ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت سی و سوم

-بهروز! من از مسخره کردن خوشم نمیاد . شایدم راست بگی منو میخوای . تو اگه اون دختری رو که چند ساعت پیش و شاید تا همین حالا باهاش بودی واسه یه شب می خواستی  حتما منو واسه یه ساعت هم نمی خواستی . کور خوندی . من مث آدامس نیستم . -اشتباه می کنی روشنک . بگو که حسودیت شده . لجت گرفته از این که منو با اون دیدی و این بر خوردو باهام داری .. -آقا بهروز یا شما همین الان تشریف می برین پایین یا این که من همین الان شبونه راهمو می کشم میرم تهرون . اگه آرزوت اینه که محترمانه منو بیرون کنی من خودم میرم . میرم که اسبابمو جمع کنم . اینو که گفتم از ترس گازو گرفت و بدون این که حتی یک کلمه دیگه هم حرفی بزنه درو بست و رفت . با این که تونسته بودم حالشو بگیرم ولی حال خودمنم گرفته شده بود فکر این که اون با اون دختره بوده یا نه داشت دیوونه ام می کرد . یه خورده باهاش تند رفته بودم . شایدم واسه این بود که نمی دونستم با اون دوست دخترش چیکار کرده . اونو جای خلوت برده و ترتیبشو داده یا نه و من که مثل اون دور بین مخفی نداشتم . گماشته و جاسوسی نداشتم . اعصابم بهم ریخته بود . حس کردم خوابم نمی گیره . دلم می خواست برم پایین ببینم چه خبره .. ولی نیازی به پایین رفتن نبود . از همون بالا محوطه پایینو به خوبی می دیدم و صحنه ای رو که بهروز داشت با یه دختری می رفت . چهره دختره رو به خوبی ندیدم . تازه اون پسره دیوونه رو هم از حرکات و لباسش شناختم . واسم مهم نبود که اون دختر کیه . از این حرصم می گرفت که چرا وقتی از یکی ناامید میشه در جا میره خودشو با یکی دیگه آروم می کنه و شاید در آن واحد دو تا رو داره . خیلی دلم می خواست منم یه جورایی حرص اونو در می آوردم . به نظر من علاوه بر تصویر بر صدای محیط هم باید احاطه داشته باشه . کاش می دونستم که اون کی منو تحت نظر می گیره . اگه تمام مدت با سکس گشتن خودم می خواستم تحریکش کنم موردی نداشت ولی اگه می خواستم  با حرف زدن  از طریق موبایل و به طور تصنعی حس حسادتشو تحریک کنم شاید تکراری می شد .. ولی می تونستم این کارو انجام بدم . با ترتیب خاصی نسبت به دفعه قبل .. آره اینم می شد .طوری که طبیعی جلوه کنه .. نه نباید میذاشتم اون دختره رو ببره تو رختخواب خودش . شاید تا به حال صد ها بار از این کارا کرده باشه و بازم بخواد از این کارا بکنه . ولی وقتی میاد طرف من و این جور احساس نمایی می کنه نباید کارش کلک باشه . حداقل در آن واحد با چند نفر نباشه .. اومدم پایین .. یه زن و یه مردو تو دفتر هتل دیدم ..فکر کنم خواهر و برادر بودند که اونجا کار می کردند . پسره همچین بدک نبود ولی به خوش تیپی بهروز نمی رسید . حدسم درست بود . .حمید و حوا خواهر و برادر بودند . حمید دفتر دار بود و خواهرشم مسئول تدارکات و کم و کسریها . رفتم تو اتاق و باهاشون سلام علیک کردم -ببخشید بهروز خانو ندیدین .. -الان با یکی رفت هوا بخوره . امری داشتین ؟/؟ -خب منم می خواستم یه هوایی بخورم و چند تا سوال کاری هم داشتم . نمی دونین از کدوم طرف رفت ؟/؟ حوا یه نگاهی به حمید انداخت و گفت اگه میشه با خانوم مهندس برو اون مسیری رو که حمید رفته بهشون نشون بده من اینجا هستم .. -ممنونم حوا جان حمید خان سپاس .. راستش خیلی هم خلوت بود ومی خواستم یه دوری هم بزنم و از شب ساحل لذت ببرم سختم بود . امیدوارم از کارتون عقب نیفتاده باشین . -نه این وقت شب و هنوزم که فصل شنا شروع نشده شلوغ نمیشه . یه جوری سریع می رفتم که انگار باید یه پیغامی رو فوری به یکی برسونم . بهروز و شیلا رو دیدم که دست  بهروز دور کمر دختره حلقه شده و چه جور میگن و میخندن ... منم درجا دستمو دور دست حمید حلقه زده و او بیچاره که هاج و واج مونده بود و نمی دونست چه خبره حرفی نزد . شایدم فکر می کرد که این از مد بازیهای دختر تهرونیهاست . -حمید این جا چه خبره چرا محل کارتو ترک کردی . الان اگه مسافر بیاد کی می خواد جوابگو باشه . جالب اینجا بود که وقتی منو دید درجا دستشو از دور کمر شیلا بر داشت . ولی من دستمو ازدست حمید جدا نکردم . -ببخشید بهروز خان خانم مهندس یه سری صحبتای کاری داشت . .. حرفشو قطع کرده و گفتم بهروز خان می خواستم قدم بزنم و تنها بودم حمید آقا خواهرشونو جاشون گذاشتند باهام اومدن .. اگه ایرادی داره دوتایی مون بر می گردیم و شما به کارتون برسین .. -حمید ! تو با شیلا برو من ببینم خانوم مهندس چیکارم داره .. می خواستم خیطش کنم ولی واسه این که از شر دختره خلاص شم و بیشتر حرص نخورم چیزی نگفتم . -شیلا خانوم در مورد مشکل داداش فردا ادامه میدیم .. حمید و شیلا رفتند و من و بهروز تنها موندیم .. تا چند دقیقه ساکت بودیم و حرف نمی زدیم . من که منتظر بودم اون شروع کنه . می ترسیدم یه حرفی بزنم توش بمونم .. -حالا سرکار خانوم واسه این که حرص ما رو در بیاره میاد و با کارمند ما ..ادامه نداد . چون واقعا گند زده بود .. منم نخواستم زیاد کشش بدم . -برام مهم نیست که چیکار می کنی . من تازه دوروزه که باهات آشنا شدم . کس وکارت که نیستم بخوام به خاطر کارات حرص بخورم . فقط هر وقت می خوای دروغ بگی از شاخداراش نگو . این وقت شب کنار ساحل دست دور کمر یار .. می خواستی در مورد مشکلات داداشش حرف بزنی ؟/؟ اصلا به من چه مربوطه . -روشنک ! چرا درکم نمی کنی من دوستت دارم . -شاید اگه این حرفو ده سال پیش یکی اونم در چند ساعت اول آشنایی بهم می زد خیلی هیجان زده می شدم ولی حیف که زبونم بسته هست ونمی تونم جوابتو بدم . -می دونم حق داری . ولی اگه من رفتم دنبال شیلا تو خودت خواستی . -بی خود بهانه نیار . فرض می کنیم الان حق با تو باشه . چند ساعت قبل چی .. راستی آقای کم حافظه مگه خودت نگفتی در مورد داداشش باهاش کنفرانس داشتی ؟/؟ چی شد آقا یهویی صد و هشتاد درجه بر گشتند و صادق شدند ؟/؟ -باشه روشنک هر چی تو بگی . من حرفی ندارم . دیگه هم کاری به کارت ندارم . بر گردیم .. حس کردم که بازم زیادی بهش سخت گرفتم . در سکوت دوتایی مون در حال بر گشتن بودیم . می خواستم از یه جایی رابطه مونو نرم ترش کنم نمی دونستم چه جوری که خودش اومد کمکم . کف دستمو گرفت تو دستش . حس کردم که نمی تونم ردش کنم . بازم یه جورایی داشت نفوذشو نشون می داد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر