ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 100

مهری شوخیت گرفته ؟/؟ -یه چیزی گفتم نستوه تو چرا باورت شده ؟/؟ .. ولی مهری می خواست که اینو برای نسیم تعریف کنه . اونو مث  خواهرش می دونست . نسیمی که مثل یک نسیم آرامش روح و روانش بود . بهش امید داده بود . اگه کمک های نسیم نبو د امروز اون و نستوه نمی تونستن به هم برسن .. حس می کرد که نسیم خیلی خوشحال میشه .. -سلام نسترن خانوم نسیم کجاست ؟/؟ -کجا داره باشه . طبق معمول وسطای باغ . نمی دونم این روزا چقدر گوشه گیر شده رفته تو یه حس خاصی .. مهری نسیمو در گوشه ای پیدا کرد -دختر تو چقدر داغونی . چند روز دیگه عروسی منه . من نمی خوام خواهر جونمو این جوری لاغر ببینم . ببینم چشات چرا گود افتاده . تو که وزنی نداری . نکنه داری رژیم می گیری . ببین می خوام یه چیز با حال بهت بگم . من و نستوه بالاخره همدیگه رو بوسیدیم .. نسیم یه لحظه شوکه شد. حس کرد که قلبش ریخت پایین .. پس اون داره خودشو به زندگی جدیدش عادت میده .. پس باید چیکار می کرد همسر آینده شو نمی بوسید ؟/؟ چند روز دیگه که با هم میرن به اتاق خوابشون .. اونجا هم نباید کاری کنه ؟/؟ تحمل شنیدن این حرفو نداشت .. -اگه بدونی چه حس قشنگی بود اولین بوسه از لبای اولین مرد زندگیم . یه حس خیلی قشنگ دلم نمی خواست اون لحظه تموم شه .. نسیم به یاد اولین بوسه اش افتاده بود . بوسه ای که همین احساسو درش به وجود آورده بود . همین احساس و همین مرد . لباشو می جوید تا اشکش در نیاد .- ولی نسیم خودمونیم خیلی سر سخته . اون خیلی بی خیاله . می دونم دوستم داره . باید یه تکونی بهش بدم تا حرکت کنه .. من اونو بوسیدم . -تو بوسیدیش ؟/؟ -آره اون بی خیال بود ..  من شروعش کردم ولی اون تمومش کرد .یه لحظه یه لبخندی رو لبای نسیم نشست ولی به خوبی می دونست این آخرین روزای آرامش اونه . نستوه دیگه مال اون نمیشه . اون دیگه ازش رها شده . -نسیم عزیزم چته حالت خوب نیست ؟/؟ ببینم کم خونی داری ؟/؟ اگه می خوای چند روز نیا دانشگاه خودم کارات رو انجام میدم . یا این که به نستوه میگم که دو تایی کلاساتو بگردونیم .. -نه خوبم . تازه خودت نیاز به مرخصی داری که بتونی کارات رو پیش ببری .. نستوه که خیلی کنجکاو شده بود خودشو به دیوار انتهای باغش رسوند و از فاصله صد متری مهری و نسیم رو می دید که با هم دارن حرف می زنن .. چهره ها به خوبی مشخص نبود ولی به خوبی می تونست متوجه شه که نسیم ناراحته .. حتما مهری بهش گفته موضوع بوسه رو . این دخترا گاهی وقتا حس می کنن اگه یه حرفی رو نگن می میرن . خب  من و تو همدیگه رو بوسیدیم چه ربطی به نسیم داشت . اصلا واسه چی خواستی  خوشی خودت رو با اون قسمت کنی .. ساعتی بعد که مهری  پس از بر گشتن به نزدش رفت خونه شون ..بهترین فرصت دید که از دیوار بپره و خودشو برسونه به نسیم .. این بار دیگه غافلگیرش نکرد .. -نستوه برو الان تو رو می بینن زشته .. -میریم پشت اون درختای تنومند قایم میشیم . بیا نسیم -بس کن دست از سرم بردار . چقدر اذیتم می کنی . من بمیرم تو راحت شی . من بمیرم خودم راحت شم . چقدر منو عذاب میدی .. تو که داری با همسر آینده ات جور میشی . تو که منو دوستم نداری . بگو زود باش . بگو هیچوقت دوستم نداشتی بگو از اولش دروغ بود . بگو تا من آروم بگیرم . تو که اونو بوسیدی .. چرا اذیتم می کنی -نسیم اون منو بوسید . من چی بگم . چرا  به دروغ بگم که عشق ما دروغ بود . شاید تو دروغ می گفتی . تو اصلا عاشق نبودی . تو هیچ احساسی نداشتی و نداری . .تو همش فیلم بازی می کردی . تو یک بچه بی احساس بودی . تو عاشق عشق بودی . می خواستی ادای عاشقا رو در بیاری . پس این قدر به من نگو که من  نستوه عاشق نیستم -پس اگه این جوره برو دست از سرم بر دار . من دروغگو..من بد ..من هنر پیشه ..پس ولم کن دیگه .. -نسیم دوستت دارم . هنوزم برات صبر می کنم تا تو حالت خوب شه و تصمیم بگیری .. -تو حق نداری قلب دوستمو بشکنی . . مهری بدون تو می میره .. -و تو اون وقت بدون من راحت زندگی می کنی ؟/؟ -مگه نگفتی من هنر پیشه ام ؟/؟ من شاید بدون تو نمیرم .من الان خودم یه آدم مرده ام . سالهاست که دارم در برزخ زندگی می کنم . -بس کن نسیم خیلی لی لی به لالات میذارم فکر می کنی کی باشی . مغرور خود خواه و از خود راضی .. مگه چی شده ..طرف میره هزار تا دوست دختر می گیره عشقش باهاش همچین کاری نمی کنه تو نوبرشو آوردی .. -متاسفم برات نستوه .. دیگه هیچوقت دوست ندارم ببینمت . -به عروسی منم نمیای ؟/؟ -شاید این جا نباشم . شاید یه جایی باشم که نیام .. ..........مهری و نستوه در حال آماده شدن برای عروسی بودند . یه سری سیم کشی هایی بود که لا به لای درختا باید انجام می شد . قصد داشتند از باغ خونه نسیم استفاده کنند . -نمی دونم نسیم چشه .. نگرانشم نستوه . به جای این که بیاد وردست من رفته خودشو قایم کرده . قیافه اش شده شبیه به زنای تازه زایمان کرده . صورتش داره استخونی میشه . می ترسم براش . چهار پنج روز مونده بود به عید . آخرین روزی بود که کلاسهای دانشگاه دایر بود . -نستوه نسیم امروز یه جوری بود کلاس اولشو که تموم کرد دومی رو دیگه نیومد . فقط  مثل مستا و تلو تلو خوران اومد و اجازه گرفت تا بره خونه .. فکر نمی کنی معتاد شده باشه ؟/؟ -نه مهری -یه بیماری سخت چی ؟/؟ نستوه خیلی دوستش دارم . اگه بلایی سرش بیاد من نمی تونم تحمل کنم . کارای عجیب غریب می کنه . حراست اونو تحت کنترل داره . امروز رفته بود تو ماشین یکی و به جای درس داشت یه ساعت باهاش حرف می زد -ببینم مرد بود یا زن .. -اینو دیگه راستش دقت نکردم بچه ها چی گفتن . ولی نمی خوام به این فکر کنم که داره معتاد میشه . .. شب هنوز در آغاز راه بود . نستوه به نسیم فکر می کرد . ..صدای زنگ و فریاد نسترن خانوم مادر نسیم رو می شنید که انگاری دعوا داره و با یه حالت ضجه و شیون داره از زمین و زمان شکوه می کنه . مثل حالتی که یه عزیزی رو از دست داده باشن و در اول راه ضجه های سوزناکی می کشن .. یعنی عماد خان طوریش شده ؟/؟ دررو باز کرد .. -تو کشتیش ..تو دخترمو کشتی .. کمکم کن ..اون خودشوکشته .. -کی ؟/؟ نسیم ؟/؟ نستوه  جلو تر از نسترن می دوید . نمی دونست چی شده و چه اتفاقی افتاده . نمی دونست نسیم کجاست . مجبور شد به عقب بر گرده . زانوهاش سست شده بود .. می ترسید بپرسه -مرده ؟/؟ اشک از چشای نسترن جاری بود .. -نه ..ولی داره می میره . اون در یه حالتیه که اگه یه قدم بهش نزدیک شیم آخرین ضربه رو به خودش می زنه .. حالاشم داره می میره .. کمکم کن .. نستوه اون فقط می خواد تو رو ببینه . میگه این آخرین لحظاتو باید تو کنارش باشی .. آخرش کار خودت رو کردی . -کجاست نسترن خانوم .. زیر اون درخت قدیمی داره جون میده ..من دخترمو از تو می خوام . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر