ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 75

نمی دونستم به کدومشون بیشتر توجه کنم که به اون یکی بر نخوره . هر دوتاشون طوری شیک کرده بودن که واقعا بازم نمی دونستم بگم که لباس کدومشون قشنگ تره . صورت هر دوتاشون شده بود یه تیکه ماه .. کتی منو کشوند یه گوشه ای و گفت داداش حواست باشه که باید کی و کجا به چی توجه داشته باشی . اینو بدون که هرکی و هر چی باشی داداش منی و نسبت به این خونه و خونواده مسئولیت داری ومن نمی ذارم تا منوبار دار نکردی از این کشور خارج شی . گفته باشم . دوست ندارم افسان تازه به دوران رسیده پز بچه شو بده و همش بگه که من مادر بچه شم عروس خونواده شمام . زکی .. کی میره این همه راه رو . انگار زن عقدیت باشه .. دیگه نمی دونه داداش من خودش صدتا زنو تا حالا ردیف کرده ولی فقط این آبجی کتایونش بوده که اونجوری که اون دوست داشته بهش حال داده . این طور نیست داداش ؟/؟ یه چیزی بگو دیگه . نکنه  واسه منم زن ذلیل بازی در میاری .. -کتی این رسم مهمون نوازی نیست . من که نمی تونم بهش بی احترامی کنم . اگه می خوای این جور رفتارو داشته باشی پس اگه همرام بودی و تو تمام سفرا مددکارم بودی دیگه چیکار می کردی . حتما  بدون اجازه تو هیچ کاری نمی بایست می کردم . -برو هر غلطی دلت میخواد بکن .  خیلی عصبانی و پریشون ازم فاصله گرفت .. افسانه خیلی آروم  خبر کتی بهم گفت دختره بی ادب هر چی از دهنش در میاد به داداشش میگه .. تو نگو گوش تیز خواهر ما در آخرین لحظه این حرفا رو می شنوه و میگه هیچ ربطی به تو نداره برادر خودمه و دوست دارم بهش بتوپم . این فضولیها به تو نیومده . اگه می خواست حرفی بهم بزنه خودش جوابمو می داد . وکیل وصی نمی خواست .. افسانه خورد و دم نکشید و منم اینجا به کتی توپیدم . -بسه دیگه چرا این قدر با هم کلنجار میرین . بیشترش تقصیر توست کتی . من خسته و هلاک از سر کار یعنی از سر بار اومدم و به جای این که با هم بسازین و کنار بیایین این جوری بلای جونم شدین ؟/؟ اصلا خیر هر دوتانو خوردم . افسانه دوید طرف من ولی من که باید خودمو عصبی و دور از هر دو نشون می دادم و سیاست می رفتم اونو هم پس زدم . کتی یه لبخندی زد و گفت بخور دختر راضی شدی ؟/؟ -تقصیر خودته کتی . من چه هیزم تری بهت فروختم که اصلا  چشم دیدن منو نداری . دنیا که داره با داداشت حال می کنه . اگه من حسادت کنم یه چیزی . -دخترا من خیر هر دوتاتونو خوردم . خسته هم هستم و امشب نمی خوام هیشکدوم شما رو ببینم . اگه بازم سر و صدا کنین میرم در یکی از خونه ها رو می زنم و شبو اونجا سر می کنم . خودت می دونی که الان تمام در ها به روم بازه . .درضمن افسانه هم درست میگه . یه خواهر که با برادرش این جوری حرف نمی زنه درسته که یه خورده ازم بزرگتری ولی من باید ازت ادب یاد بگیرم -یعنی میگی من بی ادبم ؟/؟ -نه خیلی هم خوش سخن و با فرهنگی . -پس برو پیش همون افسانه باکلاست که لیاقتت همونه .. -اگه دوست داری و رضایت میدی باشه .. انتظار شنیدن این حرفو نداشت .. مجبور شد عقب نشینی کنه و حرفشو پس بگیره .-تو فقط جرات داری امشب برو پیش افسانه .. من می دونم و تو .. دیگه اصلا اسمتو نمیارم .. -نیار راحت میشم .. من خودم این حرفو به شوخی زدم ولی اون دوباره باران بهاری رو راه انداخت .  دیوونه ها نذاشتند پام به خونه باز شه . موقع شام رفتم و کنار بابا مامانم نشستم . اصلا افسانه و کتی رو تحویل نگرفتم . هرچند افسانه داشت به آتیش خواهرم می سوخت . به وقت خواب تصمیم گرفتم که ازشون فاصله بگیرم و برم یه اتاق دیگه .  هردوتاشون خودشونو مثل عروسک درست کرده بودند . کتی رو که  تازگیها گاییده بودم بد جوری هوس افسانه رو داشتم هرچند خواهرم هم به اندازه کافی وسوسه ام کرده بود . خیلی هم احساس کوفتگی می کردم . رفتم خودمو به یکی از اتاقهایی رسوندم که یه تخت خانوادگی توش بود و راحت می تونستم از این سمت به اون سمت غلت بزنم . یه چند شبی بود که اگرم راحت می خوابیدم بازم این پهلو به اون پهلو زیاد می کردم .. تنم درد می کرد . خودمو قانع کردم که این استراحت واسم لازم بوده . چقدر خسته بودم و یه خواب آروم و بی دردسر بهم می چسبید . بازم خوب شد که این دو تا زن با هم دعوا افتادند وگرنه معلوم نبود امشب چه بلایی می خواستند سرم بیارن و منم که تکلیف خودمو نمی دونستم . این دوتا اگه می خواستن هووی هم باشن معلوم نبود اسیر زلزله چند ریشتری می شدم  . البته بیشتر مرضا از کتایون بود ولی همون قدر که افسانه در کنارم بود بازم دلم نمیومد بدون توجه به اون یه قدم طرف خواهرم برم . اصلا ولش .. من که نباید خودمو در راه کوس و نجات دنیا به کشتن بدم . من باید بیشتر زنده بمونم و سر حال باشم تا جلوی انقراض نسلو بگیرم .. چشام رفت روهم و نفهمیدم کی خوابم برد . اصلا به نظر شما کسی می فهمه کی خوابش برده که من بفهمم ؟/؟ نمی دونم کی بود و چند وقت بود که خوابم برده بود یه حالتی داشتم بین خواب و بیداری . از پهلوی راستم یه بو به مشام می رسید از پهلوی چپم یه بو دیگه . خوابم میومد . فکر کنم تازه خوابم برده بود که افسانه و کتی یه سازشی تو مایه های جنگ سرد کردند و اومدن به خوابم یعنی به رختخوابم . عجب غلطی کردم این درو از داخل نبستم . هوس دیگه دموکراسی نمی شناسه که این دوتا زن بشناسن چرا نمی خوان قبول کنن که من می خوام استراحت کنم . خودمو زده بودم به خواب ببینم چی میگن . می دونستم تا اینجا رو که اومدن دست بر دار نیستنم و تا به مرادشون نرسن ولم نمی کنن . -کتی بذاریم یه خورده استراحت کنه بهتره . گناه داره خسته هست -افسانه پیش اون از این حرفا نزن که من فکر می کنم داری خود شیرینی می کنی . این همه میره سروقت زنا و دخترای دیگه خسته نیست . حالا که به من و تو رسیده باید احساس خستگی کنه ؟/؟نباید اونو بد عادت بدیم . تو اگه دلت می سوزه بهش استراحت بده . من که دست از سرش ور نمی دارم . یه لحظه چشممو با خماری باز کرده و یه نگاهی به اونا انداختم که ببینم در چه وضعیتی هستند . به نظرم اومد که هر دوتاشون با اندامی نیمه لخت و با شورت و سوتین کنارم قرار دارند دیگه خجالت و حیا از همو کنار گذاشته بودند و یه تفاهمی در حد یه جنگ سرد با هم داشتند . خدا به دادمن یکی برسه . این همه زن و دختر گاییده بودم این جوری تو هچل نیفتاده بودم . -افسانه تا کی صبر کنیم این بیدار شه به اندازه کافی خستگی در کرده -بیچاره یه ساعت نیست که اومده تو اتاق خواب . من این چیزا حالیم نیست . این داداشم از اوناست . من اونو می شناسم . هر جایی که صرف نداشته باشه خودشو می زنه به خواب ولی من مرده رو بیدار می کنم . دستشو رسوند طرف شورتم . تکون نمی خوردم . شورتمو تا نیمه پایین کشید و کیرمو گذاشت تو دهنش .. منم به مغزم فشار می آوردم و تصور می کردم که اسیر طالبانم که حواسم بره اون طرف و شق نکنم ولی کیرم همچین سفت و دراز شد که نوکش ته دهن و سر حلق آبجی کتی رو داشت پاره می کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

Al3x گفت...

ایول دادا. کشتی مارو با این داستانت.

منتظر قسمت بعدی.........

دست گلت درد نکنه. شب خوش

Al3x گفت...

در مورد ایمیل هم حق دارین. ولی به امیر پی ام دادم فعلا جواب نداده. میگفتم حیف این داستاناتونه که تو این وبلاگ اینجوری میزارین. میگفتم اگه خواستین یکم از دستم میاد میتونم طراحی سایتتونو انجام بدم. بقیه‌اش با شما.

با تشکر.
Al3x

ایرانی گفت...

آقای maziar090 مازیارصفرنود کپی کننده محترم سایت لوتی : داستان بازنده برنده را که در صفحه 82 داستانهای حشری کننده سایت لوتی کپی ومنتشر کرده اید در اصل به نام بازنده پیروز و به نویسندگی من ایرانی در سایت امیر سکسی بوده که شهوانی و یک سایت دیگر پس از تغییر نام آن راکپی ومنتشرکرده است . از استقلال طلبان و انقلابیون سایت لوتی خواهشمندم که نیم نگاهی هم به کاربرانی که بدون دقت و زیر سبیلی در حال دور زدن قانونند بیندازند و از جناب کینگ صفر پنج این قانون مدار سایت لوتی حمایت نمایند . مازیار خان عزیز حتی کپی برداری شما هم دست دوم سوم بوده است چرا به منبع آن اشاره نکرده اید ؟/؟ متاسفم برای سایت لوتی و مدیران آنها که قدرت و حکومت را در رعایت قانون و احترام متقابل و اجرای عدالت و قوانین نمی دانند و نمی بینند وهیچ گونه نظارتی بر اعمال و رفتار کاربران خود ندارند . خطاب من به همه کاربران , مدیران و خوانندگان در همه سایتها این است همه چیز را برای همه بخواهید تلاش کنید قدرت در قلب و اندیشه و اخلاق و رفتار شماست . نترسید از این که دیگران حس کنند که از دیگران کمک گرفته اید . من حتی به خاطر حفظ غرور سایتهای کپی بردار عنوان می کنم که این باعث افتخار منست که داستانهای مرا منتشر می کنید درحالی که آنها ترجیح می دهند حتی همین یک کلمه نام نویسنده را هم قیچی نمایند . حالا به من بگویید لوتی کیست ؟/؟ واقعا متاسفم .... آقای کینگ صفرپنج عزیز! درصورت رویت و تمایل می توانید این پیام مرا در سایت لوتی منتشر نمایید و احتمالا امشب در ذیل داستان هرکی به هرکی 58 هم به آن اشاره خواهم نمود . همگان باید بدانند که رعایت مقررات خلاف نمی باشد بلکه دور زدن قانون و شعور خوانندگان را به بازی گرفتن فریب است . آقای مازیار و سایر کپی کنندگانی که بدون اشاره به منبع و نام نویسنده داستانها را منتشر می نمایید کارشما به بازی یا ندیده گرفتن شعور خوانندگان محترم می باشد اما مطمئن باشید آنان خیلی هوشیار تر از شمایند ..پاینده و پیروز باشید ..ایرانی

ایرانی گفت...

AL3X گل و نازنینم ! خیلی ممنونم از حس وحسن همکاری شما و ابراز محبتی که به من و امیر دارید . مسائل مربوط به طراحی و دکور و این چیزا رو امیر بررسی کرده و تصمیم می گیره و منم خوشحالم که همراهان خوبی مثل شما دارم . درمورد داستانها هم واقعا لطف داری .. شاید باور نکنی من و امیر تنها گردانندگان این وبلاگ هستیم و بزرگترین افتخار ما اینه که خوانندگان با فرهنگ و با کلاس و خوش سخنی چون شما داریم . شادکام باشی ..ایرانی

Al3x گفت...

ایرانی جان از فرهنگ و شعور و لطف خودتونه. هم داستانای به این خوبی مینویسین و هم با همه با ادب و نزاکت تمام برخورد میکنین.
واقعا دمتون گرم ;)
خوش و سرافراز باشین
Al3x

ایرانی گفت...

مهم تر از اینا وجود دوستان و خوانندگان فهیم و بسیار با فرهنگ وبی نظیر این مجموعه چون تو AL3X جان می باشد که من به فعالیت در چنین وبلاگی افتخار می کنم در کنار مدیری مهربان و دلسوز که از یک سال و نیم قبل با اعتماد به من به من این فرصت را داد تا با نگارش و نشر آثارم در خدمت شما نازنینان باشم . امیر گلم دستت درد نکنه و از تو AL3X گل هم به خاطر همه پیامهای زیبای روزهای اخیرت سپاسگزارم ..ایرانی

 

ابزار وبمستر