ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 3

طوری عجول و حشری بودند که همونجا یه گوشه ای افتادند . -سمیر سمیر .. یواش تر .. کوسسسسم کوسسسسم وایییییی اوووووففففف هر چی من میگم تو گوش نکن . اگه میگم نخور تو بخورش اگه میگم ولم کن تو ولم نکن .. وووووویییییی نههههههه سمیررررر .. بخوررررششششش -سها نخور یعنی بخور اون وقت بخور یعنی نخور ؟/؟ -عزیزم کی گفته ؟/؟ کی گفته ؟/؟ بخور یعنی بیشتر بخور . زیاد زیاد میکش بزن . .. در نیمه روشنایی به خوبی  اندام لخت اونا مشخص نبود ولی حرکت سینه های سها رو می دیدم که دستای سمیر اونا رو به دو طرف می گردوند و باهاشون بازی می کرد . -سمیر کوسمو بخور لبامو بخور سینه هامو بخور .. همه جامو بخور . اون مرد کثیف دهنشو از رو کوس زنم بر داشت و گذاشت رو لباش در عوض وسط بدنشو به وسط تن زنم چسبوند و کیرشو فرو کرد تو کوسش . بی خودی امیدوار بودم که این حالتو نبینم . مگه میشه یه زن تا اینجا برسه و کوسشو نده . سها سها دوستت دارم عاشقتم . فداتم . -منم همین طور . زن آشغال من با دو تا دستاش پهلوهای معشوقشو داشت و اون از بالا کیرشو داخل کوسش حرکت می داد . -عزیزم عشق من سها این لذت پس کی میخواد تموم شه -سمیر می خوای بگی به همین زودی می خوای ازم سیرشی -نه عشق من قربونت برم تا دنیا دنیاست میخوام که در کنارت باشم . می خوام که مال من باشی -من مال توام سمیر مال تو . فکر نکن که اون مرد زشت و سوخته شوهرمه . اونو اصلا آدم حسابش نمی کنم -پیشش که می خوابی -نه اون اصلا حس و حوصله ای نداره . یه کاری می کنم که از یه جوری از شرش خلاص شم . تا همین جاشم چند صد میلیونی تیغش زدم و از این به بعدشم میزنم . اگرم خواست ولم کنه باید مهرمو بده .هرجوری شده تا چند وقت دیگه یه کاری می کنم که با هم باشیم واسه همیشه . -سها تو زن من میشی . دوستت دارم . -بگو بازم حرفای عاشقانه بزن بگو هوسمو زیاد کن . بگو که خاطرمو میخوای -دیوونتم .دیوونتم .. .. داشتم دیوونه می شدم . این شاید دومین باری بود که با تمام وجودم آرزو داشتم که بمیرم . اون لحظه ای که کشیک کشیده بودم بازم این امید واری رو داشتم که همه این ها یه تصور غلط بوده باشه ولی افسوس که این طور نشد . از خودم بدم میومد . یکی داشت زنمو می گایید و از دست من کاری ساخته نبود . من پیش خودم تحقیر شده بودم . زنم که در واقع منو یه تحقیر شده می دونست . همین مونده بود که سمیر هم مستقیما منو به دید یه مفلوک نگاه کنه . دستمو گذاشتم رو صورتم . چین و چروکهای روی پوستم آزارم می داد . نمی تونستم گریه کنم . فقط دلم به درد اومده بود و از این خیانت حس می کردم که رگهای سرم در حال ترکیدن هستند . پس از این که چند دقیقه ای کوس سها در حال گاییده شدن بود سمیر پاهاشو تو دستاش گرفت و از روی کوس بوسیدنو شروع کرد تا مچ پاش و از مچ پا تا نوک سرشو غرق بوسه کرد . ازش متنفر شده بودم . دلم می خواست اونو سنگسار شده ببینم . باید رسواش می کردم . ازش بدم میومد . هرچی فکر می کردم زمونه طوری شده که با این جور زنا دیگه کاری ندارن و اتفاقا  تو گروههای ضربت خودشون هم استخدام می کنند . چون می دونن که از این جماعت یعنی زنای پست خیانتکار,  سنگدل تر و کثیف تر و خود فروش تر وجود نداره . به دردشون می خوره . هرطوری بود خودمو از خونه خارج کردم . می دونستم که اونا تا صبح با هم حال می کنن . زنگ زدم به اماکن و گروه مبارزه با مفاسد و جریان رو واسشون تو ضیح دادم . اون شب اونا رفتند خونه مون . نفهمیدم چه طور شد که وقتی که مامورا رسیدند اونا در یک وضعیت عادی قرار داشتند .. یاشایدم این جور صحنه سازی کردند . در هر حال مامورا بهم گفتند وقتی که وارد خونه مون شدند سمیر در حال نصب یه سری بر نامه های کامپیوتری بود و اونا در یه شرایط کاملا عادی بودند و حتی سها حجاب کاملو رعایت کرده بود . نفهمیدم چرا این جوری شده . فکر می کردم خیلی راحت دستگیرش می کنند . دیگه مثل قدیما نبود که به این مسائل خوب رسیدگی کنند . یه خورده سها رو ارشاد کردند که این وقت شب درست نیست یه نامحرم مشغول کاری باشه و تو خونه فقط یه زن تنها باشه .. مدرکی گیر نیاوردند ولش کردند . فقط بقیه و خونواده اش همه فهمیدند که این آتیشی بوده که از زیر سر من بلند شده . یه چیزی هم ازم طلبکار شدند . باز خواستم کردند . مسئله و اون چیزی رو که دیدم با سمانه و سهیلا خواهر و مادرزنم در میون گذاشتم . اونا اینو یه تهمت می دونستند . هرچند حالاتشون نشون می داد که سهارو بی تقصیر نمی دونن . -مامان !سمانه ! یعنی نصفه شبی طرف اومده واسش کامپیوتر ردیف کنه ؟/؟ -پدر زنم که می گفت ازم انتظار نداشته که با آبروش بازی کنم . باجناق می گفت حیف از سها که جوونی خودشو تو خونه تو گذاشته و جواب خوبیهاشو داری این جوری میدی .. خود سها می دونست که من حقیقتو میگم . چون حقیقت جز اینی که من دیده بودم نبود ولی اون روشو نداشت که بخواد اعتراف کنه . ولی به خوبی می دونست که چهره خبیثش واسم رو شده .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

ناشناس گفت...

ایرانی جون پسر محشره.فردین

ایرانی گفت...

متشکرم داداش فردین خسته نباشی ..ایرانی

ABBAS گفت...

داداش قسمت بعدش رو بزار که خیلی منتطرم این شبا دیگه باید بیشتر داستان بزاری خسته نباشی

ایرانی گفت...

داداش عباس گلم سلام . اتفاقا قسمت بعدشو نوشته ام ولی من خودم ماه رمضون روزه می گیرم و از قضا قبلا که روزه ای نبود دوساعت بیشتر توان داشتم . من عادت دارم یک ساعت و نیم دوساعت قبل از اذان صبح سحری می خورم که با شکم پر نخوابم دیشب که خوردم رو این کامپیوترم همچین خوابم گرفت که چشام به زور باز می شد ولی شبای غیر رمضان نصفه شبی چیزی نمی خوردم که این بلا سرم بیاد .درهر حال ذخیره ها رواگه زیاد کنم با کمال افتخار بیشتر در خدمتت خواهم بود و قصد دارم سهراب خانو پس از مظلوم واقع شدن خیلی سریع خوشگل یا همون خوش تیپش کنم و بیارمش تو دور انتقام . متشکرم از تماست عباس جان . شاد باشی ..ایرانی

مرتضی گفت...

ایرانی عزیز چرا پسرای داستانت همشون خنگ و اعصاب خورد کن هستن؟؟؟؟؟؟؟

مرسی بابت داستان قشنگت

ایرانی گفت...

منم ازت ممنونم داداش مرتضی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر