ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 16

به وقت خداحافظی از بتول و امیر بتول طوری اشک می ریخت و زار می زد که انگار دخترشو شوهر داده و اون داره میره به یه جای دور . دویست هزار تومن بهم داد و علاوه بر اون کرم کرد و یه پنج هزار تومن هم بهم هدیه داد . منو کشوند یه گوشه ای و گفت حقیقتش می دونم از دست من دلخوری و کینه داری ولی این رسم زمونه و قسمت ما آدماست که یه سری بد بخت میشیم و یه سری خوشبخت . راه یه سری از ما به سوی درستیه و یه سری ناپاکی . فکر کردی منم دوست دارم این جوری زندگی کنم ؟/؟ یه دنیا حرف و بد و بیراه داشتم که بهش بگم . می خواستم بگم مار مولک حالا که دویست هزار تومن پول گرفتی ادای دایه مهربون تر از مادرو در میاری ؟/؟ می خواستم بهش بگم  تو آرزوهای منو زیر پات له کردی . به یتیمی که دوروز می شد پدر و مادرشو از دست داده رحم نکردی ولی انگار زبونم بسته شده بوده یه عاملی نمی ذاشت که حرف بزنم . نمی خواستم خلقمو از اینی که هست تنگ تر کنم . به خاطر همه بلاهایی که سرم اومده بود اشک از چشام جاری شد . از این خونه لعنتی نفرت داشتم دلم می خواست که با خاک یکسان شه ولی یه عاملی فقط منو تحت تاثیر قرار می داد و این که عمری رو با پدر و مادرم تو این خونه بودم . با یه دنیا امید و آرزو من باید تو بهترین رشته های دانشگاه قبول می شدم . من شاگرد اول بودم . من یه دختر نجیب بودم . مثل ابر بهار گریه می کردم ولی اون زن هرزه و کثیف اومد بغلم کرد . شاید نمی دونست واسه چی اشک می ریزم و شایدم می دونست و به روی خودش نمی آورد . خداحافظی با امیر هم درد  مخصوص خودشو داشت . خدا حافظی از کسی که به اکراه قبول کرده بودم که باهاش از دواج کنم چون خودمو خیلی در مانده و تنها می دیدم ولی اون دختری منو گرفت و با همدستی بتول ازم یه فاحشه ساخت . فاحشه ای که باید همراه یه پیرمرد یا میانسال می رفت به جایی که نمی دونست کجاست . به سوی سرنوشت و آینده ای که نمی دونست چی براش رقم خورده .. از اون خونه لعنتی اومدم بیرون .. آقا رحیم رفت و رفت و رفت . خودش رانندگی می کرد . یه ماشین شیک و تمیز داشت . می دونستم اسمش چیه . داتسون بود . به رنگ نقره ای و ظاهرا ژاپنی . عکسشو تو مجله دیده بودم . نمی دونستم منو به کجا می بره . منتظر بودم که تو یکی از همین خونه های در پیتی جنوب شهر یه جایی واسم گرفته باشه . در هر حال هم بستری با یه نفر خیلی راحت تر از اینه که آدم هر ساعتی رو بخواد تو بغل یکی باشه . به خودم و به سر نوشتم فکر می کردم . رحیم هم کاری به کارم نداشت .نمی دونستم داریم کجا میریم .واسم مهم هم نبود . فقط می دونستم که از جنوب شهر داریم میریم به طرف بالا . تابلو خیابونا رو می دیدم .امام خمینی .. انقلاب و خیابان مصدق که بعدا چون گفتند مصدق ملی گراست اسمشو به ولی عصر تغییر دادن . همین جور می رفتیم بالاتر . رفتیم طرف شمال شهر . انگار اینجا یه دنیای دیگه ای بود . دنیایی که نمی شد با اون طرف شهر مقایسه اش کرد . بالاخره رسیدیم به مقصد . به جایی که من تو خوابم نمی دیدم حتی یه روزی از کنارشم رد شم . -اینجا خونه منه ببین خوشت میاد ؟/؟ لبخندی زدم و نمی دونستم چی بگم . از بس این روزا گرگ دیده بودم یه استرس خاصی داشتم . شاید باورم نمی شد که یه آدمی پیدا شده باشه که با بقیه فرق داشته باشه . یه آدم مهربون . یکی که آدمو درک کنه . هر چند اونم واسه خودش واسه این که با یکی حال کنه منو می خواست . از بیرون یه غذایی تهیه کرد و با هم خوردیم . . خونه اش یه خونه بزرگ ویلایی بود با یه حیاط بزرگ گلکاری شده . با یه نمای سنگی خیلی خوشگل و اتاقای فراوون . آقا رحیم می گفت که یه کار گر زن هر چند روز در میون واسه نظافت و جارو زدن میاد اینجا .. -من خودم می تونم همه این کارا رو انجام بدم . شما هزینه اضافی نکنین . اومد جلو و پیشونی منو بوسید و گفت تو خانوم این خونه ای خانوم که زیاد کار نمی کنه . به وقت خواب دوتایی مون رفتیم رو یه تخت دو نفره دراز کشیدیم . دلم می خواست واسش سنگ تموم بذارم . بهش حال بدم . شرمنده اش نباشم . اون شده بود فرشته نجات من . وقتی خودمو بهش چسبوندم یه شرم و حیای خاصی رو تو چهره اش دیدم . اون شاید حتی می تونست پدر بزرگ من باشه . سی و هفت سال ازم بزرگتر بود .. خودمو لخت کردم و با یه شورت و سوتین که اون موقع بهش می گفتن کرست کنارش دراز کشیدم از یه عطری که رو میز توالت اتاقش بود استفاده کردم . قبلشم یه دوش گرفته بودم و یه آرایش مختصری هم رو سر و صورتم انجام دادم و مثل یه عروس خانوم رفتم کنار رحیم خان . صورتش سرخ شده بود . قلبش به شدت می تپید . انگار مث من عادت نداشت که خلاف کنه . سرمو گذاشتم رو سینه اش و اونم دستی به موهام کشید منم دگمه های پیر هنشو یکی یکی باز کردم و دستمو گذاشتم رو سینه اش و با موهاش ور رفتم از اونجا اومدم پایین تر و و یواش یواش رسیدم به پیژامه و دستمو گذاشتم رو اون قسمتی که کیرش قرار داشت . یواش یواش حرکت کیر داخل شلوارو احساس می کردم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر