ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 74


خونه منتظرم بودند و من باید زودتر می رفتم . انگار گاییدن شده بود شغل من .. یه شغل لذت بخش بود ولی لذت زیادی هم کار دست آدم میده . میگن یه روز اون دنیا برایر با پنجاه هزار سال یه روز این دنیاست . ما که نرفتیم و ندیدیم . فرض می کنیم درست باشه . اونجوری آدم وقت می کنه که به هلاکت و فلاکت نیفته ولی من تو این 24 ساعت چند نفرو باید بگام . وای میترا میترا .. گاهی وقتا تو رویاهام می دیدم که دارم باهات عروسی می کنم و شب اولو تو ذهنم می آوردم که من دارم دختریتو می گیرم و چه حالی باهات می کردم . آخرشم می رسیدم به جق زدن و بی فایده بودن همه این کارا . ای ای دنیا دنیا . واقعا عجب دنیایی . -کوروش جان خوابت برد ؟/؟ حواست جاست ؟/؟ دخترمو ببین به چه اشتیاقی منتظرته  .. با خستگی زیاد میترا رو بغل کرده و اونو بردمش رو تخت . برخلاف ننه اش که رو زمین و تشک گاییده بودمش . -میترا خیلی می ترسی و هیجان داری ؟/؟ -نه .. کوروش پسر خاله گلم . من همیشه دوستت داشتم و عاشقت بودم . می خواستم بگم این قدر کوس شر نگو تو این قدر باد و فیس داشتی که نه منو تحویل می گرفتی نه کتی رو .. حالا که گیرکارتون به ما افتاد و گره تو رو من باید باز کنم این جوری حرف می زنی ؟/؟ می دونستم که بازم از این حرفا خواهم شنید . چون آدمای این دوره زمونه و کلا آدما همه به فکر خودشونن . ما از هر جا که شروع کنیم و هر چی بگیم خودخواه نیستیم و خودخواهی رو کنار گذاشتیم بازم می بینیم که خودمونو دوست داریم این دختره انگار اصلا سوراخ کوس نداشت . سوراخش از هرچی کون کرده بودم بازم تنگ تر بود . ترس برم داشت . -خاله جون این خیلی تنگه -قربونت کوروش به من رفته . منم همین جوری بودم -ولی حالا ظاهرا خیلی رشد داشته مال تو .من باید چیکار کنم . خاله سری تکون داد و گفت اون شب اول خون زیادی ازم رفت و من بیحال شدم . امیدوارم میترا اینش به من نرفته باشه . -خاله من نمی دونم نمی تونم منتظر باشم چند ساعت بعد به کوس دختر خاله آب رسونی کنم . کلی کار دارم .. نگام که به نگاه مظلومانه میترا افتاد دلم سوخت و از این حرفم پشیمون شدم . به درک هر چه باداباد . عیبی نداره . افسانه . کتی منتظرم باشن . معلوم نبود اونجا چه داستانی داشتم . از دست اونا باید دیوونه می شدم . کف دستمو گذاشتم رو کوس میترا یواش یواش با انگشت کوچیکه ام سوراخ تنگ کوسشو نوازش کردم . و بعد در حالی که بابوسیدن و قفل کردن لباش اجازه تکون خوردنو بهش نمی دادم نوک کیرمو گذاشتم رو کوسش و یواش روش فشار آوردم . وای که چقدر بهم لذت می داد . تنگی کوس کوچولو و دخترونه میترا که به نظرم خیلی باحال تر از کوس دختر عمه نشون می داد . خاله جون با یه دستش دور بین و یه دستش پنبه اومد نزدیک من . کیر لحظه به لحظه بیشتر تو کوس میترا جا می گرفت . -خاله جون می بینی نصف کیرم رفته تو کوس -وای کوروش منم همین جوری بودم . یه دقیقه دیگه خون می ریزه . خاله راست می گفت خون از بغلا در حال جاری شدن بود . هم میترا و هم خاله رنگ و روشون پریده بود . با این حال مامانه به دخترش روحیه می داد عزیزم منم این مرحله رو طی کردم . آدم که با کیر خوردن نمی میره . تازه من و تو که داشتیم واسه این خودمونو هلاک می کردیم . کوروش جون این حالت دخترم دیگه به من نرفته . ظاهرا عزیز دلم کم خون بوده .. آخیش راحت شدیم .. یه چند دقیقه ای صبر کرده و کار رو کوس میترا رو شروع کردم . چقدر خوشم میومد این نوجوون عین دختر بچه ها جیغ می کشید . کلی حال می کردم .. مادره دختره رو تشویق می کرد . آفرین دخترم . این کیر مادیان رو هم از پا در میاره احسنت به تو که شیر پاک خورده خودمی .. بالاخره نمی دونم این وروجک ارگاسم شد یا نه چند بار که به سینه هاش چنگ انداخت و چشاش رفت سوی آسمون ولی همش می گفت من خوشم میاد بازم بکن . آخرش خسته شده و دیگه قال قضیه رو کندم . دیگه دیوونه ام کرده بودند . چه خبر بود . -میترا خوب حواستو جمع کن . با تمام وجود و لذتت آبمو جذبش کن . حالا از شانسته دیگه آیا بچه دار بشی آیا نشی .. این بار بیشتراز اون مقداری که تو کوس خاله ریختم توکوس دخترش خالی کردم .. کمرمو دستم داشته و شوهر خاله منو با ماشین رسوند خونه مون .. وقتی که رسیدیم دم در خونه مون شوهر خاله دیگه از ماشین پیاده نشد و من کلید داشتم و درو باز کردم و وارد خونه شدم . از همون دوردو تو تا تیکه خوشگل و آماده دویدند طرف من . افسانه و کتی .. افسانه که ظاهرا مادر اولین بچه ام بود و کتی هم که خواهر گلم که فکر کنم از الان تا آخر عمرم بیش از هر زن دیگه ای باید اونو می گاییدم . وضع زار منوکه دیدند بیشتر خودشونو بهم می چسبوندند . اصلا فرصت بهم ندادند که یه سلام علیک درست حسابی با پدر و مادرم بکنم . حالا دیگه سگها هم منو شناخته بودند و دیگه واسه حمله به من قدم نمی گرفتند . زناهرکدومشون یه دستشو زیر بغل من حلقه زده و باهام میومدن .. -ببینم واسه مقصد اختلاف نظر که ندارین  ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

5 نظرات:

Al3x گفت...

ایول ادامه بده ایرانی جون. مشتاقاته منتظر ادامشم.

طرفدارت
Al3x

ایرانی گفت...

در خدمتم AL3X گرامی ونازنین ! تازه سفر مجدد به خارج هم هنوز باقی مونده ..هر چند من این داستانو همیشه دو قسمت جلوترشو آماده دارم . ولی حداقل یه بیست قسمت دیگه رو باید داخل کشور بمونم . بالاخره تموم کردی خسته نباشی ... خیلی داستانها هستند که اگه استارتشون زده شه یه جوری میشه بهشون عادت کرد . باز هم از لطف و محبتت ممنونم . شب خوش ..ایرانی

Al3x گفت...

ایرانی جان قسمت بعدی رو کی میزاری؟ زود زود میام چک میکنم ببینم نزاشتی؟

در ضمن پیامم در مورد مکاتبه رو خوندین؟

دلفین گفت...

مرسی

ایرانی گفت...

سلام به آلکس نازنینم ! من هر 48 ساعت یک بار این داستان رو منتشر می کنم . به طور اتوماتیک یکی این داستان و شب بعدش زن نامرئی و بعدش دوباره همین ..یعنی یک شب در میان ..منم با وجود این که فرصتشو ندارم ولی خوشم میاد و دوست دارم که با دوستان و خوانندگان گل و عزیزی چون تو هم کلام شم و افتخار می کنم ولی الان بیشتر از یک سال و نیمه که در اینجا فعالیت دارم در مورد ایمیل یه خورده دست به عصا راه میرم و سعی می کنم مستقیما خودم مکاتبه ایمیلی نداشته باشم در هر حال احتیاطه دیگه . اطلاعات نرم لفزاری منم زیاد نیست و از بس در این یک و نیم سال داستان نوشتم فکر کنم اگه چاپ شه به اندازه 8 بسته کاغذ آچهار بشه و دیگه یه خورده در این زمینه رعایت می کنم ..اگر مورد یا موارد خاصی هست امیر عزیز و گرامی محرم اسرار ماست و میشه به عنوان یک واسطه و دوست و برادر خوب بهش تکیه و اعتماد کرد و پیامی اگه هست به ایمیلش بفرست و اونم برای من می فرسته و این دور گردشی به همین صورت انجام میشه ومن به دوستان خودم اولویت میدم . ممنونم آلکس جان که این همه بهم لطف و محبت داری و به وجود نازنینان با فرهنگ و با محبت و خوش کلام و با درایتی چون تو افتخار می کنم و امیدوارم در این زمینه درکم کرده باشی . شاد و سر باند و تندست باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر