ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

شوهر اصلی , شوهر زاپاس

هنوز سی سالم تموم نشده بودکه از شوهرم جدا شدم . اون یه معتاد بود و زیاد به من توجهی نداشت . دوست نداشتم دوباره برگردم خونه بابام . مدت دو سالی که همسر شاهین بودم خیلی سختی کشیدم . اصلا به من توجهی نداشت . حتی یک بار هم در سکس موفق عمل نکرد . کار به جایی رسیده بود که ترجیح دادم ازش جدا شم و پی یه زن مطلقه بودنو به تنم بمالم . متاسفانه جامعه ایران به این زنا با یه دید خاصی نگاه می کنه و تحت هر شرایطی انتظار داره که این گروه نهایت فداکاری رو انجام بدن و با سخت ترین شرایط کنار بیان . غافل از این که اونا هم آدمن و حق زندگی کردن دارن . به خاطر همین خیلی سریع پس از جدایی به اولین خواستگاری که حس می کردم آدم مثبتیه و می تونه اهل زندگی باشه پاسخ مثبت دادم . البته من مار گزیده ای بودم که از ریسمان سیاه و سفید می ترسیدم ولی از اون شناخت زیادی داشتم . از دوستان خانوادگی قدیم بود . بابابا دوست بود و فقط سه چهار سالی ازش کوچیک تر بود . یادم میاد وقتی که بچه بودم ودوستای بابا با هم دوره داشتند باهام خیلی بازی می کرد و اکثرا برام خوراکی می خرید . درست بیست سال ازم بزرگتر بود . اتفاقا تنها کسی هم که تو این دوستای بابا ازدواج نکرده بود همین منوچهر خان بود . قسمت این بود که من نصیبش بشم . وقتی که منو از بابام خواستگاری کرد همه داشتند شاخ در می آوردند . من خیلی سریع به درخواستش جواب مثبت دادم . هم این که بالاخره اسم یه مرد رو من باشه و هم این که از دست منتهای بابا خلاص بشم که همش می گفت که خودت خواستی که با شاهین ازدواج کنی . حق هم داشت . منوچ خوش تیپ و چهار شونه بود وزیاد میانسال نشون نمی داد . فقط موهاش یه خورده ای سفید شده بود که ازش خواستم رنگشون بزنه و اونم حرف شنو بود . من همسر اولش بودم و اون همسر دومم بود . شاید اون هیجانی رو که اون از ازدواجش می داشت من نمی بایستی داشته باشم ولی از اون جایی که من هرگز یک رابطه سکسی موفق نداشتم دلم می خواست منوچهرکه اهل هیچی نبود بتونه منو تو سکس راضی کنه . اولین شبی که در کنار هم قرار گرفتیم خودمو به بهترین وجهی آراسته , کنارش قرارگرفتم . حس کردم که باید اون قدر منو بدونه و بتونه به خوبی با یه زنی که بیست ازش کوچیک تره به خوبی حال کنه . یه زن جوون یه مرد میانسالو جوون می کنه و می تونه بهش روحیه بده . فانتزی ترین لباس خوابو براش پوشیدم . یه لباس خوابی به رنگ لیمویی که به پوست بدنم میومد و انتهاش فقط به چند سانت پایین تر از کمر و اوایل باسنم می رسید و کون بر جسته منو تو دید شوهرم قرار می داد . سینه های متوسط منم که انگاری تو این یکی دو ساله ازدواج دست نخورده بود انداختمش تو دید . اون از همون اول لباساشو در آورده با یه شورت روبروم قرار گرفته بود . فقط بهم نگاه می کرد و نمی دونم ازم چه انتظاری داشت . شور و حال جوونی تو سرم بود و می خواستم واسش عشوه گری کنم . آهنگ های مختلفی واسش گذاشتم و رقصیدم . به این امید که اگه همراهیم نمی کنه حداقل سر حالش کنم . بهش سخت نگرفتم . چون گفتم شاید تو دوره اونا رقصیدنو یه هنر مردونه نمی دونستند . چند دقیقه ای به همین صورت موندیم . -منوچ .. چیه نکنه دوست داری بازم مث بچگیهام منو بغل کنی . باورت نمیشه که اون دختر کوچولو زنت شده باشه ؟/؟ بگو واست چیکار کنم . عزیز دلم من حالا زنتم .. قربون شوهر خجالتی خودم برم . حالا دیگه هیچی نباید بین من و تو باشه . یعنی هیچ فاصله ای . نکنه دوست داری من لختت کنم . دلت میخواد واست حرفای سکسی بزنم ؟/؟ .انتظار هیجان بیشتری رو از اون داشتم . شورتشو از پاش در آوردم . شوهر خوش تیپ من با این که موهاشو رنگ کرده بود و تیپشو اون جوری که من می خواستم ردیف کرده بود ولی موهای سفید روی سینه اش نشون می داد که سنش بالاست . کیرش از کیر شاهین کوچیک تر بود . واسه این که نشون بدم چقدر دوستش دارم کیرشو گرفتم و گذاشتم تو دهنم تا واسش ساک بزنم . اول یه خورده سختش بود ولی یواش یواش که کیرش شق شد حس کردم که یه خورده آروم تر شده . کیرش زیاد بلند و کلفت نبود ولی می تونست به کوس نیازمند من حال بده . من از دو سال ازدواج قبلیم حالی نکرده بودم که دلم از این بابت بسوزه .. یه خورده که کیرمنوچو گذاشتم تو دهنمو واسش ساک زدم اون از جاش پاشد و اومد سر وقت من . با هیجان لباس خوابمو در آورد و سرشو گذاشت رو کونم و اونو از وسط بازش کرد و با حرص و ولع زیاد شروع کرد به لیسیدن و مکیدن جاهای حساس .. خیلی خیلی خوشم میومد . حس کردم که داره راه میفته .. خودمو سپردم به دست اون . دلم می خواست خودمو طاقباز کنم و پاهامو باز کنم و اون چوچوله و کوسمو میک بزنه .  یا این جوری منو به ارگاسم برسونه یا پس از این که  یه خیلی کوسمو خورد بیاد و منو با کیرش به ارگاسم برسونه . باهام ور بره و من تا صبح لخت تو بغلش باشم . بیست سال ازش جوون تر بودم و انتظار داشتم که نازمو بکشه . ولی اون که یه خورده با کونم ور رفت و یه لیسی از همون پشت به کون و کوسم زد کیرشو فرو کرد تو کوسم . چیزی نگفتم فقط همینو گفتم عزیزم دوست نداشتی بیشتر باهام حال کنی ؟/؟ -خوشت نیومد ؟/؟ من که خیلی هوس کوستو کردم و دیگه نتونستم تحمل کنم . .. با خودم گفتم اشکالی نداره حتما می تونه کلی بهم حال بده ولی یه دقیقه نشد که چند تا آه آهی کرد و آب کیرشو ریخت تو کوسم . بازم گفتم اشکالی نداره . حتما مقاومتش در گاییدن بعدی زیاد تر میشه ولی دیگه حالی نداشت . کیرشم دیگه بلند نشد و منو گذاشت تو خماری . .. خلاصه زیاد وارد جزئیات نشم . اون توانش همین بود و من هنوز کلی کار داشتم تا به سالهای ناتوانی جنسی ام برسم . با این حال تحملش می کردم . نمی خواستم اونو برنجونم . اون همسرم بود و منم دوست نداشتم تحت هیچ شرایطی ازش جدا شم . در هر حال یه جوری باید خودمو ارضا می کردم . سکس ما در طولانی ترین حالت بیشتر از ده دقیقه نبود و این برای به ار گاسم رسوندن یه زن شاید کافی نبود . اگرم کافی بود منوچ آدمی نبود که منو به اوج هوس برسونه . یه خورده حالت عصبی پیدا کرده بودم ولی سعی می کردم نسبت به شوهرم پرخاشگر نباشم . آخه اونو دوست داشتم . حس کردم اون زرنگ تر از این حرفاست و می دونه چه خبره . پناه بردن به فیلمهای سکسی دردی رو ازم دوا نمی کرد . یه بار تو فیلمها چشام خورد به کیر مصنوعی ویبره و از این مدلای دیگه ای که با برق و باطری کار می کرد و حسابی کوس و چوچوله ها رو سر حال می آورد و شاید م می تونست سریع منو به ارگاسم برسونه . با شوق و ذوق زیاد پولی واریز کرده و یه سفارش اینترنتی دادم . با دلهره هر روز منتظر پستچی بودم که این وسیله رو برام بیاره و شوهرم نفهمه . همش اون حالتی رو مجسم می کردم که کیر مصنوعی با گردش خودش کوسمو به اوج هیجان می رسونه ولی اون شرکت ظاهرا کارش کلاهبرداری و بالا کشیدن پول مردم بود . مجبور شدم به موز و بادمجون پناه ببرم . یه بعد از ظهری که منوچ از سر کار نیومده بود من رفتم رو تختم و خودمو تقریبا لخت کردم و با یه موز شسته و تمیز و کلفت و دراز افتادم به جون کوسم . تصور می کردم که اون یه کیر درست و حسابیه که داره به کوسم حال میده و ول کنشم نیست . از بس با موز خودمو گاییدم خسته شدم . واسم مثل اسباب بازی شده بود . آخرش هوس کردم موزو تو کوسم یه چند دقیقه ای نگه داشته باشم . خوابم برد و وقتی چش باز کردم یه لحظه متوجه شدم که منوچ پشت به من داره از اتاق میره بیرون . ظاهرا همین الانش رسیده بود خونه و منو با اون وضعیت دیده بود . خیلی خجالت می کشیدم . نمی خواستم اون احساس حقارت کنه از این که نمی تونه منو به ار گاسم برسونه . خیلی بد شد .  . تازه دروغگویی منم مشخص می شد که گاهی بهش می گفتم خوشم اومده .. اون به روم نیاورد که من با خودم چیکار کردم ولی شب که تو رختخواب لخت کنار هم قرار گرفتیم به من گفت می دونم که نمی تونم وظایف شوهر داری رو به خوبی انجام بدم و خوشبختت کنم . شاید از اولش اشتباه کرده باشم . اگه حس می کنی با یه مرد دیگه خوشبخت میشی و اون می تونه نیاز هاتو بر آورده کنه من حاضرم از زندگیت برم بیرون ... نمی خوام جوونی تو رو تباه کنم . ببین ساناز من عاشق توام و خوبی تو رو می خوام و دوست دارم که یه خاطره خوبی ازم داشته باشی .. -منوچ خان خیلی آقایی خیلی مردی .. من با همه اینا می سازم .. یکی دوروز گذشت و منو چهر مسئله ای رو با من در میون گذاشت که برادرزاده اش ماکان از شهرستان داره میاد تا تو یه شرکتی مشغول کار شه ممکنه تا خونه ای پیدا کنه  یه چند روزی رو اگه مزاحم من نمیشه مهمون ما باشه -خواهش می کنم منوچ جان اونم جای داداش من این حرفا چیه .. جا که زیاد داریم . -من و برادرزاده ام  از بچگی اون مث دو تا دوست بودیم . حرفایی رو که با پدر و مادرش در میون نمیذاشت با من میذاشت . اتفاقا همسن توهه و هنوزم ازدواج نکرده ولی تا پارسال از اون شیطونا بوده از بس اهل دوست دخترگرفتن و تفریح بوده رغبت زیادی واسه ازدواج نداشته دیگه باید یواش یواش واسش زن بگیریم ولی خودش راضی نیست . البته اون کارش بعداز ظهراست و ناهار هم ممکنه چند روزی رو مزاحمت باشه .. با این که آرامش من شاید تا حدودی بر هم می خورد ولی قبول کردم . ماکان اومد و چه جوون خوش قیافه و خوش سر و وضعی بود. شباهت زیادی به عموش داشت . همون وقتایی که می رفتم تو بغلش و باهام بازی می کرد . انگار منوچ بیست بیست و پنج سال پیشو می دیدم . خیلی خوش بر خورد بود . صبح که منوچ رفت سر کار اون هنوز خواب بود . خودم هرچی می خوردم بی خیالی بود ولی واسه آقا حتما باید صبحونه و ناهار هم ردیف می کردم . تازه یه خورده بیرون هم کار داشتم و نمی دونستم حضرت آقا چی میل می فر مایند . بی خیال شدم . دوباره خوابم بردتا این که صدای شرشر آب حمومو شنیدم و بعدش هم ازداخل اتاقم دیدم که لخت از حموم اومد بیرون و رفت تو اتاق خودش .. وای اصلا خجالت نمی کشید و حساب نمی کرد که زن عموش ممکنه یهو اونو ببینه . خب تو همون حموم لباساتو می پوشیدی .. چرا اصلا یه حوله دور خودت نپیچیدی . درهر حال ساعتی بعد در کنار هم بودیم و براش صبحونه ردیف کردم . -شما خوشگل ترین و جوونترین زن عموی دنیا هستین . خوشگل ترین زنی که تا به حال دیدم . -نظر لطفتونه شرمنده ام می کنین . ازاین تعریف اون خوشم اومد . هرچند یه خورده زبون بازی هم می کرد ولی نمیدونم چرا منم از رفتارش خوشم اومده بود . اما با نگاش داشت منو می خورد . حس کردم شاید منو هم داره از دید یکی از دوست دختراش نگاه می کنه . اگه بهم نظر بد داشته باشه چی .. حس کردم یه جورایی دارم تحریک میشم ولی من شوهرمو دوست داشتم و نمی خواستم از اعتماد اون سوءاستفاده کنم -عمو جان سلیقه خوبی داشتن که شما رو انتخاب کردن . -اگه بدونی که عموت بیشتر از بیست و پنج ساله که منو انتخاب کرده . داستانو واسش تعریف کردم و خیلی خوشش اومد . -راستی ماکان جان شمارو تو عروسی ندیدم -من اون موقع خارج از کشور بودم .. ولی نه تو ایران و نه تو خارج به خوشگلی و تو دل برویی شما ندیدم .. نه این پسره دست بر دار نبود می خواست یه جورایی قاپمو بزنه .. با این حال از شنیدن این حرفاش هیجان زده شده دوست داشتم بازم بگه و بشنوم . یه لحظه ازش دور شدم و رفتم جلو آینه .. شایدم تا حدود زیاد ی راست می گفت . مشکلات و نابسامانیهای زندگی تا حدود زیادی سبب شده بود که من به چهره خودمم توجهی نداشته باشم . روسری که سرم نبود یه خورده موهامو ریختم رو شونه هام . لباس رسمی تری تنم کردم . البته یه بلوز و یه جین کشداری که می خواستم باسنمو هم ناب ترین باسن جلوه بده ولی اون که دیگه جرات تعریف کردن از اینو نداشت .. روزا اون شده بود همدم من ومی خواست خودشو بهم نزدیک کنه ولی من سعی می کردم خودمو ازش دور نگه داشته باشم . حس میکردم که بهش نیاز شدید دارم . شبا از  از فکر زیاد زده بود به سرم وبی خوابی و کم خوابی داشتم . وقتی که منوچ می خواست باهام عشقبازی کنه برام فرقی نمی کرد که چند دقیقه طول می کشه و تا چه حد می تونه ارضام کنه یا سر حالم بیاره . به یاد ماکان بود که کوسم خیس می کرد . دلم می خواست آتیشش بزنم همش هوس منو داشته باشه تو آتیشم بسوزه و حسرت منو بکشه .. منم خیلی چیزا دلم می خواست ولی گذشته از این که نمی خواستم ازدواج دوم خودمو خراب کنم اینو هم نمی خواستم که در حق منوچ مهربون به اصطلاح مرد, نامردی کرده باشم . تا این که یه روزی که خودم حس می کردم وسوسه انگیز تر از بقیه روزا شدم اون اومد طرف من لبشو به لبام نزدیک کرد . بر خلاف دفعات قبل نتونستم ازش فاصله بگیرم . دلم می خواست خودمو لخت بندازم تو بغلش .  تا بیام فکر کنم چی داره سرم میاد و کدوم کار درسته و کدوم اشتباه دیدم که در حال بوسیدن همیم .. اون با چه عطش و هوسی لبامو می مکید . یکسره داغ کرده بودم -نه .. نههههه ماکان نه .. من نمی خوام گناه داره .. نمی خوام .. -عیبی نداره ببین ... -نه بس کن ادامه نده تا همین جاش خوبه .. دستشو گذاشته بود لای بلوزم و رسونده بودش به سینه هام . -دوستت دارم دوستت دارم ساناز -نه نگو این اصلا با من و تو نمی خونه .. -ولی با چشا و نگاه من و تو و دلای ما و هوس ما می خونه .. نذاشتم ادامه بده .. ازش فاصله گرفتم . رفتم تو اتاقم و زار زار گریه گردم . تو آتیش هوس در حال سوختن بودم ولی نه ... نه... درو از داخل قفل کردم . روز بعد باهم یه بر خورد معمولی داشتیم . مثلا می خواست پیش ما سیاست بره . حتما فکر می کرد من نسبت بهش تمایلی ندارم .. چرا باید سر نوشت من این طور باشه که نباید از زندگیم لذتی ببرم . مگه من چه فرقی با زنا و مردای دیگه دارم .. خوشگل نیستم که هستم و در حد و اندازه های خودم هم که نجابت دارم . ولی چقدر از بوسه شیرین و آتشین روز گذشته خوشم اومده بود . حالا دیگه بر خورد سنگینی باهام داشت -زن عمو من فردا پس فردا با اجازه شما می خوام از اینجا برم . زیادی مزاحمت بودم و شدم . می دونم به خاطر من مجبور بودی بیشتر خونه باشی -خونه دربست گرفتی ؟/؟ -آره زن عمو -حالا دیگه راحت تر می تونی دوست دختراتو ببری اونجا . منوچ خان می گفت که خیلی شیطونی .. با این حرفا می خواستم یه خورده خودمو توجیه کنم .. -اون مال قدیما بود . اگه یه حرکت بدی ازم سر زده به بزرگی خودتون و به جوونی و نادانی من ببخشین . نزدیک بود اشکم سرازیر شه .. دلم گرفته بود . بهش عادت کرده بودم . حس می کردم یه چیزی رو از دست داده دارم . شب که من و منوچ و ماکان دور یه میز نشسته و داشتیم شام می خوردیم من حالم یه جوری شد . عذر خواهی کرده از جام پاشده رفتم اتاق خودم . چون صحبت رفتن ماکان شده بود . گاهی با خودم فکر می کردم که شاید اشتباه کرده باشم که اونو از خودم رنجوندم .  ماکان رفت اتاق خودش و منوچ شوهر گلم اومد پیش من تا باهام حرف بزنه -ساناز چرا نمیگی چته . این قدر تو هم و افسرده ای . این روزا روحیه ات طور دیگه ایه . اگه پدرت بودم می گفتم حتما دخترم عاشق شده . ساناز من تو رو از بچگی می شناسم . می دونم نیازت چیه . راستش من از سکس با تو وقتی کیرمو ساک می زنی نهایت لذتو می برم اما هر وقت می خوام بکنم تو کوست همش از این هراس دارم که نکنه شایدبعد از خالی کردن  کیرم بخوابه ..عذاب می کشم از این که چرا نمی تونم تو رو به ارگاسم برسونم . اشتباه کردم که باهات ازدواج کردم . شاید فکر می کردم که اگه باهات ازدواج نکنم کس دیگه ای نیست که تو رو بگیره و با این کارم آبروتو حفظ می کنم .-نه این حرفو نزن تو مگه ازم بدی دیدی بیوفایی دیدی که این جور حرف می زنی . حس کردم که شاید برادر زاده صمیمی اش یه چیزایی رو به عمو جان گفته باشه . ترسیدم . یعنی از بوسه هم چیزی بهش گفته .. نه اون ناخواسته بود . -ساناز برای من وفادار تر از تو همون خودتی وبا وفاتر از تو نمی تونستم گیر بیارم . خلاصه می کنم و طفره هم نمیرم من خوشی و خوشبختی و کیف تو رو می خوام . می دونم که ازت جدا شم تو بهترین زندگی رو واسه خودت تشکیل میدی .. گریستم و گفتم طلاق نمی خوام اگه تو نباشی دیگه شوهر نمی خوام . -ببین ساناز من د و راه پیش روت و سر راهت میذارم . یا از هم جدا شیم یا با حضور و بی حضور من با ماکان سکس کن . چون من از نگاه هر دو تاتون همه چی رو می خونم . -نه این طور نیست -ساناز سعی نکن به خاطر شرم و حیا و نجابتت به من دروغ بگی . نیاز تو از نجابت و وفاداریت کم نمی کنه . -حالا بهم بگو کدومشو میخوای .  سرمو انداختم پایین . دلم می خواست که بگم منوچ من تو رو با تمام وجودم دوستت دارم . تو عشق منی و ماکان هوس من . تو بهترین شوهر دنیا هستی . من دوست دارم زیر کیر ماکان اون حالی رو که تا حالا نکردم بکنم ولی یه پاسخی دادم که خوشش اومد -منوچ من حاضر نیستم به هیچ قیمتی ازت جدا شم . -خوشم اومد ساناز . حالا داری عاقل میشی . من ماکانو مثل پسر خودم دوست دارم . همونجوری که تو رو هم به عنوان زن و هم به عنوان دخترم دوست دارم . پس دیگه نه نگو . راه دومو انتخاب کردی . سرمو انداختم پایین تا شرمو تو نگام نبینه . -آقا منوچ میشه شما هم باشین .. -واسه چند دقیقه ای شاید ولی بعدش موندن من زیاد فایده ای نداره . چون نمی خوام مزاحم عیش و صفای شما باشم . من رفاه تو رو می خوام . -منوچ خان طلاقم که نمیدی . من تو رو با تمام وجودم دوست دارم . -می دونم اینو ثابت کردی . منوچهر چه طور می تونست تا این حد مردونگی داشته باشه که زنشو زیر کیر یه مرد دیگه ببینه به خاطر این که اونو به ارگاسم برسه و از زندگیش لذت ببره .. حالا دیگه وقت این چیزا نبود . ماکانو صدا زد و اون اومد پیش من . خیلی سختم بود ولی دیگه باید همه اینا رو فراموش می کردم و می چسبیدم به جزیی از زندگیم . بخشی به نام هوس .. باید خودمو ارضا می کردم . من از این آزمایش سر بلند بیرون اومده بودم و درسته که مرهون ایثارگری منوچهر بودم ولی باید فعلا کاری به این کار ها نمی داشتم تا از سکسم لذت ببرم . دونفری اومدن روم تا لختم کنند . راستش هم خوشم میومد هم سختم بود . درمورد هرکدومشون  به تنهایی احساس سختی نمی کردم . -عموجان بااجازه .. انگاری که من برگ چغندر بودم . منوچهر و ماکان به غیر از شورت بقیه لباسهاشونو در آوردند . ماکان اومد طرف من . شوهرم شروع کرد به سخنرانی . من هردوتاتونو دوست دارم و شما واسم عزیزین . ساناز عزیزم با ماکان که این حرفا رو ندارم . با هم دوستیم و ازهم خجالت نمی کشیم .. همسرگلم تو هم اگه از سکست لذت می بری هر چی که تو دلتو کلمات سکسی رو , اون هوستو بریز بیرون نشون بده که داری لذت می بری تا بیش از این خجالت نکشم از این که تو رو اسیر خودم و زندگی و خود خواهی خودم کردم .-ماکان :عموجان خواهش می کنم این حرفو به ما نزنین .. از ناباوری و خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . خودمو سپردم به دست ماکان . فقط اون بود که ابراز احساسات می کرد . من با یه حالت سگی قمبل کرده بودم و اون داشت با پشتم ور می رفت . چشام باز و بسته می شدند .دوست داشتم تو چشای ماکان خیره شده هوسمو نشون بدم . ولی شوهرم بهم زل زده بود . -می خوام خنده هاتو شادیهاتو و رضایت زن عزیزمو ببینم . اون دوست داشت ببینه که من چطور هوس خودمو می ریزم بیرون و باعث شادیش میشم . اون با تمام وجود دوستم داشت . ماکان لختم کرده بود . حالا دستشو رسونده بود به سوتینم و بازش کرد . سینه هام افتادند بیرون . روبروی چشای منوچهر قرار گرفت . اون دستاشو به سینه هام رسوند . وقتی چشاش تو چشام قرار گرفت سرمو انداختم پایین ولی دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرمو داد بالا لبهاشو به لبام نزدیک کرد و اونا رو به لبام چسبوند . از این که یه مرد به تمام معنا که داره درکم می کنه منو می بوسه هوسم اوج گرفته بود . این بوسه شیرین ترین بوسه ای بود که از منوچ دریافت کرده بودم . اون با لذت منو می بوسید و منم با بوسه های اون و دستای ماکان که داشت شورتمو از پام می کشید پایین  حال می کردم . لخت لخت شده بودم . هنوز کیر ماکانو ندیده بودم ولی یه لحظه اونو پایین پام احساس کردم . خیلی سنگین و شق به نظرم اومد . طولشو نمی تونستم حدس بزنم . منوچ می خواست لبشو از رو لبام ورداره ولی اجازه این کارو بهش ندادم همین که واقعا داشتم با لباش حال می کردم و هم این که اگه از رو هوس آهی هم می کشیدم حداقل می تونستم این دلخوشی رو به شوهرم بدم که از بوسه های اونم دارم لذت می برم . ماکان دو طرف کونمو به کناره ها بازشون کرده و زبونشو کشید رو کوسم .. درهمین لحظه منوچ دستاشو از روسرم رسوند به سینه هام . ماکان با کف دو تا دستاش به کونم چنگ انداخته بود و داشت با کونم حال می کرد . یواش یواش صداش در اومده بود . -جوووووون عمو جوووووون عجب چیزی انتخاب کردی . فدای زن عموم بشم من . دورش بگردم . اگه من و ماکانم تنها بودیم بهش می گفتم که به من نگه زن عمو . چون این جوری فکر می کنم که پیر شدم . شوهرم خیلی دلش می خواست چشامو باز کنم ونگاش کنم ولی از هوس زیاد دلم می خواست جیغ بکشم . اون از چشام همه چی رو می فهمید . ماکان بی خیال داشت همه چی رو تعریف می کرد . کف دستشو کشید رو کوس من و خیسی کوس من هیچوقت تا به این حد نرسیده بود . دستشو یه خورده فرو کرد تو کوسم و اونو آورد بالا و گفت عمو جون ببینش . ساناز عجب عشقی می کنه . منوچهر که به وجد اومده بود کف دست خودشو رو کوسم کشید و گفت راست میگی ماکان اینا همش از برکت وجود توست . انگشتاشو دونه دونه لیسید . منم واسه این که از این شرمندگی در آم کیر شوهر جونمو از تو شورتش کشیده بیرون و گذاشتم تو دهنم . وای چقدر سفت تر از دفعات قبل به نظر می رسید یه گرما و حرارت خاصی داشت . فکر کنم   عزیز دلم از این که می دید زنشو یکی دیگه داره میگاد دچار یه هوس خاصی شده بود . کف دستامو گذاشته بودم دور بیضه های منوچ و کیرشو به طرف دهنم می فرستادم تا بیشتر ساکش بزنم . -آخخخخخخ ساناز ساناز آبم داره میاد . نمی تونم جلو خودمو بگیرم . منم نذاشتم که اون جلوشو بگیره . حتی اگرم می خواست جلو گیری کنه نمی تونست . حس کردم سختشه ولی وقتی که دید اولین و دومین جهش آب کیرشو با لذت نوش کردم ادامه اشو سخت نگرفت خودشو ول کرد و تا می تونست تو دهنم خالی کرد و منم همه شو خوردم . هیچوقت تا به این حد آبشو خالی نکرده بود و منم هیچوقت تا به این حد از خوردن آب کیرش لذت نبرده بودم . وقتی  که آروم گرفت گفت : من می خوام برم اون اتاق تا شما راحت باشین -عمو جون تشریف داشته باشین ما سختمون نیست -نه دوست داشتم بمونم و شادی و آرامش زنمو ببینم . حالا اول کاره شاید یه خورده سختش باشه و دفعه دیگه راحت تر با این موضوع کنار بیاد . اومد جلو پیشونی منو بوسید و منم به رسم احترام خم شده سینه شو بوسیده به اصطلاح ازش تشکر کردم . می دونستم میره یه گوشه ای و صحنه گاییده شدن منو می بینه .. ازبس آقا بود و معرفت داشت و مردانگی که به خاطر نشاط زنش حاضر بود گاییده شدن اونو ببینه . منم دیگه فرضو بر این قرار دادم که منوچ مارو نمی پاد . ماکان منو برگردوند . دستامو به دو طرف باز کرد و تو چشام نگاه کرد . از این که نگاهمو به نگاه اون بدوزم خجالت نمی کشیدم . شاید چون در رابطه ما هوس بر عشق برتری داشت و هوس با کلمات عاشقانه به اوج خود می رسید . -دوستت دارم ساناز . بالاخره به آرزوم رسیدم . از همون روز اول که تو رو دیدم می خواستمت . خواستم بگم تو کوسمو می خواستی .. ولی گفتم بذار بگه به وقت سکس کلمات عاشقانه هم خیلی حال میده . دوست داشتم منو ببوسه . همین کارو هم انجام داد . رو من دراز کشید . منم تا اونجایی که جا داشت پاهامو به دو طرف باز کردم . فقط کیر می خواستم . لباش رو لبام بود و دیگه نمی تونست کوسمو بلیسه دلم می خواست که با یه جای دیگه اش هم مشغول شه و اون کیرش بود . وقتی کیرش یواش یواش تو کوسم جا می گرفت حس کردم که یک انفجار نور تو کوسم صورت گرفته . داغ شدم و دلم می خاست از لذت زیاد یه طرفی در برم . یهو پاهامو دور کمر ماکان حلقه زده با آخرین نیروم اونو به خودم می فشردم . باید از یه جایی خودمو احساس هوسمو خالی می کردم . لبمو کنار داده و با آخرین توانم جیغ کشیدم -ماکاااااااان کوسسسسسسم کوسسسسسم پسررررر تو منو کشششششتی کشششششتی .. نهههههه الان عموت صدامو می شنوه .. چرا خجالتم میدی ولم کن .. ولم کن .. کیرشو کشید بیرون و تکون نخورد .. -دیوووونه چرا ولم کردی . بکن توش بکن توش من کییییییرررررررر می خواااام بکن . حال بده . ارضام کن .. -بالاخره بکنمت یا نکنمت .. -بکن بکن منو کیرتو می خوام . مگه نمی بینی کوسسسسم واسه کیرت می لرزه .. -خوشم میاد ساناز که این جوری واسه کیرم آتیش گرفتی . اومد در گوشم و بهم گفت خب ناز داشتی چند روز پیش بهم کوس بدی حالا بگو آتیش کی تند تره ؟/؟  با این حرکتش حس کردم که باید منوچ اون نزدیکیها باشه .. از کار این دو تا سر در نمی آوردم گاهی حس می کردم که با هم هماهنگ هستند و گاهی هم یه فکرای دیگه ای می کردم . به همون حالتی که من پاهامو دور کمرش حلقه زده بودم اونم دستاشو دور کمرم حلقه زد و منو یه خورده بالا آورد و با این مدل گاییدنم دیگه امکان هر گونه دست و پا زدنی رو ازم سلب کرده بود . نمی دونم چیکار کرده بود که با همه داغی شدیدی که کیرش داشت و داشت کوسمو آتیش می زد ولی آبش نمیومد ولی من حس می کردم که واسه اولین باره که دارم یه جوری میشم . یه خورده سنگین شده بودم . حس کردم که این یه سنگینی دور و بر کوس و زیر سینه هام جمع شده . بوسه هوس من و اون جلو حرف زدن ما رو گرفته بود . دوست داشتم بهش بگم که کیرش منو به زندگی بر گردونده .. داره معنای زندگی رو بهم می فهمونه .. وایییییی پاهام بیحس شده بود . دلم می خواست یه جایی درازشون کنم و تو حال خودم باشم . لذت ببرم و حال کنم . چشام بسته بمونه و ماکان همچنان به گاییدن و بوسیدنم ادامه بده و اونم همینو انجام داد . پاهام رو زمین ولو شد و مثل حالت اول صاف شدم . اونم دستشو از دور کمرم بر داشت ولی لباش همچنان روی لبام بود . حتی به وقت ارگاسم فریاد نتونستم بکشم .. حرکت آبو توتنم زیر کوسم حس می کردم . چقدر خوشم میومد . یه لذت ادامه دارکه هیچوقت به این صورت طعمشو نچشیده بودم . چشامو بستم و دلم نمی خواست تکون بخورم . تو یه حالت بین خواب و بیداری بودم . دیگه کیر ماکانو تو کوسم و لباشو رو لبای خودم حس نمی کردم . فقط یه صداهای در هم و بر همی رو می شنیدم . دلم می خواست به خودم مسلط تر شم و بفهم که عمو و برادر زاده به هم چی میگن -پسرم تو صاحب اختیاری . آب کیرتو بریز تو کوس زن عموت -عمو جون اگه بار دارشه .. اون وقت بچه چی ؟/؟ -حالا فرقی نمی کنه پدرش منم یا تو. من و تو که این حرفا رو نداریم . در هر حال اسم من به عنوان شوهر رو سانازه و من مسئولیتشو قبول می کنم .. هر وقت که من مردم می تونی بری یه آزمایش بدی تا حقیقت معلوم شه .  فعلا مهم اینه که مادر بچه ساناز نازمه و حالش خوب باشه و رو سر بچه اش باشه .تازه هنوز که چیزی نشده . -عمو شرمنده اتیم . نوکرتیم . صدای بوسه ماکان بر پیشونی یا صورت عموشو شنیدم . منم شرمنده اخلاق شوهرم شده بودم . منوچ از اتاق رفت بیرون و ماکان دوباره کیرشو فرستاد تو کوسم . حس کردم به همین زودی داره هوسم بر می گرده دوست داشتم بازم منو بگاد .. -عزیزم ساناز می خوام بریزم تو کوست -بریز خیلی تشنه مه -اگه بدونی شوهرت چقدر با مرامه -عمو جونتو میگی ؟/؟ من خودم همه چی رو شنیدم . دستمو فرو بردم لای موهای معشوقه ام و با تمام وجودم بغلش زدم اونم با چند بار فرستادن کیرش تا ته کوسم و بیرون کشیدن اون بالاخره در انتهای یکی از این ضربه ها آبشو ریخت توی کوسم . بالش گذاشت زیر کونم و کیرشو کشید بیرون تا آب کیرش کمتر پس بزنه .. -جوووووون ساناز اصلا نشون نمیده که تو دوتا شوهر کردی .. -منم این طور فکر نمی کنم . حس می کنم که تازه عروس شدم . هم نشاط و آرامش یه عروسو دارم و هم حس می کنم که کوسم تنگ تر شده با این که با کیر کلفتت بهش حال دادی . این تازه اول عشقبازی ما بود . به حالت سگی منو گایید کوسمو خورد و آخر کار به هر کلکی بود فرو کرد تو کونم . دستشو می زد به کونم و می گفت مال کیه -مال تو ماکان .. سینه هامو می مکید و می گفت مال کیه .. -مال تو عزیزم .. همه جای تنمو وقف اون کردم ولی دلم پیش آقام  بود پیش شوهرفداکارم . اون که از همه چیزش گذشته بود . وقتی که ماکان به اتاقش رفت منوچهر بر گشت پیشم . خواستم برم حموم و پیشش بخوابم ولی نذاشت که برم حموم . گفت که اگه نطفه بند شده باشه واسه بچه خوب نیست که سریع بری حموم .. درعوض خودش اومد رو کوسم . واسم لیسش زد و اونو مکید . دوباره هوسم بر گشت . حس کردم که ماکان می خواد منو بگاد . چون دیگه می دونستم از این به بعد بر نامه سکس با اونو زیاد دارم با لذت و آرامش خودمو در اختیار شوهرم قرار دادم . یه خورده هیجان زده تر منومی گایید . اونم یه بار تو کوسم خالی کرد . سرمو گذاشتم رو سینه اش . حالا دیگه می تونستم تو چشاش نگاه کنم . اونم به چشام زل زده بود . ظاهرا ماکان  دیگه نمی خواست از خونه مون بره . قرار شد که یه زندگس سه نفره رو تجربه کنیم . اون بشه شوهر فرعی من . گاهی سکس دو به یک داشته باشیم . هر چند که حداکثر توان شوهرم ده دقیقه بود ... در همین افکار بودم که دیدم جوابمو داد . -ساناز دارم به این فکر می کنم که امشب یکی از بهترین شبهای زندگی منه شبی که تو رو خوشحال می بینم -عزیزم تو هم بهترین شوهر دنیایی و من خوشبخت ترین زن روی زمینم . چند روز بعد بازم به خواسته دیگه ام رسیدم همون چند دقیقه ای که دونفری در حال گاییدنم بودند ماکان گذاشت تو کوسم و منوچ فرو کرد تو کونم .. ولی خب با این که یه خورده قوی تر شده بود هر بار که خالی می کرد تا یه مدتی یعنی چند روزی حال سکس کردن نداشت . و این ماکان بود که منو تامین می کرد . یه روز که سه تایی مون با هم نشسته بودیم گفتم خوشحالم که شما دو تا با منین -ساناز جان شوهر واقعی تو ماکانه -عمو جان اختیار دارین ساناز زن شما حق شماست .. می دونستم که هردوتاشون منو بی نهایت دوست دارن و خاطرمو خیلی می خوان . منوچ یه چشمکی بهم زد که یعنی یه خورده بیشتر هندونه زیر بغل ماکان بذارم . خیلی برادر زاده شو دوست داشت . مخصوصا این که به کمک اون و زنش اومده بود . شوهر جونم بهم گفت هر چی ساناز جون بگه . نظرش در مورد شوهر اصلی و فرعی چیه . رفتم وسطشون یه دستمو دور کمر این و یکی دیگه رو دور کمر اون حلقه زده و گفتم : شما هر دو تا تونو دوست دارم گل گلین . هردوتاتون هم کارنقش اصلی رو دارین هم زاپاس . به موقعش هر دو کارو انجام میدین و من هر دورو دوست دارم . عاشق هر دوتاتون هستم . خدا کنه که شما شوهرام عمری طولانی تر از زندگی منو داشته باشین که تا آخر عمرم دست از سر هیشکدومتون بر ندارم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی .........آره داداش نازنین و دوست داشتنی  ! از حمایتی که از اینجانب  در سایت لوتی و بابت کپی برداری داستانهای بنده درقبال کپی بردار, کسری آوریل نموده ای بی نهایت ممنونم . از خوانندگان  تقاضادارم که  با مراجعه به صفحه 76 و 77 داستانهای حشری کننده سایت لوتی  ومطالعه پرسش و پاسخ آره داداش گل و کسری خان دریابند که ما با چه کاربر بی منطق وخودخواه و پوچ اندیشی طرفیم که با عذر بدتر از گناه  سعی در توجیه عمل زشت خود دارد . پاسخ کسری را بخوانید و بخندید ولی واقعا تاسف انگیزست . کسری جان !  پاسخ خود به تو و اربابان  خودخواه پرور بی سیاستت را در اولین فرصت احتمالا تا ده روز آینده با نگارش یک داستان تک قسمتی در خصوص تو واربابانی که تاجی ازکلاه کاغذی بر سرگذاشته و بر صندلی پوسیده تکیه داده اند و با قرار دادن تصویر شاهنشاه آریامهر و شهبانو فرح درکنار  لقب پرنس و پرنسس خود را صاحب امپراطوری سرزمین لوتی ها می دانند خواهم داد . زمانی که این داستان را شروع کنم کاری به توبه شما نخواهم داشت . سعی کنید خود را اصلاح نموده فروتنی و تواضع خود را حفظ نمایید  وتا دیر نشده اشتباهات خود را جبران کنید . با تشکر : حق طلب وعدالت خواه ایرانی ....

11 نظرات:

ایرانی گفت...

فردین نازنین وگرامی !این هم پاسخ من به یک درخواست دیگه تو درمورد زن و شوهر با اختلاف سنی بیست سال ..شاید عین اون نباشه ولی کلیاتشو همونی که می خواستی قراردادم یه سه چهارتا تا از درخواستهات مونده که به غیر از یکی بقیه اش ظاهرا دنباله دار میشه که علی الحساب اتوبوس سکسی رو می خوام جای مادرفداکار منتشرکنم که اون میشه اواخر شهریور..ویواش یواش ..برم ببینم درخواست بعدی بقیه چیه . یکی درمورد عمه داستان می خواست که قصد دارم بنویسم و آقا رضا بمب هم که در مورد مامان می خواست میشه بعدش و فکر کنم خودتو هم یکی از تک قسمتی های درخواستیت مونده . درهرحال اگه دوستان, من و ما رو فراموش کنن من تا اونجایی که ذهن مشغولم بهم اجازه بده فراموششون نمی کنم . شب تو فردین جان و همه خوانندگان گل و دوست داشتنی خوش ..ایرانی

ایرانی گفت...

با سلام به همه خوانندگان خوب و فهیم همه سایتها ..من در اعتراضات خودم خیلی منطقی عمل می کنم و در داستانهای خودم بر له این آدم کاغذی ها به رسواگری آنان همراه با فانتزی های سکسی خواهم پرداخت . در همین چند خط بالا دقت کنید کاملا منطقی این خلافکاران را کوبیده ام . به کار بر جویای نام آنها گفتم بی منطق و پوچ اندیش و خودخواه .. چرا خودخواه ؟!..مفتضحانه در سایت خود توجیه می کند که اگر من در سایت خودم لوتی داستانهای ایرانی را کپی می کنم واسه اینه که خوانندگان ما به سایتهای دیگه نرن ..تف بر این بی شرمی و خود خواهی ..درحالی که من ایرانی افتخار می کنم همه برن همه جا ..میگه ما وظیفه نداریم که اسم سایتهای دیگه رو بگیم و تبلیغ کنیم ..درحالی که من وظیف خود می دانم از زحمات همه همکاران منطقی و زحمتکشم در همه سایتها بگم و ازشون تمجید کنم . لذت می برم از این که خود خواه نیستم ..تف ..تف ..طرف علنا روز روشن میاد میگه من نمی خوام خوانندهای شما زیاد بشن ..من دارم قاطی می کنم از دست این پوست کلفت های قاطی کرده ..صد رحمت به این ابر 135 ..جواب نداشت بده می رفت توی چت روم فحش می داد این که دیگه دست اونو از پشت بسته ..درمورد پرنس و پرنسس کاغذی سایت لوتی که بیشتر به درد عنوان کردن در فیلمهای کمدی می خوره اونارو با لقب خودخواه پرور و بی سیاست خطاب کردم که یک واقعیتیه . پادشاه و ملکه ای که نتونه سرباز خودشو ردیف کنه حتما بی سیاست و خود خواه پروره دیگه ..خدایا آخر و عاقبت ما رو با این یاجوج ماجوج ها به خیر کن .. دیگه نمی دونم چی بگم . هرروز یه مدل پوست کلفت جدید می بینیم . سرتونو درد آوردم باید ببخشید . با تشکری دوباره و چند باره از آره داداش گلم و همه خوانندگان خوب و فهیم همه سایتها که صاحب اختیارند هر جا دوست دارند برن و داستان بخونن و کسی مثل کسری آوریل نمی تونه اختیار دارشون باشه همه شما رو به خدای بزرگ می سپارم . شاد و پیروز باشید ..ایرانی

ناشناس گفت...

ایرانی فدات داداشی.فردین

دل گفت...

عالی بود دادشم

دلفین گفت...

داداش من بودم

ایرانی گفت...

جناب کینگ صفر 5 نازنین کاربر محترم وشجاع سایت لوتی : از این که عین پیام طولانی مرا در خصوص انتقاد از عملکرد کاربر خلافکار سایت لوتی که در انتهای قسمت 56 داستان هرکی به هرکی گنجانده , به همراه اصل داستان در سایت خود منشترکرده اید بی نهایت سپاسگزارم . کاش که نادانان و خودخواهان از اقدام عاقلانه شما پند گیرند . شاید هم این کاربران خلاف کار ارزش آن را نداشته باشند که وقتم را صرف آنان نمایم .ولی جدا برای مدیران سایت لوتی متاسفم که به این مسائل اهمیتی نمی دهند درحالی که ارزش دوستیها و برادری ها خیلی بیشتر از اینهاست . داستان که ارث پدر من نیست . خواننده که زندانی نیست من دورش حصار بکشم و بگویم این مال لوتی این مال شهوانی این مال امیر سکسی ..همه برای خود شخصیت دارند آزادند به هرجا که می خواهند و به هر سایتی که دوست دارند سر بزنند . ما باید فرهنگ خود را تقویت کنیم نه بی فرهنگی و کژاندیشی را . درهر حال خسته نباشید کینگ صفر پنج عزیز ! سلام مرا هم به خوانندگان سایت لوتی که می دونم گاهی هم به ما سر می زنید برسانید . بادرود مجدد به شما و همه ایرانیان و فارسی زبانان و ..روز و روزگارتان خوش ..ایرانی

ایرانی گفت...

با تشکر از فردین عزیز و دلفین گلم خسته نباشید ..ایرانی

ناشناس گفت...

salam khaste nabashid man azatoon ghablan ham khaste boodam ke dastanaye be sabke dastane hamsaram va eshtebahe man ke dar site looti hast ro benevisid va inja bezarid chon in sabk dastanha kheyli tarafdar dare, bazam mamnoonam

ایرانی گفت...

افتخار می کنم که در خدمت تو دوست خوب نازنین باشم ولی در حال حاضر چون داستان ها زیاد شده به خصوص داستانهای دنباله دار به غیر یکی دومورد اگه بخواهیم دنباله دار دیگه ای شروع کنیم می شه هفت هشت ماه دیگه .. من حالا اون داستانو نخوندم راستش وقت خوندنشو ندارم بازم چشم به موقعش میرم بگردم ببینم این داستان کجای اون سایت هست و بعد ..ولی در کل من عقیده ام اینه اگه یه داستانی در یه سبک که نه در یه سوژه خاصی نوشته شد اگه میشه باید به سوژه های تازه و جالب جدید پرداخت . من الان در ذهنم چهار پنج مورد سوژه تازه و جدیددنباله دار و یک قسمتی دارم که در هیچ سایتی ندیدم ولی به خاطر عزیزان گلم هشتاد درصد اندیشه هامو گذاشتم تو نوبت و واسه اون بیست درصد پارتی بازی می کنم . در هر حال فعلا که لوتی داره از ما داستان می گیره و من نمی دونم تو کدوم تاپیک اونا قرار داره البته فهرست دارن .. درهر حال ممنونم از پیامت پاینده باشی ..ایرانی

مرتضی گفت...

درود بر ایرانی عزیز.
ممنون بابت داستان بلند و زیبایی که نوشتی.

ایرانی گفت...

منم متشکرم به خاطر پیامهای زیبایت مرتضای عزیر و دوست داشتنی ! ..ایرانی

 

ابزار وبمستر