ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آقا رضا وانتی 13


سحر در حالی که لباس خیس به بدنش چسبیده بود، به سمت راه پله دوید. اینبار نوبت اون بود بود که از عصبانیت، با صدای بلند گریه کنه. شوخی بیجای سعید باعث شد، مسافرت زهر بشه برای اون دو نفر. خجالت زیاد باعث شد،سحر وسایلش رو جمع کنه و بدون اینکه برای خداحافظی بیاد سوار ماشین شه. سعید اومد و خداحافظی کرد و گفت "زوج خوشبخت دیگه ما داریم میریم و می تونید بدون سر خر به کاراتون برسید. ماه عسل به شما خوش بگذره. من که باید یکی دو ماه سماق بمکم تا سحر خانم آشتی کنه"
...
من و فرزانه یکی دو ساعته ویلارو مرتب کردیم و بعد ذغال گذاشتم و قلیون رو ردیف کردم. رو بالکن فرش پهن کردیم و نشستیم.‎ ‎فرزانه با کمی تردید گقت: آقا رضا، کار بدی کردم بچه ها رو دعوت کردم؟(بعد از رفتن سعید و سحر این اولین جمله ای بود که بین ما رد و بدل میشد) انگشتامو انداختم بین موهای قشنگش. بیشتر وقتا خودم شونه میکردمشون. وقتایی که پیشم نبود، اگر به یادش می افتادم، اولین چیزی که تو ذهنم میومد موهای قشنگش بود. فرزانه رو می دیدم که سرش رو گذاشته رو سینه ام و فقط می تونستم از بالا موهای بلند و افشونش رو ببینم و عطر اونو استشمام کنم. به فرزانه گفتم:نه عشقم. اتفاقا خیلی کار خوبی کردی که گفتی بیان اینجا. ولی دیشب رو خودت خراب کردی. بالاخره بازی هم باخت داره و هم برد. باید یک مقدار آستانه تحملت رو ببری بالا.عمدا در مورد جریانات امروز صحبتی نمی کردم، ولی احساس کردم فرزانه بیشتر مایله در مورد جریان افتادن سحر تو استخر صحبت کنیم. گفتم: بیچاره سحر خانم، حتما سرما خورده. آب خیلی سرد بود.خندید و گفت: آره ولی چقدر صحنه خنده داری بود. بیچاره سعید نمیدونست دست سحر رو بگیره یا جلوی چشمای تورو. آقا رضا، تو هم آب نمی بینی وگرنه شناگر قابلی هستی. فقط چشات، تو پرو پاچه سحر بود. و همزمان محکم باسنم رو نیشگون ریز میگرفت. عادت نداشتم دروغ بگم و منکر قضیه بشم. محکم بغلش کردم و گفتم از دستم ناراحت شدی؟ یک مکث طولانی کرد و جواب داد: ن...ه..نه ناراحت نشدم. چقدرم پوستش سفید بود، من که دخترم دوست داشتم فقط نگاش کنم، چه برسه به تو... گفتم: سعید حقش بود، وقتی که تو پاچه شلوارتو جمع کرده بودی، چشاش چهارتا شده بود. فرزانه دوباره باسنم رو فشار داد و گفت: خوب تو چرا چشاشو از کاسه در نیاوردی، هان هان...؟
می دونستم که از اینکه مورد توجه یک مرد دیگه قرار گرفته، لذت میبره. این خصلت دخترهاست. دختری وجود نداره که با نگاههای هوس آلود مردها، ارضا نشه. بوسیدمش و گفتم: خوب چیزای قشنگ رو باید دید. منم در عوض حسابی شورت و کرست زن اونو دید زدم. دیدی چه ست کرده بود با هم...
...
شهوت داشت کار خودشو میکرد. عشقمو در آغوش گرفتم و بردمش اتاق خواب. صحنه هایی که صبح دیده بودم، عطش من رو دو چندان کرده بود. نمیدونستم چکار میکنم. فقط بیتابی میکردم برای کردن فرزانه. عین وحشیا لباساشو میکندم. فرزانه هم هم با سرعت زیادی، منو لخت میکرد. همونجور ایستاده همدیگرو در آغوش گرفتیم. گرمای تنش اینقدر زیاد بود که تنم رو می سوزوند. سینه هاشو کردم تو دهنم و گازشون گرفتم و با انگشتام کس نازشو ماساژ می دادم. انگشت وسطی دستم رو کردم تو کسش و بسرعت عقب جلو می کردم. وقتی انگشتم تا آخر می رفت تو واژنش، کف دستم با چوچوله اش تماس پیدا میکرد. این حالت دیوانه اش میکرد.اینقدر ترشحاتش زیاد بود که از نوک انگشتانم می چکید. باسنم رو مشت کرده بود و با آخرین قدرت فشار می داد و گاهی وقتا با کف دست ضرباتی می زد به لپهای کونم، که صداش داخل ویلا می پیچید و سوزش مطبوعی ایجاد می کرد. در همون حالت ایستاده سعی کردم کیرمو وارد کسش کنم. وقتی رفت داخل پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و کسشو تا جایی که امکان داشت به بدنم فشار داد. دستامو گذاشتم زیر باسنش و آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن. وزن فرزانه زیاد نبود و براحتی تحملش می کردم. ریتم تلمبه زدنم تندتر شده بود و عشقم هم با حرکات بدن خودش کمکم می کرد. هر چی سرعت سکسمون بیشتر می شد، صدای جیغای فرزانه بالاتر می رفت و دندوناشو بیشتر بهم فشار می داد. در نهایت با چند تا حرکت خیلی سریع ارضا شد. کیرم انقباضات درونی کسش رو احساس کرد و با یک وقفه دو سه ثانیه ای منم ارضا شدم و تمام محتویات بیضه هامو تو کسش خالی کردم...
دیگه پاهام توان ایستادن نداشت. همونجا نشستم و بعدم به پشت دراز کشیدم. پنج دقیقه اول رو فرزانه به همون حالت خوابید روی من.بدنش خیس جیس بود و بشدت نفس نفس می زد. وقتی ریتم ضربان قلبش آرومتر شد، لبهامو بوسید و بلند شد. خودشو با دستمال تمیز کرد. لکه های صورتی و قرمز کمرنگ روی دستمال رو نشونم داد و گفت برات متاسفم. زمان پریودیش فرا رسیده بود....ادامه دارد ...نویسنده : looti-khoor..نقل از سایت لوتی 



0 نظرات:

 

ابزار وبمستر