیم اینو حس کرده بود . خودشم خوشش میومد ولی می خواست خودشو خلاص کنه . نستوه اونو بوسید و لباشو دیگه ول نکرد . دستای نسیم به دو طرف افتاده بود با این که دیگه حس نداشت و غرق در هوس بود ولی هوشیاری خودشو حفظ کرده بود . نمی خواست دامن خودشو لکه دار ببینه . یه خورده خودشو کنار کشید . ولی نستوه طوری روش قرار گرفته بود که دختر نمی تونست آزادی حرکت داشته باشه -نههههه می ترسم . ولم کن . بذار برم -فقط یه خورده -نه یه خورده که چی . این یه خورده هاست که یه خیلی میشه .. -نستوه نستوه یکی داره میاد . نستوه که زرد کرده بود از جاش پاشد و نسیم که رودست زده بود پاشد و فرار . -صبر کن حقه باز شارلاتان الان پدرتو در میارم .. -خوشم میاد سرت کلاه میذارم . کیف کردم . حال کردم . دماغ سوخته می خریم . هر وقت زنت شدم اون وقت می تونی چیزای بیشتری ازم بخوای . -حالا کمترش چیه ؟/؟ -همین که منو می بوسی کمه ؟/؟ خیلی از دخترا هستن که همین اجازه رو هم به دوست پسراشون نمیدن .. نستوه از این سر سختی نسیم لذت می برد . حس می کرد که یه جورایی داره بهش علاقمند میشه . خیلی صاف و ساده و صادق و خالص بود . یه بی ریایی و پاکی و نجابت خاصی در چهره اش دیده می شد . نشون می داد که اهل دروغ نیست . هیشکی تا حالا از زیر دست نستوه در نرفته بود . ولی این دختر فقط قلبشو به اون داده بود .. ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر