ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 14

نفر بعدی هم یه جوون خوش تیپی بود . بعد از این که من با کلینکس کوسمو خشک کردم می خواستم یه آبی هم بهش بزنم تا کمتر بو بده که دیدم بتول خانوم اومد و گفت دختر مگه می خوای به شوهرت کوس بدی . همینشم از سرشون زیاده . تازه حیف شد ما قیمتو کم گفتیم . واسه این آشغالا آب حروم نکن . بی انصاف عجب کیر کلفتی داشت . پاهامو داد هوا طوری کرد تو کوسم که حتی قدرت آخ گفتن رو هم نداشتم .. اشک چشام در اومده بود .. خودم رفتم رو پاهاش نشستم و بهش چسبیدم تا جلو ضربه کیرشو بگیرم . وای که چقدر سخت بود این جوری گاییده شدن . دلم خوش بود که مدت زمان کمتری گاییده می شدم . بی اختیار فریاد مامان مامان سر داده بودم . بتول از اون طرف فریاد زود باش زودباش سر داده بود . دوطرف کونمو با دستاش باز کرده بود و به زور می خواست بکنه تو کونم -من کون نمیدم . بی انصاف . دارم جر می خورم .. نه دردم گرفت داره می سوزه . رحم کن . -من سیصد تومن پول دادم باید تا دلم میخواد حالشو ببرم . جاسم و بتول وارد شدند . غریبه جاسمو با یه دست به طرفی هل داد . بتول کمک خواست و اون دو نفر دیگه که تو صف ایستاده بودند اومدن کمک و یقه اون مرد حشری کله دود کرده رو گرفته انداختنش بیرون . بازم جای شکرش باقی بود که آدمای قلدری بودند . سومی که این وضعو دیده بود خیلی مهربانانه باهام بر خورد کرد . دیگه هیچ حسی نداشتم . چشامو به سقف دوخته بودم . حتی حال گریه کردن هم نداشتم . دلم می خواست زمان زود تر بگذره . دلم می خواست زودتر از این چاه لعنتی بر گردم به چاله . حالم داشت به هم می خورد . نفرآخر بوی بد عرق می داد . یه بوی ترشیدگی که اگه من یه هفته هم حموم نمی رفتم همچین بویی نمی دادم . لب گندشو گذاشت رو لبام . فکر می کرد خیلی خوشم میومد . با سبیلای کلفتش بالای لبمو آزار می داد . نفسم بند اومده بود . بوی مونده سیگارش با گندیدگی او قاطی می شد و هرچی خورده بودم داشتم بالا می آوردم . انگار رو این یکی آخری همه جا رفته بودند . بتول و جاسم صداشون در نمیومد . جاسم که خب مشتری دیگه ای نداشت و بهش اجازه نداده بودیم که نفر پنجمو بیاره ولی بتول چرا ؟/؟  می خواستم دهن باز کنم و یه چیزی بگم ولی ترجیح داده که ساکت بمونم . دیگه هیچ احساسی نداشتم از این که کیرش داره تو کوس من حرکت می کنه . به نظرم میومد که اون داخلو یه بی حسی زده باشن . لبای مرده رو لبام شل شد . چشاش در حال باز و بسته شدن بود و منم که حس می کردم تا چند لحظه دیگه راحت میشم واسه این که آب کیرش عقب نره و هوس نکنه که بیشتر باهام حال کنه یه ناله های مصنوعی سر داده که با همون عشوه گری اول طرف کارشو کرد -جاااااااان ریختم چه حالی میده .. این قدر خوشش اومده بود که یه صدتومن هم جدا یهم انعام داد و گفت که به بقیه چیزی نگم .. وقتی که کارهمگی تموم شد و من و بتول آماده رفتن به خونه شدیم پیرزن جنده انگاری تازه یه چیزی یادش اومده باشه -جاسم فکر نمی کنی ما ارزون حساب کردیم ؟/؟ آخه به غیر از چند تایی از اون زوار در رفته ها و لاشی هاش بقیه جنده ها نمی ذارن که آبو تو کوسشون خالی کنن .. کم کمش فقط دویست تومن بابت ریختن آب توی کوس باید می گرفتیم . جاسم دو دستی زد تو سرش و گفت خب اینو از اول به من می گفتین که حواسم جفت می بود .این دفعه می دونم چیکار کنم -بیخود ارث پدر تقسیم نکنین من دیگه نیستم -دختر جون ناز نکن دیدی یه ساعت نشد که چهار صد تومن گیرت اومد . یه کار مند روزی هشت ساعت جون می کنه تازه حقوقش همینه . بنده این قدر ناشکر که نمیشه .. البته من پونصد تومن گیرم اومده بود اون صد تومنی رو رو نکرده بودم . طوری بحث می کردم که انگاری همین الان قراره که یکی دیگه روم سوار شه .. بتول از پشت سرم یه چشمکی زد که من از زیر چشمی مراقبش بوده و متوجه موضوع شدم . رفتیم خونه . اون شب خورد و خوراکمون حسابی به راه بود . پولامو همیشه تو بدنم قایم می کردم که نصفه شبی نزنن . چون به این امیر و بتول اطمینان نداشتم . چقدر تنها بودم . بتول داشت دنبال یه کیری می گشت که من تا صبح زیرش بخوابم و هر دوی ما رو به یه پولی برسونه ولی من خسته و زخمی بودم . دلم می خواست فرار کنم . برم یه جایی که دست هیشکی بهم نرسه . البته با این پس اندازی که داشتم می تونستم یه جا رو برای مدت کوتاهی اجاره کنم و یکی دو ماه هم زندگی خودمو پیش ببرم ولی اولا چه کسی به یه زن تنها جا می داد و تازه بعدش چیکار می کردم . چه کاری از دستم بر میومد . همین جنده بازی بود و همین درد سر ها . بازار و التماس از بتول خواستم که کسی رو سراغ من نفرسته -میخوام بخوابم خسته ام . قول میدم فردا سر حال باشم و از خجالت خودم و شما در بیام . من اگه خوب نخوابم نمی تونم خوب سرویس بدم .  بتول که دید کمی رام شدم قول داد که به دنبال مشتری نباشه . چشمامو گذاشتم رو هم . با ناله ها و اشکهام خوابیدم .. خواب بابا و مامانمو دیدم . خیلی خوشحال شده بودم از این که اونا زنده اند و من به اشتباه فکر می کردم که اونا رو از دست دادم . وقتی که بیدار شدم حس کردم این منم که مرده ام .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر