ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 71

دست بر دارش نبودم . ولش نمی کردم . طوری عمه رو می گاییدم که دیگه ارگاسمش تکمیل تکمیل شده بود و منم تا می تونستم دو تا پاهاشو به دو طرف داشته و نمی ذاشتم تکون بخوره . با ضرباتی کاری و شدید از بالا و بستن دهن عمه جون آبمو ریختم تو کوس ناب و البته یه خورده گشادش . خیلی حال می داد . حالا نمی دونستم اگه میوه ای تو کار باشه پسره یا دختر .. تو همین افکار بودم که یهو دیدم در ورودی به اتاق خواب یه وری شد و یه مشت آدم که بیشترشون زن و دختر بودند ریختن داخل . هیجان زده بودند و می خواستند ببینند چه خبره .. -ای بابا این دیگه چه بد بختی و مصیبتی بود از خجالت داشتم آب می شدم . ظاهرا از سوراخ در و از پنجره بالا و  ... جمعیت در حال بالا رفتن از سر و کول همدیگه بود که یهو این سر نگونی پیش میاد . من و عمه لخت لخت رو تخت ولو شده بودیم و همه کف می زدند و سوت و هورا در کار بود . یهو زنا هجوم کردند طرف من و یکی لبامو می بوسید و سه چهار نفر دستشونو رسوندند به کیر من و حاجت می خواستند و من نمی دونستم از کدوم طرف فرار کنم و این خاله جون هم منتظر من بود . -کوروش کجا میری .. کجا نرو .. یه کمکی هم به دخترم بکن . دختر عمه کوکب تو مثل کوکب می درخشه . نگاه کن طفل معصوم چطور اونجا لخت وایساده منتظرته ؟/؟ -عمه جون من یه چیزی باید داشته باشم تو کوس این خاله ام بریزم یا نه ؟/؟ -کوروش نامردی نکن .. این طالبان و سرخپوستا و امریکایی ها و این نخست وزیر اسرائیل نتان یاهوی بچه بابل و ایرانی یهودی هم کلی نفستو گرفته و تو از مای مسلمون  دریغ می کنی ؟/؟ -چیکار کنم عمه جون .. باشه این کوکبو بگو بیاد بریم یه گوشه ای . حال و حوصله مقدمه چینی رو ندارم . ببینم هنوز دختره ؟/؟ -اوه کوروش جون کوکب مناجات نصفه شبونه اش قطع نمیشه . .. رفتیم یه گوشه ای تا از شر تماشا چیا در امون باشیم . کوکب کلی کیرمو ساک زد تا شقش کرد . منم همون کیرو فرو کردم تو کوسش . دردش گرفته بود ولی درد رو خورد و خون کوسشو پاک کرد و منم یه چند دقیقه ای صبر کردم و با خودم گفتم حالا که تا اینجای کار اومدم حیفه که اونو به ار گاسم نرسونم . واقعا این مادرا هر وقت که باشه به فکر دخترشون هستند . کوکب چشاش رفته بود رو به آسمون . تکون نمی خورد . ترسیدم که سنکوب کرده باشه . چند بار صداش کرده متوجه شدم که بیداره . فقط ارضا شده و رفته تو یه حالت خلسه . منم اونو رو به پایین قرار داده و تا اونجایی که آبم میومد ریختم تو کوسش . هم به اون و هم به عمه جونم سفارش کردم که چند دقیقه ای به همین صورت بمونه تا یه جوری یه تماسی بین  اسپرم و تخمک صورت بگیره ولی زیاد امیدوار نبودم که بار دار شه .  به هزار دردسر زدم به چاک و رفتم سراغ دوچرخه ام ولی جاتر بود و بچه نبود . درختو با اره قطع کرده بودند و دوچرخه رو برده بودند .. عجب خر تو خری شده .. رفتم دوچرخه سازی یه دوچرخه بخرم و برم .. دیدم دوچرخه فروش که مرد مسنی بود داشت با یکی حرف می زد .. -بابا این بنیامین نتان یاهو همین نخست وزیر اسرائیلو میگم تو دبستان سعدی با هم همکلاس بودیم . از اون کفتر بازا بود . سال پنجاه و سه چهار شهر مونو ترک کرد و یه مدت رفت تهرون و از اونجا رفت اسرائیل . اون داره یه چیزی میگه ولی حمله بکن نیست .. -این که بچه بابله و ایرانیه شکی درش نیست . منم مدرسه شاهپور باهاش همکلاس بودم -الان اسمش چی شده ؟/؟ -الان اسمش شده امام خمینی .. ولی اینو هم گفته همه جا رو بزنم شهر خودمو نمی زنم .. -ولی شهر من شهر یکی دیگه نداره که .. ایران ایرانه .. خدا خودش به خیر بگذرونه .. حوصله منو سر برده بودند با این حرفاشون . می خواستند یه دوچرخه نو بهم بدن ولی باید آب بندی می شد .. -بابا یه دست دوم بدین برم .. -به ! آقای کوروش آریایی .. بفرمایید بریم منزل . -ممنونم الان چند تا اطلاعاتی منتظرمن هستن .. -تو که دوچرخه می خوای -اونا هم دوچرخه سوارن میخوان منو اسکورت کنن اونی که بغل دست دوچرخه فروش بود گفت -اطلاعاتی همون ساواکی رو میگه ؟/؟ -آره همونا هستن . خر همون خره پالون عوض شده .. این موبایل لعنتی منم زنگ خورد .. -الو .شما ؟/؟ -منو نمی شناسی همشهری .. -اوه سلام نتان یاهوی عزیز .. تو این شماره  منو از کجا داشتی -ای بابا .. ساواما وموساد و سیا از همون سال 57 برادر سه قلوی همن .. البته گاهی این ساواما یه نامردیهایی می کنه و سیا هم دست کمی از اون نداره ولی ما یهودیا مردونه کار می کنیم ...   اون دو تا همکلاسی نتان یاهو فکر می کردن من دارم شوخی می کنم یا اونا رو دست میندازم -بنیامین بیا گوشی رو بگیر دوتا از همکلاسی هات اینجان یکی یار دبستانی و یکی هم دبیرستانی توست . پس مدرسه راهنمایی کجا بودی -اولا کوروش جون اون وقتی که من تو ایران درس می خوندم مدرسه راهنمایی نبود 6 کلاس دبستان داشتیم و 6 کلاس دبیرستان و ثانیا آخ کوروش دلم واسه ایران چقدر تنگ شده کاش همه جا صلح و صفا بود و بر می گشتم ایران . نامردا نذاشتن که یاسر عرفات کارشو بکنه . چون منافع خودشونو در خطر می دیدن . جنگ ایران و عراقو هم کش دادن تا سر پا باشن . نتان یاهو با همکلاسیهاش خوش و بش کرد و این قدر حرف زد که این شارژ موبایل من آخراش بود . بعدشم چند کلمه باهام حرف زد و گفت ای کوروش نامرد  کوروش کبیر به ما خیلی محبت کرد تو چرا زود حب جیم خوردی . جمعیت اسرائیل خیلی کمه . -بنیامین جون بازم خدمت می رسم . فعلا دست از فکر کشت و کشتار مردم بیگناه هموطنت بردار خودم یه جوری این سگ مصبا رو آدمشون می کنم -باشه داش کوروش . فقط زیاد این ور و اون ور هو ننداز من ایرونی هستم و مازندرانی و بچه بابل . یکی دوتا از این سایتها یه چیزایی نوشته بودند که من فوری رفتم تو اینترنت و شجره نامه جعلی رو اضافه ترش کردم که من بچه تل آویو هستم و از این حرفا . اگه بفهمن ایرانی هستم و دارم تهدید می کنم خیلی زشت میشه -این کارو می کنم به شرطی که قول بدی مسلمونای بیگناه رو نکشی -داداش کوروش تو خودت می دونی که ما مدافع هستیم نه مهاجم .. -من به اونش کار ندارم باید فلسطینی ها رو آزاد کنی تا من یه بار دیگه بیام اسرائیل -نوکرتیم -قربونت نتان جون شارژمنم تموم شد . .. اون دونفر داشتند شاخ در می آوردند . از خرید دوچرخه منصرف شده با تاکسی تلفنی رفتم خونه خاله جون .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

ایرانی گفت...

رسیدیم به داستان فقط یک مرد که حالا در شرایط سکس خانوادگیه و بعد هم یه خورده باید به هموطنانش برسه و تا بخواد دوباره یه سری به خارج از کشور بزنه و ماجراهای متنوع دیگه ای به وجود بیاره از قسمت 100 هم رد میشه . من که فعلا دو قسمت جلوترشو نوشتم . شب همگی خوش ..ایرانی

دلفین گفت...

داداشی خیلی اقای داداشی تو این داستانهات وقتی زنهای مسن به این جونا حرف میزنن خیلی خوشم میاد

ایرانی گفت...

منم همین طور دلفین جون و اتفاقا خود همون خانوما هم همین طور .شادباشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر