ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

کلنگ هوس

خیلی دلم می خواست منم مثل آزیتا و مهسا دوست پسر داشته باشم . من از اونا خیلی خوشگل تر بودم ولی اونا یه خورده رودار تر بودند و راحت حرفاشونو می زدند . بهشون حسادت می کردم از این که چقدر راحت تونستن دوست پسر پیدا کنند و باهاشون اخت بشن . منم دلم می خواست یکی رو پیدا کنم و باهاش حرف بزنم . از بس با دخترا خوش و بش کرده بودم و دمخور شده  خسته شده بودم . دلم می خواست یه تنوعی به زندگیم بدم . آزی و مهسا گفتند که این پنجشنبه بعد از ظهر با دوست پسراشون تو خونه مهسا قرار دارن و منم بیام از قرار معلوم یکی همراه دوست پسرشون میاد که پسر خوبیه اگه از هم خوشمون اومد با هم جور شیم . خیلی هیجان زده بودم . یعنی دوست شدن این قدر الکیه . اون جور که تو کتابای عاشقونه و قصه ها خونده بودم نیست ؟/؟ کاوه و جمشید دوست پسرای آزی و مهسا بودند و این یکی رو که می خواستند تحویل من بدن اسمش بود کامبیز . خیلی هیجان زده بودم . عادت نداشتم که پیش بابا مامان و تو خونه با آرایش باشم . واسه همین خودمو وقتی که رسیدم خونه مهسا ساختم . -نلی روسریتو بردار . چیه خودتو مثل دهاتیها درست کردی . اگه می خواستی امل بازی در بیاری واسه چی دوست پسر می گرفتی . واقعا که تو کوس خلی . -ببینم مگه ما نباید متانت خودمو نو حفظ کنیم ؟/؟  چون خیلی باحال میشه اگه اولین عشق آدم با آدم ازدواج کنه .. مهسا و آزی از خنده روده بر شده بودند . -ببین نلی جون ما آدرس اولین عشق خودمونو میدیم بهت اگه تورش کردی باهاش ازدواج کن . .. در هرحال پسرا رسیدند و من از این که می دیدم این سومی خیلی خوش تیپ تر از اون دوتاست خوشحال شده و یه خورده احساس غرور کردم . خیلی سختم بود که پیش مهسا و آزی با کامبیز حرف بزنم . ما شش تا همه مون بین شونزده و هفده سال سنمون بود . البته ما دخترا یه سال از پسرا کوچیک تر بودیم . وقتی به دوستام نگاه می کردم که چطور دستشون تو دست پسراست هم حرص می خوردم هم سختم بود و هم این که پیش خودم فکر می کردم که نکنه کامبیز هم توقع اینو داشته باشه . ما که هنوز با هم سلام علیک درست حسابی نکرده بودیم . تو همین فکرا بودم که مهسا از یخچال خونه یه بطر شراب آورد و گفت بچه ها مال بابامه . کسی نمی فهمه -ببینم اونا حالا کجان -تازه از شما ل راه افتادن تا برسن اینجا چهار ساعتو باید در نظر داشت .. بیچاره بابا فکر می کنه مامان قایمش کرده -مهسا تو این آشغالا رو می خوری ؟/؟ -اوهههه نلی جون اگه بخوای بری تو حال تو هم یه لب بزنی بد نیست .. خیلی داغ می کنه و کیف میده .  یه چیزی واسه صحبت گیر آورده بودم . -ببخشید کامبیز خان شما هم اهلشین ؟/؟ -خب کنترل شده باشه بد نیست . اصولا اگه همه چی کنترل شده باشه بد نیست . پنج تایی شون یه گیلاس خیلی کوچولو انداختند بالا .. طولی نکشید که چشای همه شون قر مز شده بود . مهسا رفت تو بغل کاوه و آزی هم خودشو به جمشید چسبوند . فقط زیر چشمی حواسم بود که کامبیز داره بهم نگاه می کنه . خیلی سختم بود . اون دوتا پسر  کف دستشونو گذاشته بودند رو سینه های دخترا و من هر لحظه منتظر بودم که یه درگوشی بخورن ولی دوستای حشری من ناله رو سر داده بودند و یه جورایی داشتن حال می کردند . رفتم طرف در تا برم بیرون . هم حشری شده بودم وهم ترس برم داشته بود . از حالت چشاشون می ترسیدم . دیدم در قفله . اون چهار تا افتاده بودند به جون هم . کامبیز رفت در گوش مهسا یه چیزی گفت و اونم بهش کلید درو داد . -عزیزم اگه بار اول سختته جلواینا حال کنی بریم یه اتاق دیگه .. یه لحظه دستمو آوردم بالا بزنم زیر گوشش که دستمو گرفت و  گفت خیلی خوشگل و هوس انگیز میشی . ببین همه دارن حال می کنن . تو اگه این طور نمی خواستی پس اصلا واسه چی اومدی . نذاشت من حرفی بزنم و عکس العملی نشون بدم . اونم مثال اون دوتای دیگه دستشو گذاشت رو سینه هام و گفت ببین عزیزم  امروز ما رو خراب نکن .   -نهههههه خواهش می کنم . من مثل اونا نیستم -نلی خوشگله . اونا هم مثل اونا نبودند . یه لحظه صحنه سخت تری رو دیدم . پسرا کیرشونو در آورده کرده بودند تو دهن دخترا .. بی اختیار صدام در اومد-منو ببر یه جای دیگه . می خوام برم بیرون . فکر کنم فکر کرد که می خوام جای دیگه ای باهاش حال کنم . به محض این که از اتاق خارج شدیم پا گذاشتم به فرار ولی اون سریع خودشو به من رسوند و از پشت بغلم زد . از پهلو شروع کرد به بوسیدن صورتم و گفت ببین من که نمی خوام بخورمت . تو از همه شون خوشگل تر و خواستنی تر و مودب تر و باکلاس تری .. با این که می دونستم  داره قلق منو می گیره ولی  با این جور حرف زدناش حال می کردم . اونم خیلی زود باهام پسر خاله شد . پیشرفتش خیلی بیشتر از اونا بود . -دوستت دارم نلی . خیلی ازت خوشم میاد . می تونیم همیشه با هم باشیم . همیشه . من و تو . دوتا یار از هم جدا نشدنی . با این حرفاش خامم کرد و منو همون جا خوابوند . چقدر خوشم میومد . دستشو گذاشت رو کوسم و بلوزمو در آورد . عادت نداشتم سوتین ببندم . سینه هام هنوز دست نخورده بودند و تقریبا حالت دخترونه شونو حفظ کرده بودند . یه دستش از داخل شورتم رو کوسم بود و با یه دست دیگه اش دوتا سینه هامو می گردوند . -نهههههه کامبیز من می ترسم .. می ترسم .. دلم می خواست بهم بگه نترس عزیزم . ولی اون به کارش ادامه می داد . اگه هم می خواست ولم کنه من به اون اجازه نمی دادم . -نلی تو خیلی حشری تر از دخترای دیگه هستی . ازقرار معلوم من اولین دوست دخترش نبودم و اون با خیلی ها حال کرده بود . ولی بعدا آدمش می کردم . کاری می کردم که فقط با من حال کنه . شورتمو از پام در آورد و با کف دستش افتاد به جون کوسم . -اووووخخخخخ کامبیز .. کامبیز کوسسسسم کوسسسسسم چیکارش کردی .. -هنوز کاری نکردم تازه می خوام یه کاریش بکنم . کوس کوچولو و نقلی پسر پسند و ناز منو گذاشت تو دهنش . یه خورده کوسم مو داشت و موهاشم آک بود و اونو گذاشت تو دهن و با چوچوله هام می جویدشون .. -جووووووون . چه کوسیه . می میرم براش .. چقدر زود شکارش شده بودم . ولی نمیذارم که این دوست پسرم مال دخترای دیگه بشه . می کشمش اگه بخواد با کس دیگه ای حال کنه و بهش حال بده .. نمی تونستم یه جا بند شم به دست و پا زدن افتاده بودم . نه تنها خجالتم ریخته بود بلکه یه حرفای  گستاخانه ای هم می زدم . پاهامو به این طرف و اون طرف پرت می کردم و سر کامبیزرو دودستی به طرف کوسم فشار می دادم . -کامی کامی جونم یکی مال تو رو ببینم . ببینم چه جوریه ..  -کیر کامی درخدمت  دوشیزه نلی . اومد رو سرم قرار گرفت و کیرشو فرو کرد تو دهنم ولی خوردن کوسمو ول نکرد منتها این بار از بالا می خوردش .. کاناپه رو از پذیرایی برداشت و گذاشت پشت در اتاق .. معلوم نبود چه تصمیمی داره . چقدر زود تسلیم شده بودم . اون دهنش رو کوسم بود و دستاش رو سینه هام ولی این حرکات هم زیاد دوام نیاورد . تصمیم داشت همون کاری رو انجام بده که من از انجامش وحشت داشتم . -نه کامی نمیذارم بذاری توکونم . -اگه بدونی چقدر مزه داره وقتی که کیرم بره تو کونت دیگه میگی همون جا بمونه -آره واسه شما پسرا خوبه .. ولی واسه ما دخترا کشنده هست . دست و پا زدن و مقاومت فایده ای نداشت . یه خورده از این که یه بلایی سر کوسم بیاره و ما رو از دختری بندازه نگران بودم . واسه همین شل گرفتم . رفت و از آشپز خونه یه قوطی روغن مایع سرخ کردنی آورد -کامی می خوای مارو سرخ کنی ؟/؟ -توکه حالا بریان شده ای . طلسمم کرده بود . دراولین تجربه ای که با یک پسر داشتم در حال تجربه کردن سکس هم بودم . یه وعده ای داشتم راه صد ساله رو طی می کردم . فقط دور سوراخ کونمو با روغن نرم و چربش کرد و حمله کیری خودشو شروع کرد . اول انگشت خودشو کرد تو کونم . دادم رفت آسمون . -نهههههه نههههههه عزیزم . -صبر کن اژدهای بزرگ تو راهه . سرکیرشو اول روی کوس من مالید . -اووووووففففففف کامی .. خیلی هیجانی شدی . -خیلی ماهی نلی . عاشق این جور کونها هستم .  و این جور هیکلها . نه چاق و نه لاغر . طوری باهام حرف می زد و منو تو عالم خودم می برد که حس می کردم دارم هیپنوتیزم میشم واسه همین یه وقتی درد شدید رو تو سوراخ کونم حس کردم که سر کیر کامی رفته بود تو کونم . با کف دستم از پشت پاهاشو به عقب هل می دادم ولی اثری نداشت . کیر تازه داشت راهشو پیدا می کرد .. -کامی ولم کن بسه دیگه . چشام داره از تو کاسه در میاد . حس کردم سرم داره گیج میره از درد فشارم اومده بود پایین . اون با بیرحمی دو تا کف دستشو رو کونم فشار داده و نمی ذاشت اونا رو به طرف بالا حرکت بدم با یه ترکیبی از فشار و نرمش کیرشو به کونم فرو می کرد . و یه پارچه هم چپونده بود تو دهنم که صدامو خفه کنه . چقدر این پسرا بیرحمن . فقط فکر خودشونن . وقتی کمی آروم تر شدم و خودم پارچه رو از تو دهنم در آوردم گفتم خیلی سنگدلی کامی -چیکار می کردم تا صبح که نمی تونم منتظر شم که کون خانوم کی نرم میشه . دیدی حالا چه خوب نرم و تسلیم شد ؟/؟ -حقته جریمه ات کنم که یه ساعت کوسمو میک بزنی . -میگی کیرمو از تو کونت بکشم بیرون ؟/؟ -نه حالا گذاشتی تو یواش یواش حرکتش بده تا من بیشتر خوشم بیاد .. حالا می فهمم که چرا خیلی از دوستام واسه حال کردن حاضرن همه چی شونو بدن . تمام بدنمو به تسلط خودش در آورده امونم نمی داد . بهم اجازه تمرکز رو یه نقطه رو نمی داد فقط حس می کردم که دارم حال می کنم . واسه یه لحظه لرزش بدن کامی رو روی پشت و کون خودم حس کردم و پشتش یه آه و فریادی از سوی کامی بود و جیغ دردی از طرف من و جهش های پشت سرهم کیر توی کون من و خالی شدن منی تو سوراخ کونم .. -کامی بازم می خوام . کوسمو لیس بزن . سیر نشدم . هنوز سیر نشدم . تشنه  امه گرسنه امه .. بگو فقط مال منی . عشق منی . -هرچی تو بگی همونم . ولی این بار با یه سرعتی کوسمو خورد و بهش حال داد که خود به خود اومدم جلوتر پاهامو دور گردنش حلقه زده کوسمو همزبان با لیسیدنش گذاشتم رو دهنش و رو دهن حرکتش می دادم . اونم از روبرو مشغول بود . -کامی بخورش .. عشق من فقط مال توام . یه کاری کن که از این هوس زیاد خارج شم . -وووووووویییییی دارم یه جوری میشم .  یه لرزشی پیدا کردم و یه فشار هوسی و حس کردم که یه چیزی از بدنم درحال ریختنه .  یه گرماو حرارت لذت بخشی داشت . طاقباز افتادم رو زمین . حالا دیگه دلم می خواست بازم بکنه تو کونم . ازش خواستم که این کارو انجام بده . دوباره دمرو کردم و این بار کیرش راحت تر رفت تو کونی که یه خورده از خیسی های آب کیر درش مونده بود . با صدایی آروم و ناله کنان گفتم کامی تو فقط باید دوست پسر من باشی . گوشاتو می برم اگه بخوای به دخترای دیگه نگاه کنی .. همین جوری با خودم حرف می زدم و حال می کردم . تو عالم خودم بودم .. دلم می خواست در اون حالت سرمستی تا ساعتها بخوابم ولی یه چهار پنج دقیقه ای رو در همین حس بودم . حس خوبی بود طوری که فکر می کردم حالا کیر کامی خیلی نرمتر و روونتر تو کوسم داره حرکت می کنه . نمی دونم چرا فکر می کردم کیرش کوچیک شده . یه سر و صداهایی رو پهلو دست خودم می شنیدم .. واقعا که خواب بودم . کامی داشت با آزی و مهسا ور می رفت و کیرشو کرده بود تو کون آزیتا . سرمو برگردوندم اونی که داشت منو می گایید کاوه بود . -کامی به همین زودی قول و قرارامون یادت رفت ؟/؟ -به تو یکی که بد نمی گذره نلی -پدرتو در میارم کامی .-من چیکار کنم پس تو که داری به یکی دیگه کون میدی . -من که خودم نرفتم رو کیرش بشینم -حالا اگه میخوای به کاوه بگم کیرشو بیرون بکشه .. -حالا که کرده تو نمی خواد حیوونکی رو اذیتش کنی -الان شدی دختر خوب . وقت واسه عشق و عاشقی زیاده . واسه سکسه که زیاد وقت نداریم . -راستی جمشید کو کامی جون  -اتفاقا اونم خیلی دوست داره سراغ تو رو بگیره .. یه خورده ازت حساب می بره .. نگاه !عین بختک پهلوت وایساده .  یه خورده به سمت چپ که نگاه کردم دیدم کیرشو با دو تا دست نگه داشته و با یه التماس خاصی نگام می کنه . چیکار می شد کرد اینم از باز گشایی راه حال کردنمون . دهنمو باز کردم و با انگشت یه اشاره ای به کیرش کرده که یعنی بفرستش تو دهنم .. زودباش جمشید بیکار وای نایست.. پایان .. نویسنده .. ایرانی

6 نظرات:

ناشناس گفت...

یه روزه جنده شده

m گفت...

با درود به ایرانی ( قلم طلا ) نازنین :
بزرگوار بنده اصلا قصدم این نیست که کاربر نمونه باشم یا نباشم فقط سرکی به سایتهای مختلف می زنم الان هم نزدیک به چندین ساله که داستان هایی را که خوشم میاد را آرشیو میکنم برای خودم و تنها علتی که تقاضای این کا را کردم این بود که واقعا بدون هیچ اغراقی از قلم زیبای شما لذت میبرم و حیفم اومد که بعضی از افراد بیاند و بدون هیچ نام و نشانی و یا بدتر از اون که بنام خودشون این آثار زیبا را کپی کنند ، این فکر به نظرم اومد و الا من لذت خودم را از نوشته های زیبای شما میبرم
دوستدارت
با عشق : آره داداش

ایرانی گفت...

با سلام به دوست خوب آشنا ..یه روزه ج ن ده شدن که تعجبی نداره . این انسان موجود عجیبیه که حتی گاهی شیطان هم از دستش کلافه میشه ..شیخ صنعان هفتاد سال عبادت کرد یک روزه به عشق دختری هفتاد سال عبادتش دود شد رفت . یا همین شیخ های خودمون لاغر و زندان دیده بودند اما حالا بیا و ببین که که عین خرس گردن کلفت و شکم گنده شده اند . تعجب نکن که حتی این طرز نویسندگی منم تعجب داره . شاد باشی و عبادتت هم قبول ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوب و گلم خیلی خیلی ممنونم از لطف و محبت ونگرشت . می دانم که به اصل نمونه بودن توجه نداری ولی وقتی انسان در زمینه ای زحمت می کشد و این زحمت خالصانه و بی ریا باشد این حق اوست که دیگران با خصلت پاک و رفتار نمونه گونه اش آشنا گردند . باید تفاوت کاربر یا انسانی که منطق به گوشش فرو نمی رود با یک انسان منطقی دانسته شود . نمونه بودن یک شخص در هر زمینه ای که آن شخص فعالیت می کند الگویی خواهد بود برای سایرین .ومن به شخصه می دانم که تو درکارت موفق خواهی شد ولی بد اندیشان و حسودان در طول تاریخ بزرگ ترین سنگ اندازان پیشرفت بر سر راه نیک اندیشان بوده اند . حتی پیامبر خدا از دست آنان در امان نبوده است چه رسد به ما بنده های ناچیز . پس همچنان متواضع باش و با اعتماد به نفس برای هدفت بجنگ . شاد و پیروز و سر بلند باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

عالي بودعالي
ممنون از ايراني عزيز و امير دوست داشتني جسارتادرخصوص آرشيو هفتگي و آرشيو داستانها و خاطرات تك قسمتي هم فكري بكنيد چون اكثر دوستان اين تقاضارودارند ممنون از همه زحمات شما...

ایرانی گفت...

با تشکر از دوست خوب و گل و آشنایم ..آرشیو هفتگی و آرشیو داستانها یعنی این که بایگانی داستانها مرتب باشد ؟/؟ البته بر مبنای ماه و سال که کاملا مشخص است و ..اگر منظورت از خاطرات تک قسمتی ..نوشته های ارسالی از سوی دوستان است که خب اونو میشه برای ایمیل امیر ارسال کرد و اون می فرسته برای من و بعد از بررسی و ادیت احتمالی منتشر میشه واگه منظورت اینه که ما داستانهای تک قسمتی خودمونو دسته بندی کنیم که در این وبلاگ علاوه بر دسته بندی داستان بر مبنای زمان انتشار تنظیم بر مبنای حروف هم وجود داره که از روی اون خیلی راحت داستانهای دنباله دار از تک قسمتی تفکیک میشه . هرچی به ذهنم می رسید رو گفتم بازم اگه منظورخاصی داشتی بیان کن تا ما درصورت امکان و توان در خدمت تو عزیز و سایر دوستان خوبمان باشیم . شادباشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر