ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 2

دیگه از اون حرفای قشنگ اول ازدواج خبری نبود . از اون روحیه دادنها و از اون همبستگی ها . طرز لباس پوشیدنش فرق کرده بود . شبا دیر تر از من میومد خونه . بد تر از همه دوستایی که داشت همه یه جوری بودند . آدم وقتی نگاشون می کرد فکر می کرد که زنای خیابونی هستند که این جور به خودشون رسیدن و هدفی جز کاسبی ندارن . زن منم یواش یواش مثل اونا شده بود . وقتی بهش می گفتم که چرا این جور رفتارو در پیش گرفته میفتاد باهام دعوا و می گفت مگه غیر اینه که بین ما اعتماد و تفاهم وجود داره ؟/؟ معلوم نبود از کدوم تفاهم داره حرف می زنه . ازچی داره میگه . اون از سایه تفاهمی می گفت که خیلی وقت بود از بین رفته بود . می گفت داره این کا را رو می کنه که روحیه بگیره .. در حالی که قبلا این من بودم که به اون روحیه می دادم . راستش داشتم از ازدواج با اون پشیمون می شدم . دچار یه نوع افسردگی شده بودم . اصلا به من توجهی نداشت . دیگه کنار من نمی خوابید . همش دوست داشت خونه نباشم . واگرم خونه می موندم ترجیح می داد که به جای این که کنارم باشه بره بیرون یا سرشو به چیزی گرم کنه . این وضع برام غیر قابل تحمل بود . این برام یک سوال بود که اون چه جوری داره روحیه می گیره وقتی که یه دامنی پاش می کنه که کونشو نیم متر از قسمتهای دیگه بدنش جدا می کنه وجلوتر می بره . این چه روحیه ایه که بقیه به تن و بدن هو س انگیزش نگاه کنن .. یکی از دوستام بهم گفت که چند روز قبل اونو با یه مردی تو شهر بازی وکیل آباد دیده . با خودم گفتم حتما شوخی می کنه .. اون تازگیها از این که من همراش برم بیرون خجالت می کشید . من زشت بودم و آبروشو می بردم . فکرم مشغول بود . نمی خواستم باور کنم که همسرم بهم خیانت می کنه . خیلی چیزا رو باور می کردم ولی اینو نمی تونستم و شایدم نمی خواستم که باور کنم . دیگه هیچ چیز واسم ارزشی نداشت . خونواده مو از دست داده بودم و حالا اونی که منو به زندگی برگردونده بود داشت زندگی رو ازم می گرفت . دلم می خواست ازته وتوی کارای اون سر در بیارم . یه روز وقتی که خونه نبود زنگ زدم براش که یه کار فوری پیش اومده و واسه چند روزی دارم میرم تهرون .  حتی نگفت که میاد خونه و بدرقه ام می کنه . خوشحالم شد .. خونه مون خیلی بزرگ بود و می تونستم راحت یه گوشه اش مخفی شم .. اون اگه می خواست کسی رو بیاره احتمالا میاورد تو اتاق خواب .. یه گوشه ای سنگر گرفتم . . شایدم اون معشوقه اشو اینجا نیاره و بره خونه اونا . شایدم اصلا کسی در کار نباشه . چند ساعتی رو منتظر موندم . موبایلمو خاموش کرده بودم . یه جای مناسبی سنگر گرفته بودم و منتظر شکارم بودم . بالاخره اومد و به تمام اما و اگر ها خاتمه داد . اون و معشوقه اش اومدند . برای لحظاتی کمرم خم شده بود و نمی تونستم از جام بلند شم . قلبم درد گرفت و بدنم لرزید . به یاد حرفاش افتادم که از عشق و وفا داری می گفت . دردم وقتی زیاد تر شد که دیدم رفتن حموم . قبل از اتاق خواب رفتن حموم . نتونستم زیاد تو چهره پسره خیره شم . تو سن و سالای خودمون بود . بدک نبود . فقط همینو دیدم که صورتش مثل صورت من سوخته نبود . سوختگی تنم تقریبا تر میم شده بود ولی از ناحیه صورت آسیبم شدید تر بود . دوتایی شون همون دم در حموم لخت شده بودند . سها طوری عجول و حشری بود که همون دم کیر اون اجنبی رو گرفت و گذاشت تو دهنش . خاک برسرت کنن که تا این حد خودتو سبک نکنی . مگه تو چی کم داشتی ؟/؟ از اولش که من بهت نگفتم بیا با من باش .. خوب که فکر کردم حدس زدم که اون به خاطر مال و ثروت من بوده که اومده طرفم . الحق که موفق هم شده . چند تا زمین و خونه ومهریه سنگین .. هرچند اینابه نسبت کل سر مایه ام ارزش چندانی نداشت ولی همون قدر که تونسته بود سرم شیره بماله دردم می گرفت . صحنه درد ناک تر زمانی شروع شد که اونا رفتند اتاق خواب و در باز بود و من از فاصله ای نه چندان دور می دیدمشون که چه جوری دارن با هم حال می کنن . هیشکدومشون موهای سرشونو خشک نکردند . واسه عشقبازی با هم عجله داشتند . سها این بار سریعتر به کیر یارو که بعد فهمیدم اسمش  سمیره چسبیده بود . -سها کیرم فرار نمی کنه . -نه . من خیلی دیگه تشنه و گرسنه کیرتم . خسته شدم از بس این سهراب عین کنه بهم چسبیده ولم نمی کنه . بالاخره رضایت داد یه چند روزی گورشو کم کنه . از این فرصتا که سیر سیر با هم حال کنیم کم گیر میاد . -عزیزم مگه کم تو خونه مون حال کردیم ؟/؟ -خب آره تا میرفتیم یه تکونی بخوریم بابا مامانت میومدن . توهم که همش می گفتی من دوست دخترتم -چی می گفتم می گفتم که زن یه نفر دیگه رو دارم با خودم این ور و اون ور می برم ؟/؟ -نه اتفاقا همون کار درستو تو انجام دادی . حالا بذار کیرتو بخورم سمیر. -هرچی میخوای بخور ولی هوس کوستو دارم . میخوای بخوریش یا بکنی توش .. -هردو تا عزیزم هر دوتا .. پاهای سها رو انداخت رو دوشش و کوسشو به دهنش چسبوند . دیگه چگونگی میک زدنشو ندیدم . فقط می دیدم که زنم چطور داره پاهاشو تکون میده و می شنیدم که چطور از روی هوس فریاد می زنه . .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

8 نظرات:

سعید گفت...

سلام
این داستان خیلی قشنگ باید باشه در ادامه

دلفین گفت...

مرسی دادشم

ایرانی گفت...

لطف داری داداش سعید ..تا نظر دوستان گلی مثل شما چی باشه .متشکرم ...ایرانی

ایرانی گفت...

سپاس دلفین نازنینم ..ایرانی

sara گفت...

salam,b nazaram in dastane jalabeie! heili delam vase pesare sukht.bichare gonah daree.
merc kheili ghashang neveshte budish,hese sohrabo b adam enteghal midad tu har do ghesmat:(

ایرانی گفت...

ممنونم ساراجان از پیام گرم ودلنشینت ! گذشته از این هااون چه که در رابطه بین آدما در درجه اول اهمیت قرار داره باطن آدما و پیوند قلبی اوناست . صداقتی که درروابط بین انسانهاست . عشقو نمیشه باپول خرید . دوستت دارم هایی که گفته میشه باید از ته دل باشه و هیچ انسانی نباید قلب وروح انسان دیگه ای رو به بازی بگیره . اگه از اول کسی رو دوست نداشته باشی مهم نیست ولی از همون اول باید صادق باشی وبهش بگی تا..........مجددا از توجه و دقت و نکته سنجیت در خصوص این داستان سپاسگزارم . روز و روزگارت خوش ..ایرانی

مرتضی گفت...

شاد باشی ایرانی
ممنون

ایرانی گفت...

تو هم همیشه شاد و خندان و تندرست باشی آقا مرتضای عزیز وگرامی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر