ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

من و مامان وزندایی20 (قسمت آخر)

اوووووووووهههههه آزی کس لیس آزی کس لیس خوب خوب بلیس . خوب بلیس . .. من دارم از حال میرم . این آزی طوری منو رقصونده بود که کمر واسه ما نذاشته بود از بس از اون زیر به خودم حرکت می دادم . آزی همین جور که داشت کس لیسی می کرد حرف هم می زد .. -آزی جون یه سره بخور یه سره بخور . اصلا معلوم هست چی داری میگی ؟/؟ -هیچی دارم میگم که تو خیلی خوشگل و دوست داشتنی و تو دل برو هستی . حیف که راه کست باز نیست وگرنه با جفت انگشتام معجزه می کردم . هر کی کارش گیره میاد پیش دکتر آزی . من که فکر کنم تو از بس امروز کیف کردی دیگه این یکی  رو  واسه خودت طلسمش کردی . -پس تو چیکاره ای . بشکن . طلسمو بشکن . دهنشو از رو کسم بر داشت و با انگشتاش به طرف کسم حمله ور شد -چیکار داری می کنی آزی . من دخترم -منم می دونم تو یه دختری . افقی نمی کنم . عمودی می کنم . انگشتاشو با سرعتی باور نکردنی رو کسم به حرکت در آورد و یکی دو سانتی رو  تا اون انداره ای که می دونست خطر نداره فرو کرد توی کسم .. -آهههههه آزی مواظبی ؟/؟ یه وقتی شیطون گولت نزنه ؟/؟ -منو گول نمی زنه بپا تو گول نخوری و دلت نخواد .. -من که حالاشم دلم می خواد انگشتاتو تا ته فرو کنی توی کسم . آزی از سه زاویه افتاده بود به جونم . یه دست دیگه شو گذاشته بود رو سینه ام و این بار لباشم گذاشت رو لبام و داشت منو می بوسید .. . -خیلی ماهی دختر . خیلی شیرینی .. -اووووووخخخخخخ نههههههه نههههههه . -آرررررررههههههه .. با حرکت انگشتاش روی کسم انگاری که کس آتیش گرفته و می خواست خودشو پرت کنه بندازه توی آب . یا این که باید یه آبی ازش می ریخت تا اونو خنکش کنه . دیگه هر حرفی که می زد من ساکت بودم و تکون نمی خوردم . گذاشتم که هر کاری دوست داره انجام بده . متوجه شده بود که دیگه باید در سکوت به همین روش ادامه بده تا منو به ار گاسم برسونه . اون حس نهایت یه بار دیگه بهم دست داد . یه آرامش خاصی رو توی کسم حس می کردم . قبلش بی تاب شده به موهای آزی چنگ انداخته بودم . . لبخند رضایت رو در چهره آزیتا می دیدم . از این که تونسته منو ارضام کنه و توان خودشو نشون بده خیلی خوشحال بود . دستامو دور گردنش حلقه زدم . دلم می خواست منو ببوسه . مثل دو کبوتر عاشق به هم چسبیدیم . . به نظرم اومد که دو تایی مون توی بغل هم خوابمون برد . چون دیدم یکی داره ما رو تکون میده که پاشیم . زندایی مهسا بود . -زندایی بذار بخوابیم . تو حال خودمون خوش بودیم . آزی جون حالا نوبت  منه که به تو حال بدم -دستت درد نکنه . تو خودت خسته هستی . دلم می خواد پیش هم باشیم ولی  نه این که خودتو مجبور کنی که حتما بهم حال بدی . چقدر عاشق این تن و بدنهای تازه هستم . اگه بدونی چقدر به من حال میده . -چیکار کنم آزی جون که بیشتر حال کنی . -بیابریم توی آب -سرد نیست -نه اتفاقا خیلی ملایمه و می چسبه . یه ده دوازده نفری توی آب بودند .. ازبس همه جا نورانی بودتن و بدن خانوما جلوه دیگه ای داشت . همه سفید و براق به نظر می رسید . چه هیجانی داشت یه چند تایی شون اومده بودند روی آب و کونشونو طوری رو به هوا گرفته بودند که داخل آب قرار نمی گرفت و بقیه تنشونو به آب سپرده بودند . من و مامان و زندایی و آزی هم افتادیم  داخل آب . ولی اون چهار پنج نفری که ماهرانه کونشونو در یه حالت قمبلی رو به آسمون گرفته بودند از جاشون تکون نمی خوردند . رفتم طرفشون . چه استیل و هار مونی قشنگی . نمی دونستم کدوم کونو از وسط بازشون کنم .  شب به نیمه رسیده بود و ما هنوز داغ و تازه نفس و جوندار بودیم . . کون یکی یکی از این خانومای خوشگلو از وسط بازشون کرده و انگشتا مو فرو می کردم توی کسشون . طوری سر حالشون می کردم و کمرشون سست می شد که مجبور می شدن وایسن و بغلم کنند . وای که آب پاشی هر کی به هر کی روی هم دیگه چقدر جالب بود . هرکسی دستشو می چسبوند به اولین بدن دم دستش . سینه های طرفو توی چنگش می گرفت و کف دستشو می زد به لاپای طرف . چقدر خوش بودیم همه مون . من یکی که انگاری هر بار که دست یکی رو رو لاپام حس می کردم فکر می کردم تازه اول لذت بردنمه . . هوا رفته رفته سرد تر می شد . یکی دو تا از اونایی که سنشون بیشتر بود شروع کردن به لرزیدن . . ثریا خانوم صداش در اومد که خانوما اگه دوست دارین بریم به فضای سر بسته و اتاق .. ولی من بهتون پیشنهاد میدم از آب بیاین بیرون خودتونو خوب خشک کنین . همو بغل بزنین تا خوب گرم شین . همین کارو هم انجام دادیم . دو تا دو تا به هم چسبیدیم . سینه ها رو سینه ها دست دور کمر و یواش یواش روی باسن .. من و پروین همدیگه رو بغل کرده بودیم . از کون به بالا و از کمر به روی کون به سرعت به تن هم دست می کشیدیم -پروین جون دوباره دارم داغ می کنم . -منم همین حس تو رو دارم ما هرخ جون . -ولی ثریا جون خوب چیزی به فکرش رسید . دسته جمعی زنا افتادن رو هم و تا طلوع آفتاب همین جور مشغول بودند . انگاری دلشون نمیومد با استخر خدا حافظی کنن . کسی هم در فضای اتاق و هال و پذیرایی قصد خواب نداشت . به محیط گرم تری رسیده بودند و دیگه افتاده بودن به جون هم . حس کردم اون سوی کسم بد جوری به خارش افتاده و دلش می خواد یه چیزی فرو بره توش . .. به زنایی که راه کسشون باز بود حسادت می کردم . دیگه نمی دونستم کی میاد و با لاپام و کسم ور میره . کلا دیگه همشون می دونستن من و پروین دختریم . این محفل هم با همه قشنگی هاش تموم شد . چش رو  چش نذاشتیم . وقتی که بر گشتیم خونه تازه فهمیدیم که چقدر خواب داریم و چشامون می سوزه . مامان پیشنهاد داد بریم حموم . زندایی قبول کرد و سه تایی رفتیم حموم . انگاری خواب از سرمون پریده بود و انرژی دیگه ای پیدا کرده بودیم . -مامان فدات کسمو بخور . مهسا جون ببین هنوز هیچی نسده نوک سینه هام چقدر تیز شده .. در حالی که ناله می کردم و یه دستمو رو سر مهسا جون و یه دست دیگه رو روی سر  مامان مهشیدم گذاشته بودم گفتم خوش به حالتون مامان کی شوهرم میدی تا منم مث شما با کسی باز واستون ناز کنم . دیگه شوهر کردن چی داره که لز بینی نداره ؟/؟ -عزیزم دختر گلم به اونجاشم می رسی . به اونجاشم می رسی . ولی صبر داشته باش . مثل این که یادت رفت زمونه ما حتی یک صدم این راهی رو که تو رفتی نمی تونستیم بریم . .. مامان و زندایی داشتن کس و سینه هامو میک می زدند و من هنوز به فکر روزی بودم که انگشتاشونو ببینم که رفته توی کسم و دارن یه هیجان دیگه ای بهم میدن . می تونستم حس کنم چه هیجانی داره . همش فانتزی انگشتای فرو رفته توی کس رو تصور می کردم  به این که به اولین خواستگاری که برام اومد بله رو بگم تا وقتی که یه همچین روزی با بقیه زنا حال می کنم آزاد آزاد باشم . کی اون روز می رسه معلوم نیست . من که قند توی دلم آب شده پس اون روز کی می رسه ؟/؟ .... پایان .. نویسنده ... ایرانی 

2 نظرات:

sia گفت...

سلام. خدا قوت..
واقعن وقتی اینجور صحنه هارو توی ذهنم تصور میکردم یه حال اساسی و خیلی خوب بهم دست میداد. اینکه زن جلوت لز کنه.. وااااای.. هر چند تا حالا هیچ نوع تجربه ای نداشتم..
.
مرسی.

ایرانی گفت...

سلام سیا جان ظاهرا دیگه عزمتو جزم کردی و داری یکسره داستانها رو می خونی ... خسته نباشی .. داستانها خب زیادند.. نمی دونم حالا زبون دراز و دست بالای دست رو خوندی یا نه .. اونا هم علاوه بر مسائل سکسی تیکه اندازیهای جالبی داره .. و این زبون دراز که پیش معلم خصوصی شیمی که زنه یک عکس زننده می کشه و بعدا همون میشه خواهر زنش و ....منم راستش لز رو از فیلمها دیدم و دیگه زنا نمیان که پیش ما لز کنن . دست گلت درد نکنه . خسته نباشی . ممنونم از توجهی که به داستانها داری ....ایرانی

 

ابزار وبمستر