ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 18

نسیم طوری عصبی شده بود که دندوناش از حرص می خورد به هم . غفور اینو به خوبی حس کرده بود ولی سعی می کرد نگاهی بهش نندازه وخیلی خونسردانه زهرشو بریزه . -به هر حال این حرکاتش شایسته یک جوون نیست . معلوم نیست سر کدوم بیچاره رو می خواد شیره بماله و کدوم دختر ساده دله که گول حرفاشو می خوره . بیچاره نیاز دلم واسش می سوزه . با این دختره هم فکر نکنم ازدواج بکن باشه . حیف که نمی تونم خیلی چیزارو بر زبون بیارم . تا همین جاشم خیلی به خودم فشار آوردم که چیزی رو نگم . اگه جسارتی کردم منو می بخشین . اصلا تو ذاتم نیست که حرفای زشتی بزنم و واسه کسی مایه بیام ولی یک مسلمون تا اونجایی که می تونه باید جلوی شر رو بگیره . اینا رو گفتم که یه موقع قصد جسارت به شما رو نداشته باشه ... غفور یک ریز واسه خودش حرف می زد و اعصاب نسیمو به هم ریخته بود . دل تو دلش نبود . حالا نیاز و نستوه دارن چیکار می کنند . نستوه خوش خط و خال اونو یه گوشه ای لختش کرده و داره کارشو می کنه ؟/؟ -نهههه نههههه این نباید حقیقت داشته باشه . نه دلش می خواست همونجا وایسه نه می تونست جلو بره و نه این که بر گرده عقب . فقط دوست داشت غفور از اون جا بره و شاهد ضعفش نباشه و اونم راحت بره و دنبال نستوه بگرده . اگه اونا رو در یک وضعیت بد و زننده گیر می آورد حاضر بود که یکی بذاره زیر گوش نستوه . اون دختره چه تقصیری می تونست داشته باشه . مقصر  اون پسری بود که نسیمو گول زده بود و بهش اظهار عشق کرده بود . در همین افکار بود که اون دو تا بر گشتند . نیاز تا دید که نسیم داره اونا رو می پاد دستشو گذاشت تو دستای نستوه و نستوه در یه وضعیتی بود که تا بره دستشو بکشه رسید جلوی غفور و نسیم . خشم و کینه تمام وجود نسیمو پر کرده بود . غفور یه چشمکی به نیاز زد دوتایی شون یه عذر خواهی کرده و گفتند یه کاری پیش اومده و رفتند . نسیم می خواست راه خونه رو پیش بگیره و بره پیش خونواده اش که نستوه دستشو کشید .. -ول کن برم وگرنه جیغ می کشم . -گوش کن چی میگم بذار دو دقیقه نه یه دقیقه حرفمو بزنم . اون جوری که تو فکر می کنی نیست . ما با هم سر و سری نداریم اگه داشتیم که جلوی تو از این کارا نمی کردیم -تو آدمی ساده تر از من گیر نیاوردی . ساده تر و احمق تر .. من همه عشق و روحمو تقدیم تو کردم . از اون دخترایی نیستم که هر روز یه رنگ عوض کنم . نمی دونم چرا عاشقت شدم . از هرکی می پرسی چرا عاشق شدی نمی تونه جواب درست و حسابی بده . اگه می خوای فریبم بدی از همین حالا بگو . اگه دوستم نداری بگو . اگه عاشقم نیستی بگو . ازت می گذرم و کینه و گله ای ندارم و عشق تو رو واسه همیشه تو قلبم دفن می کنم . -نسیم من دوستت دارم عاشقتم . هرجا میرم هرکاری می کنم تو هر لحظه از زندگیم تصویر تو یاد تو همه جا با منه .. حس می کنم بدون تو نمی تونم نفس بکشم -نستوه بیرحم نباش . به من ظلم نکن . اگه می خوای دلمو بشکنی به من بگو . همین حالا بگو نذار من در عشق تو غرق شم . نذار به جایی برسم که نتونم فراموشت کنم .. هرچند که یه چیزی دارم میگم ولی حس می کنم که همین حالاشم نمی تونم فراموشت کنم . تو تا حالا جز دردسر و حرص خوردن چیزی واسم به ارمغان نیاوردی . یه روز خوش کامل نداشتم از اون روزی که با تو آشنا شدم . -اگه فکر می کنی مایه دردسرتم و عذابت میدم مجبور نیستی باهام باشی . می تونی خودت از پیشم بری -بیرحم سنگدل .. تو همینو میخوای ؟/؟  همینو که من ولت کنم ؟/؟ اون وقت   با خاطرات این روزهام زندگی کنم و بر خودم لعنت بفرستم که چرا اونی رو که از جونم بیشتر دوست داشتم ولش کردم ؟/؟  به دست تو بهونه بدم ؟/؟ کور خوندی . -پس من باید چیکار کنم . با هیج دختر دیگه ای حرف نزنم ؟/؟ -اصلا چه لزومی داشت دستشو بگیری و بری یه گوشه خلوت . همین جا ده متر اون طرف تر باهاش حرف می زدی . -اون این طور خواست -خیلی هم بیجا کردی که حرفشو گوش کردی . مگه تو مرد نیستی ؟/؟ مگه از خودت اختیار نداری .. زار زار اشک می ریخت . نستوه دستشو کشید و به جایی کشوندش که تقریبا دیدی نداشته باشه . حس کرد که نسیم کمی رام تر ولی نه آروم تر شده . سرشو به صورتش نزدیک کرد و دختر چند بار مقاومت کرد ولی بالاخره تسلیم شد . تسلیم عشقی که تو دلش داشت و حس می کرد این عشق تا آخر عمرش با اونه . نمی تونست فراموشش کنه . میخواست نسیمو ببوسه ولی پشیمون شد و سرشو گذاشت رو سینه اش . نوازشش کرد -می دونی که چقدر دوستت دارم . خودت بهتر از هر کسی می دونی . شاید بیشتر ازاونی که تو دوستم داشته باشی من دوستت دارم .. -این دیگه دروغه . چقدر نسیم به این نوازش نسیم گونه نیاز داشت . صدای پرنده های باغ اونا رو به یه حال و هوای دیگه ای برده بود . نسیم حالا دیگه آروم شده بود . خودشو تو بغل عشقش می دید . توبغل کسی که می تونست بهش اعتماد کنه . و اونو به عنوان تکیه گاه خودش انتخاب کنه . -دیگه نمی خوای منو ببوسی نستوه ؟/؟ -تو که دیگه دوستم نداری . -اگه دوست ندارم تو بغل تو چیکار می کنم . تو چشای نسیم نگاه کرد وواسه اولین بار حس کرد که یه حس عجیبی نسبت به اون داره یا پیدا کرده . یه حسی که چند ساعت پیش تا حدودی داشت و الان به اوجش رسیده بود . -نستوه به مقدسات عالم قسم میخورم که اگه یه خیانت ازت ببینم هیچوقت خودمو آینده مو در اختیارت نمیذارم . -به چشمای تو سوگند که تو تنها عشق زندگی منی و خواهی بود . اگه قبل از آشنایی باتو یه شیطنتهایی هم داشتم همه رو میذارم کنار -چی ؟/؟ تازه می خوای بذاری کنار ؟/؟ -نه اشتباه دستوری بود . کنار گذاشتم . نستوه راست می گفت . دوستی با نسیم اونو متحول کرده بود و حالا این دوستی می رفت که تبدیل به عشق شه و یا شده بود . دو دلداده یک بار دیگه لبهای همو بوسیدند . شاید این بوسه واسه نستوه شیرین تر از بوسه های قبلی بود . بوسه ای که پیام آور عشقی داغ و آتشین بود . غافل از آن که دست سرنوشت هم  از بازی و بازی دادن عشق خوشش میاد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر