ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آقا رضا وانتی 22


"نخود نخود هر که رود خانه خود"
فرزانه عادتش بود. ساعت دوازده شب تازه اسکل بازیاش شروع میشد. الانم برای خودش شعر میخوند: "نخود نخود هر که رود خانه خود"
رختخوابهارو پهن کردم . ازمبل راحتی به عنوان یک حصار استفاده کرده بودم. من و فرزانه یکطرف و سحردر طرف دیگر حصار. فرزانه هر چند ثانیه سرشو از رو مبل رد میکرد و یک چیزی میگفت:
-همسایه
سحر: بله
-خوابیدی؟
سحر:نه
-رفتی جیش کردی؟
سحر:آره
-خیلی خوبه آفرین دختر خوب! همیشه گفتند قبل از خواب، جیش،بوس، لالا. حالا بیا بابا، مامانو بوس کن بعد بخواب!
سحر:خفه شو بگیر بخواب
سی ثانیه بعد
فرزانه: همسایه
سحر: کوفت
-شب اینور دیوارو نگاه نکنی یک وقت!
سحر: برای چی؟
-برنامه مثبت هیجده سال داره، به درد گروه سنی تو نمی خوره.
سحر خطاب به من: آقا رضا خفه اش می کنی یا خودم بیام.
...
یکدفعه یک ترسی در دلم افتاد.ترس از دیده شدن. سر جای خودم نشستم و دریچه دوربین گوشیمو باز کردم. میدونستم اگر یک دوربین دید در شب جایی از خونه نصب باشه، دوربین گوشی میتونه نورهای مادون قرمز رو نشون بده. کنترل تلویزیون رو هم اگر بخواهید تست کنید، این روش خوبیه. خبری نبود. خیالم راحت شد. این ویلاهای شخصی شمال، در هر صدتا، یکی دوتاشون دوربین دارند. صاحبخونه هر شب دوستاشو دعوت میکنه،به دیدن فیلم سوپر زنده.
...
فرزانه دوباره شروع کرده بود.
-همسایه
سحر:درد
-این پیرمرد سرایداره با تو کار داشت.
سحر:با من؟! چیکار داشت؟
-می گفت مجردم، تنهام. کسی رو ندارم.دنبال همدم می گشت. آمار تورو می گرفت.
سحر: خوب آمار عمتو بهش میدادی.
-بهش گفتم، قبول نکرد. گفت از این دختر منگوله خوشم اومده.
سحر: منگول، اون آبجی ملیحته.(نمیدونم سحر و ملیحه، با هم چه مشکلی داشتند که همیشه عین سگ و گربه به هم می پریدند)
فرزانه دو سه بار دیگه سحر رو صدا کرد ، ولی جوابی نیومد.طفلک سحر حق داشت. چند روز سخت رو پشت سر گذاشته بود. شاید امشب اولین شبی بود که می تونست راحت بخوابه...
...
فرزانه شب بدون سکس رو قبول نمی کرد. سالن پذیرایی را سکوت مطلق گرفته بود. صدای نفس کشیدن ما به راحتی به گوش می رسید. به پشت دراز کشیدم و فرزانه نشست روی کیر من.پتو رو کشیدم روی خودمون. گرمای واژنش دوباره بالا رفته بود، چهار پنج روز که از دوران پریودش میگذشت، دمای بدنش بشدت بالا میرفت و مقدار ترشحاتش زیاد میشد. هر دو سعی میکردیم با همان سرعت عادی نفس بکشیم. اما کار سختی بود. گاهی وقتها بر اثر حرکت فرزانه روی کیر من صدای چلپ چلپ، ایجاد میشد. یک لحظه مکث میکرد تا عکس العمل سحر رو ببینه و دوباره از نو شروع میکرد. با زیاد شدن شهوتش سعی میکرد به جای جیغ کشیدن، انرژیش رو در انگشتهان دستش متمرکز کنه. بعد از یک سال، سگ جون شده بودم. وقتی ناخنهایش در پهلویم فرو میرفت، درد رو احساس نمیکردم. عضلات پاها و شکمم به شدت، منقبض شده بود. تمام نیرویم رو در دستانم جمع کرده و به باسن فرزانه فشار آوردم. دوست داشتم لحظه انزال، کیرم تا جایی که امکان داشت، به ژرفای کس فرزانه نفوذ کند. همزمان با من فرزانه هم به انزال رسید. ناخودآگاه صدای نفسهایمان تندتر شده بود. یک حس غریب به من می گفت در آنسوی دیوار صدای نفسهای سحر هم تغییر کرده است. بارش زیبای باران شروع شده و بوی خیار تازه، فضای ویلا را آکنده بود. ناخودآگاه به گذشته سفر کردم. به زمانی که به واسطه شیطنت دوران کودکی، هر روز یکی از همکلاسیها، خیاری را به دو نیم کرده و بوی روح نواز این میوه معطر، جو خشک کلاس را دگرگون می ساخت...... ادامه دارد 


نویسنده : looti-khoor نقل از سایت لوتی

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر