ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دختر خجالتی 3

سرمو تکون داده . با یه شرم خاصی گفتم می خوام بخوابم . خسته ام . دلم می خواست برم یه گوشه ای و تنها بخوابم که زلیخا گفت دختر ازمون فاصله نگیر . ما اینجا جمعمون صمیمیه . نگاه نکن این جور کنار هم بی خیال لباس می پوشیم .. بهاره : بی خیال لباس نمی پوشیم . سه تایی شون  کر و کر می  خندیدند . حتی زهیدا هم دیگه ملاحظه منو نمی کرد . چقدر سختم بود اونا رو با این وضعیت می دیدم . با خودم گفتم باشه شب اولو حالا میرم کنارشون می خوابم یه بهونه ای پیدا می کنم و از فرداشب جدا میشم . شایدم حق با اونا باشه از همون اول باهاشون کل کل نکنم بهتره . بعدا با هم کار داریم . ولی من نمی تونم مث اونا باشم . چه زشت ! کونشونو پیش هم و به هم نشون میدن . آخه این یعنی چه ؟/؟ هال و پذیرایی خیلی بزرگ بود . هنوز هوا اون جوری سرد نشده بود که بخاری روشن کنیم یا پتو تنمون بکشیم . حال و هوای تابستون بر اول پاییز حاکم بود . من خیلی ناراحت بودم . دیگه غصه دوری از خونواده جاشو داده بود به این موضوع که این دخترا چرا این قدر میرن توی هم . از جون هم چی می خوان . یه چیزایی در مورد لز و همجنس بازی زنان و این که به کس و کون و سینه های هم دست می زنن و به هم لذت میدن شنیده بودم . فکر نمی کردم که احتمال اونم هست که یه روزی این واقعیتها رو از نزدیک ببینم . دعا می کردم که فقط در همین حد باشه و این شوخیها نشون دهنده صمیمیت و خودمونی بودن اونا باشه . شاید تا حدودی استرس داشتم ولی بیشتر استرس داشتن من بر می گشت به خجالتی بودن من . اگه اونا در یه حد عالی بخوان پیشرفت کنن . اگه منو بخوان بیارن با خودشون هماهنگ کنن من باید چیکار کنم . چطور با این وضعیت روبروشم . با این که هر کدوممون جدا گانه تخت داشتیم ولی تشک هامونو رو زمین پهن کردیم و به اصطلاح می خواستیم کنار هم بخوابیم تا صمیمیت بیشتر شه . دل تو دلم نبود . فضا رو خیلی شاعرانه کرده بودند . نور ملایم بنفش و در حاشیه ها هم یکی دو چراغ به رنگ قرمز ملایم یه تر کیب تازه و زیبایی از رنگهار و درست کرده بود . دخترا داشتند کاری می کردند که آدم فکر کنه اینجا حجله گاهه و یه زن و شوهر می خوان بر نامه شب زفاف رو پیاده کنند . ناگهان کنار آشپز خونه اپن روی دیوار پهلوش دو تا سایه رو دیدم که به هم چسبیده دارن همو می بوسن . زهیدا نزدیک من قرار داشت . پس اون دو تا باید زلیخا و بهاره باشن .. اوووووهههههه نههههه چقدر زشت .. کثیف .. خیلی چندش آوره . منم مث هر دختر دیگه ای هوس داشته فانتزیهای خودمو داشتم . گاهی با خودم با کسم ور می رفتم .. این که یه روزی شوهر کنم و مرد زندگیم با کیرش بهم حال بده و بتونم خودمو ارضا کنم و اون منو ارضام کنه از آرزو هام بود ولی اگه یه دختر دیگه بخواد بهم دست بزنه از فکرش چندشم می شد . زلیخا و بهاره سخت به هم چسبیده بودند . دوست نداشتم این صحنه ها رو باور کنم . چشامو بستم . خسته بودم . می خواستم به زوز بخوابم . بخوابم و دیگه به این مسئله فکر نکنم . تا صبح شه برم دانشگاه ببینم وضعیت درس و کتاب ما چه طوره . کتاب که گرفتم میرم توی اتاق خودم بهونه درسو می کنم دیگه در نمیام . حالا شب اوله ولش . زهیدا رفت و رو تشک خودش که کنار من بود دراز کشید . بهاره و زلیخا هم اومدن . . سرمو گرفته بودم طرف دیوار  که بهتر خودمو بزنم به خواب . یه لحظه دیدم که زهیدا هم خودشو وصل کرده به خواهرش و بهاره . . شلوار بلند مامان دوزی پام کردم که اگه یه وقتی ملافه از رو تنم کنار رفت شیطون گولشون نزنه . فکر کنم از بس خسته بودم خوابم برد نیمه شب حس کردم که یه دستی رو تنم داره حرکت می کنه . اولش ترسیدم ولی بعد تکون نخوردم . یکی از اون سه تا دختر بود که داشت باهام ور می رفت . لعنت بر شما دخترای پررو. . نمی دونم این کی بود . کدومشون بود . از اون طرف صدای ناله دو نفر دیگه میومد . -زلی جون یواش تر کسم همه آب شد .. واسه زهیدا هم بذار . اونم دل داره -خواهرمه باهاش کنار میام . . اصلا اگه کم اومد مال خودمو میدم بهش بخوره . اون الان رفته سراغ زیبا ببینه می تونه ردیفش کنه یا نه . خیلی لوسه . انگار اصلا حس زنونه نداره . فکر نکنم بدونه کس به چی میگن .. -عزیزم تو که می دونی خوب حالشو ببر . -ولی خیلی خوشگله . می دونم تن و بدنش حرف نداره . از اوناییه که بهش دست بزنی فوری دراز میشه . -زلی جون فکر نمی کنی آوردنش به اینجا کار اشتباهی بوده ؟/؟  می ترسم دهن لقی کنه بره به همه بگه این قدر پیش اون نباید شورشو در بیاریم . ا-سپردمش به زهیدا تا آدمش کنه . از اون کله خر تر ها رو ما آدمش کردیم . این که جای خود داره . گریه ام گرفته بود . هرچی از دهنشون در میومد بهم گفته بودند . قصد داشتم تشکمو بگیرم برم اتاق بغلی که کف دست زهیدا رو روی شلوارم و بر جستگی باسنم احساس کردم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر