ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا تقسیم بر سه 14

نمیدونم چرا حس می کردم که نونا و نینا تا حدود زیادی مظلوم واقع شدند . چون این خواهر بزرگه نمیذاشت اون جوری که باید و شاید به این دو تا دختر برسم . خیلی دگرگون شده بودم . این نورا پاک حالمو گرفته بود و داشت وجدانمو خط خطی می کرد . باید فکر کارمم می بودم که اگه این وضعیت رو کارم اثر میذاشت دیگه اون شهرت و اعتبار خودمو از دست می دادم . چند ساعت که این دختره وقت منو گرفته بود و حالا فکر و خیال نمیذاشت که خوابم بگیره . رفتم اتاق دو تا دسته گل دیگه ام . مثل فرشته ها چشاشونو بسته بودند . بوسیدمشون و رفتم تو رختخوابم و معلوم نشد کی خوابم برد . فرداشبش وقتی که به خونه بر گشتم مهشید تنها خواهر زن و تنها فرزند باقیمونده از خونواده عیالمو دیدم که اومده پیش خواهر زاده هاش . مهشید دوسالی رو از مهناز کوچیکتر بود و وکالت می کرد . از اون وکیلهای پر کار و مشهور بود که تا حالا ندیدم تو کاراش ناموفق باشه . فکر کنم تازه سی سالو رد کرده بود و هنوزم ازدواج نکرده بود . وقتی اومدم خونه دیدم همه جا مرتبه و مهشید هم عین دسته گل دخترا رو مرتب کرده . ولی نورا یه خورده اخموست . پس از احوالپرسی گرم رفتم طرف نورا و گفتم دختر گلم چشه . چته اخمات تو همه ... مهشید : چیزیش نیست نیما جان اون میگه من دختر بزرگی شدم خودم همه کارامو می کنم . ضمنا مامان مهوش هم تا حالا اینجا بود و می گفت از این به بعد بیشتر اینجا سر می زنه تا بچه ها کم و کسری نداشته باشن -ممنونم راضی به زحمات شما نیستم . اون خودش باید مواظب خونه و بابا باشه . شما هم که کار وکالت دارین . -خواهش می کنم . برام رسیدگی به وضعیت خواهر زاده هام که دیگه مادر ندارن از همه چی مهمتره .. اشک تو چشاش حلقه زد و همه با هم زدیم زیر گریه .. دست نورا رو گرفته بردم یه اتاق دیگه-دختر چته خاله اتو دیدی دگرگون شدی . مگه اون میخواد بخوردت این قدر اخمات تو همه ؟/؟ -نه اتفاقا عزیز جون مهوش هم اینجا بود و غروبی خیلی با هم حرف می زدند . -مگه چیزی گفته که تو ناراحتی ؟/؟ -نه بابا چیزی نگفته فقط یه دخالتای بیجایی می کرد که اصلا خوشم نمیومد -عزیزم نورا جون اون مادر بزرگته اگه یه وقتی زیر گوشتم زد نباید در موردش این طور حرف بزنی . اصلا درست نیست . -می گفت که بابات الان تنهاست شماها تنهایین اون به کارش نمی رسه .. یه مرد یه همدمی میخواد ؟/؟ -نورا شوخیت گرفته ؟/؟ کدوم مادره که راضی باشه یه زن دیگه ای رو جای دخترش و تو خونه دامادش ببینه حتی اگه دخترش مرده باشه .. از خودت حرف در نیار نورا .. -نه بابا جدی میگم . تازه خیلی چیزای دیگه هم گفت که ولش .. این دختره پاک زده بود به سرش . یه حرفایی می زد که تو طبله هیچ عطاری هم یافت نمی شد . معلوم نبود با این خاله اش چه کنتاکی داشته که این جوری آسمون ریسمونو به هم می بافت . -بابا حالا من به اینا کار ندارم . این میخواد امشب اینجا بخوابه -نه نورا هرشب میخواد بیاد ؟/؟ -نه گفت گاهی میام هفته ای یکی دوبار که یه نظم و سر و سامونی بدم و بعد میرم تا چند روز بعد .. فقط بابا از همین الان بهت گفته باشم من شب پیش تو می خوابم -نورا اصلا کی گفته که من باید هر شب پیش تو بخوام . مگه قرار داد بستیم ؟/؟ بر فرض هم اگه می خواستیم همچین کاری بکنیم امشبه رو که دیگه خاله ات اینجاست نباید از این کارا بکنیم . اون پیش خودش نمیگه دو تا دختر دیگه هم هستند چطور من میرم پیش دختر بزرگم می خوابم ؟/؟ -چیه بابا میخوای بری کنار خاله جون دراز بکشی ؟/؟ پیش اون بخوابی ؟/؟ اون اگه ازت بخواد این کارو می کنی ؟/؟ زنت بشه حاضری ؟/؟ -دختره بی شعور بی تربیت .. نمی دونم چرا کف دستم خیلی آروم اومد رو صورت نورا و یه سیلی خفیف بهش زدم و همونو گرفت یه کوه درست کرد و با لجبازی و گریون قهر کرد و رفت اتاق خودش .. مهشید اومد و گفت چی شده .. -هیچی بی ادبی کرد گذاشتم زیر گوشش .. نمی دونم چرا یه لحظه حس کردم که خواهر زنم یه لبخندی زدولی بر خودش مسلط شد . نمی دونستم چی شده .. باید یه چیزی باشه که نورا این قدر ناراحته .. حالم گرفته شده بود . دختره پررو بی ادب حرفای گنده تر از دهنش می زد . دلم گرفته بود . مهشید می خواست بره اتاق نورا که نذاشتم . خودم رفتم طرف اتاقش . یه لحظه حس کردم که گذاشتم زیر گوش مهناز . خیلی شبیه مامانش بود .. دختر چرا این جوری حرف می زنی .. رفتم تو اتاقش و دیدم رو تخت افتاده و داره گریه می کنه و اصلا بهم نگاه نمی کنه -قبول کن که حرفای زشتی زدی . خیلی زشت . وقبول کن که من خیلی یواش زدمت .. -سرشو برگردند طرف من -بیا بیا بابا اگه دلت خنک میشه محکم منو بزنی بیا بیا بذار زیر گوشم . منو بفرست پیش مامانم . مامانمو تو دق دادی کشتی .. معلوم نبود چی داره میگه دختره لجباز گذاشتم هر چی دوست داره بگه .. -عزیزم  یه سری حرفاییه که نباید بر زبون بیاری . حرفایی که ربطی به تو نداره و مال آدم بزرگاست -مگه من بزرگ نشدم بابا .. -درسته ولی تا به چیزی که اطمینان نداری نباید بر زبون بیاری . خواهر زنم بشه زنم یعنی چه و اون کجا و من کجا . تازه اون مگه بیکاره بیاد مادر سه تا بچه بشه و بیاد این همه دردسر قبول کنه . حالا تفریحی می خواد هفته ای چند ساعت بیاد اینجا . -حالا می بینیم . بابا من از کتکی که بهم زدی ناراحت نیستم . درسته خیلی آروم زدی ولی همون نفرتی که تو دلت بود و رو من خالی کردی دلمو درد آورد ازت بدم میاد دیگه دوستت ندارم .. رفتم بغلش کردم و گفتم چیکار کنم که منو ببخشی .. -قول بده که امشب کنار من می خوابی ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر