ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هرکی 131

آنی لحظاتی  خودشو به آغوش من انداخت و در حالی که سرشو گذاشته بود رو سینه ام خیلی آروم گریه می کرد و من در همون حال داشتم کسشو پاک می کردم . با نوک انگشتام سر شو نوازش کرده با موهاش بازی می کرد م . -چیه عزیزم خواهر قشنگم .. می دونم شما دخترا از این که این تحول در شما ایجاد می شه  یه نگرانی خاصی دارین .  فکر می کنین که اگه  بکارتتون حفظ می شد ارزش شخصیتی شما بیشتر بود .  مخصوصا اگه این از دست دادن قبل از ازدواج باشه .. آنی در حالی که همچنان به گریه اش ادامه می داد گفت داداش نمی فهمم چی داری میگی . من واسه این ناراحتم که تو دیگه مثل سابق دوستم نداشته باشی و  بهم اهمیت ندی . من اون خواهر کوچولوی نازتو نباشم . میگی حتما دختر خیلی بدی هستم . -آنی این الان چندمین باریه که داری این حرفو تکرار می کنی ولی من هر بار بهت میگم اصلا از این حرفا نیست . تو واسه من همونی . واسه منی  که دیروز دوستت داشت امروز هم دوستت داره . ولی یه چیزی رو حس می کنم و اون این که فکر می کنم من حالا بیشتر دوستت دارم .عشق من به تو همیشه عشقی قوی و داغ بوده که نمی شد واسش یه حد و اندازه ای قائل شد اما  حالا وقتی که احساس می کنم تو خودتو به من سپردی جسم و روحتو به من دادی بهم اعتماد کردی  نمی تونم واسه این کار تو اسم دیگه ای بذارم . چی بگم بهت خواهر فداکار و پاک و دوست داشتنی من . -می تونم مث یکی از دوست دخترات باشم ؟/؟ می تونی منو مث آهو دوست داشته باشی ؟/؟ -شاید بیشتر از اون و حتما .. اصلا خودتو با اون مقایسه نکن . رابطه من و تو خیلی محکم تر از رابطه من و اونه . حداقل این که تو بهم ضربه نزدی از همون اول متعلق به من بودی -وهستم .. -آره آنی گل من حالا اشکاتو پاک کن .  من و تو با هم خیلی کار داریم . اگه حس می کنی که این کارت بده می تونی انجامش ندی .. -اگه می خواستم انجامش ندم که شروعش نمی کردم -می دونم آنی . می دونم . درکت می کنم . -آره داداش . درک یک زن خیلی سخته . این یک نیازه .  منم نیاز دارم . نیاز به این که خودمو در اختیار کسی بذارم که با تمام وجود دوستش دارم . اون بهم حس قشنگ عشق و هوسو بده .. اجازه ندادم بیشتر حرف بزنه . در آغوشش کشیدم گرمای بدن خوش عطرش منو به عالم رویا و هوس برد . رویایی که اونو خیلی نزدیک تر از واقعیت می دیدم . گرمای تنش داشت خوابم می کرد . لذت گناهی شیرین . عشقی پاک و هوسی پاک تر از اون . -آریا اااااااااا دادااااااااشششششش من الان مال توام . تسلیم توام . اسیر دستای توام . -آره همینه که میگی.تو الان مال منی آنی . خواهر خوشگل و ناز من . فقط مال من -پس چرا ازش استفاده نمی کنی . -باید اول اشکاتو خشک کنم . لبخند رو لبات ببینم تا با لذت این کارو انجام بدم . این  آخرین پلمب شده خونواده رو هم من بازش کردم . پدرمو در می آوردند اگه می فهمیدند که این کار من بوده ولی به هیچ وجه نمی ذاشتم کار به اونجا بکشه .  -آنی نکنه یه وقتی کاری کنی که بفهمن کار من بوده . از الان دارم بهت میگم اگه بخوای منو لو بدی و آبرومنو پیش خونواده ببری من می دونم و تو . اصلا دیگه طرفت نمیام . -داداش این جوری باهام حرف می زنی من خیلی ناراحت میشم اون وقت فکر می کنم منو نشناختی و دوستم نداری . فکر کردی من میذارم آبروت بره ؟/؟ یعنی من باید این قدر احمق باشم که یه کاری کنم که تو ازم دلخورشی . کاری که هیچ نفعی به حال من نداره به ضررمنم هست . برای  خانواده این که من دیگه دختر نیستم مهمه . یه نفر این کارو کرده من دیگه بهش دسترسی ندارم . چیکار میخوان بکنن منو که دیگه نمی کشن فقط آریا تو الان داری منو می کشی از بس که منو در انتظار میذاری . همش حرف می زنی . تا حالا این بهونه رو داشتی که من یه دخترم و این پا و اون پا می کردی و نمی خواستی بهم برسی حالا دیگه چته . -چیزم نیست عزیزم . حالا با تمام وجودم میام طرفت . نمی دونم از کجات شروع کنم . تازه و خوشمزه و نوبری .. از سینه هات از کست از بدنی مثل ماهی از کجا بگم ؟/؟ از گودی کمرت از حالت کونت . همه بیست بیست .. حس می کنم که اشتهام داره باز میشه .  با تو بودن یعنی گریز از بقیه و میلی به سایرین نداشتن . مثل این که آدم یه غذای خیلی خوشمزه ای رو بخوره و اون وقت دیگه رغبتی برای خوردن غذاهای معمولی ندارم . تا این حرفو زدم گوشمو محکم کشید و گفت داداش شیطون و پرروی من حالا یه خورده خودتو نگه داشته باش بغل خواهر خوشگله ات از این میگی که واسه بقیه اشتها نداری . نه  تو رو جون من بیا داشته باش . .. می خواستم بهش بگم که در هر حال که باید این ار تباط با دیگرانو که داشته باشم . نمیشه که همه رو ول کرد . ولی کف دستمو که گذاشتم رو کس آنی خوشگله خودم و  با حرکت های رو به بالا و پایینم حشریش کردم --داداششششش کسسسسسم .. اون وقتی کردی توش تا دیگه دختر نباشم اگه بدونی  در کنار درد چه حس خوب و آتشینی داشتم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

1 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز هر جا که هستی به سلامت باشی .. آخرین نظرات در ذیل داستان آقا راضا وانتی 15 پاسخ داده شده . متشکرم به خاطر همه زحماتت . با احترام : ایرانی

 

ابزار وبمستر