ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 52

از اون روزایی بود که دوست داشتم ارگاسم شم . ارضا شم . چون منو خیلی سر حالم کرده بود . بهم خیلی حال داده بود و دلمم می خواست یه مدل حالای دیگه هم بده .  اومد رو پشتم قرار گرفت . سرشو گذاشت لای کونم و انگشتشو کرد توی کوسم و زبونشو کشید روی سوراخ کونم . -کمال کمال جون خیلی خوشم میاد . چه باحال سوراخ کونمو لیس می زنی . خیلی کم سوراخ کونمو لیس می زدند و اون با مهارت طوری این کارو واسم انجام می داد که من لذت می بردم . کمال می دونست که کوس من کیر می خواد . این بار اومد بالا تر قرار گزفت انگشتشو کرد توی کونم و کیرشو کرد توی کوسم . -همینه کمال جون . همینو می خوام . دارم عشق می کنم . موهای بلندم به پشتم ریخته شده بود و کمال با اونا بازی می کرد ودستشو گذاشته بود روی اون و رو کمرم می کشید . کف دستش رو شکاف کونم قرار داشت . سینه هامو با یه دست نازشون می کرد . بعد اون دستی رو که رو کونم قرار داشت روی کوسم کشید .-کمال جون .. کمال جون . تند تر منو بکن . لبه های کوسمو باز کن و با فشار بکشش بیرون . دارم حال می کنم . آخ جوووووووون کسسسسسم کسسسسسم چقدر میخاره .. میخاره . اووووووووهههههه اوههههههه .. همه تنم در حال لرزیدن و لذت بردن بود و کمال هم در حال تند تر گاییدنم . -چقدر خوش کس هستی شقایق .. حیف از تو که شوهرت ولت کرد و رفت . -اگه ولم نمی کرد که تو امروز منو نمی گاییدی . -راست میگی . بیشتر میام پیشت بیشتر می کنمت . جوووووووون چه نازی . چه حالی میدی . -کمال کمش نکن . سرعت ضربه هاتو کم نکن . تند تر تند تر .. هر لحظه ممکنه بریزه ممکنه آبم بیاد داره میاد .. وقتی شروع کرد پشت گردنمو بوسیدن انگار جریان آبمو بازش کرد و حس کردم که دیگه یه چیز روونی داره تو تنم به جریان در میاد و با یه قلقلک خاصی که از رو سینه هام ایجاد شده و به کسم رسیده در حال بیرون ریختنه . اونم اینو حس کرده بود . ولم نکرد و با همون سرعت ادامه داد . -کمال تموم شد . تموم کردم .  کارت درسته .  -درست ترش کنم ؟/؟ -آره عزیز  .. اگه میشه درشت ترش هم بکن .. خندید و خندیدم .. با چند ضربه دیگه بازم آبشو ریخت تو کوسم .. کمال خیلی آقا بود . درسته نمی تونستم مث رحیم دوستش داشته باشم .. در هر حال وقتی که رفتم بانک پول واممو بگیرم مصادف بود با چند روز بعد از مرگ خمینی . دزدهایی که در گوشه و کنار خرده دزدی می کردند یهو سر بر آورده و یک شبه قیمت دلار رو از صد تومن به پونصد و ششصد تو من رسونده بودند . کمال بهم گفت که بانک یه خورده دلار می فروشه به نرخ همون صد تومن و بازار الان قیمتش بالاست . ازم اجازه گرفت و با همون صد هزار تومن هزار دلار واسم خرید . و بعد از یه هفته دیگه به بانک اجازه ندادند که دلار به دست عموم بده و لی من  در جا با فروش اونا و قبل از این که قیمت دوباره افت کنه حدود چهار صد هزار تومن سود کردم . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . دلم می خولست تا یه سال همین جوری برم زیر کیر کمال .. داشتم فکر می کردم با این پول چیکار کنم . برم برای نیلوفر جهیزیه بگیرم ..اوووووههههه شقایق تا اون موقع که کلی وسایل جدید میاد و اینا از مد میفته . بیخود برای خونه وسیله نخرم . نیلوفر بزرگ میشه و خرج داره . میذارمش بانک . فردا پس فردا که بزرگ تر شد باید اونو بفرستم انواع و اقسام کلاسها .. دخترم باید خانوم دکتر بشه . همون آرزویی که من داشتم و بهش نرسیدم . من و جامعه باید بهش افتخار کنیم . آخ که مادر فداش شه .. دخترم شاگرد اول مدرسه بود . راستش زیاد به خودم نمی رسیدم . در همون حد به خودم می رسیدم که مردا بیان طرف من و یه حالی بکنند و یه پولی بدن و برن . کمال هم تا یه مدت میومد و می رفت . وقتی که از نزدیک خونه مون به یه شعبه در شمال شهر منتقل شد دیگه خیلی کمتر می دیدمش . هوامو داشت ولی مثلا هفته ای یه بار شده بود ماهی یه بار و دیگه هیچوقت ندیدمش و منم پونصد هزار تومنو گذاشته بودم به حساب سپرده  تا کمک خرجم شه . دخترم بزرگ تر شده بود .. یواش یواش رسید به مدرسه راهنمایی . دیگه می دونست که دو تایی مون تنها هستیم . نه فامیلی نه دوست و آشنایی فقط خودمون بودیم و خودمون . گاهی با یکی دو تا از پیر زن های همسایه سلام علیکی می کردیم و دور هم می نشستیم ولی اونا که نمی تونستن جای فامیل باشن . بیچاره نمی دونست عمه و خاله و دایی و عمو چیه . فقط گاهی یه بابا بابایی می کرد و منم راستشو می گفتم که بابات رفته خارج  .. یه خورده هم که بزرگتر شد گفتم که پدر و مادرم از کرمانشاه اومدن و جریان این بوده . دیگه ریزه کاریها رو که من یک هرزه شدم واسش تعریف نکردم . چی می گفتم . اون به خوبی با خصوصیات من آشنا شده بود . قربونش برم دختر خود ساخته ای بود . درکش بالا بود . درک می کرد که داشتی و نداشتی چیه .. تا مجبور نمی شد ازم چیزی نمی خواست .یا تقریبا هیچی نمی خواست  در هر حال سالها بود که جنگ تموم شده  به بهونه سازندگی قیمت جنسا رو برده بودند بالا و می گفتن که باید صبر انقلابی داشت . ما رو کس گیر آورده بودن . البته من یکی که خودم کس بودم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر