ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نوبت منه

حوصله شرکت در عروسی دختر خاله مهتابو نداشتم . مخصوصا در این شرایط که من و رامین رفته بودیم  دادگاه تا از هم جدا شیم و قرار شد که دو ماه  بعد بریم وقاضی حکمو واسه مون صادر کنه . معلوم نیست چرا این قدر لفتش میدن . به وقت از دواج سه سوته همه چی حله . وقت جدایی اعصاب آدمو خرد می کنند . گفتم بابا جان من مهریه هم نمی خوام . هیچی نمی خوام .  . اعصابمو خراب کرد . شوهرمو می گم . فقط یه هفته اولش خوب بود . از هفته دوم تا حالا که یه سالی می گذره  اگه بگم هر هفته با یه دختر یا یه زن جدید بوده اغراق نکردم . تازه اینا اوناییه که من می دونم .  شوهر خوش تیپ و بی شعور داشتن همین دردسر ا رو هم داره . هر کاری کردم اونو گیر بندازم نشد که نشد . آخرشم خسته شدم و دیگه گفتم این جوری خودمو خلاص کنم . حالا این دو ماهی رو مجبور بودیم جدا از هم زندگی کنیم . من نمی تونستم  منصور رو تحملش کنم . عروسی امشبو از بس مهتاب واسم زنگ زد و گفت همه چی حل میشه و بی خیالش و اگه نیای باهات قهر می کنم و حرف نمی زنم اومدم . تازه  چه جوری تو روی داداشش که قبل از ازدواجم خیلی خاطرمو می خواست نگاه می کردم . .. گفتم پاشم برم چند دقیقه ای رو بشینم اگه ببینم حال و هوای مساعدی داره می مونم . درست سال پیش در همچین روزایی عروسی من بود . چه امید و آرزوهایی که نداشتم . میثم بهم  اظهار علاقه کرده بود . حتی یه بار هم همو بوسیدیم . آخه از بچگی با هم هم بازی بودیم . اون دو سالی رو ازم بزرگ تر بود . ولی یه روز یه بر نامه ای پیش اومد که تقریبا تمام معادلات رو بهم زد از این نظر که اگه یه گرایشی هم به اون داشتم دیگه اون حسو نمی تونستم داشته باشم .  اون روز خونه شون کسی نبود . من فکر می کردم مهتاب خونه هست ولی اونم عمدا رفته بود بیرون بدون این که من بدونم . میثم بازم با حرفای عاشقونه و قشنگ خودش خامم کرد بغلم زد . دستشو خیلی سریع رسوند به سینه هام . احساس سستی و ضعف می کردم . یه حس تسلیم . یه لذتی که نمی دونستم چه جوری شرحش بدم . گذاشتم  بازم پیشرفت کنه ولی وقتی که دستشو گذاشت رو شورتم یه لحظه به خودم اومدم و  به خودم گفتم مهناز یه همین سادگی ؟/؟  اونو از خودم دورش کردم . -میثم نه نهههه این کارو نکن . بذار احترام بین ما باقی بمونه -مهناز من دوستت دارم . دلیل نمیشه  که چون دوستم داری بخوای حالا این کارو بکنی . حس کردم شهوت جلو چشاشو گرفته . اومد جلو و به زور خواست منو ببوسه . یه لگدی به لاپاش زدم و با گریه از خونه رفتم بیرون . تا چند روز پامو اونجا نذاشتم . هر چند هیچوقت بهش نگفته بودم که دوستش دارم و اون جوری هم وابسته به اون نبودم ولی یه حساب ویژه ای روش باز کرده بودم . ظاهرا مهتاب نمی دونست که میثم چه دسته گلی رو به آب داده یا می خواسته بده . همش از داداشش تعریف می کرد . ولی یه روز  میثم رو با یه دختر جلف  بی نزاکت دیدم که باهام سلام علیک هم کردند . دختره وقتی می خواست باهام حرف بزنه عین زنای هرزه ای که سر نرخ با طرفشون دعوا دارن باهام حرف می زد . به طرز زشتی آدامس می جوید . چندی بعد منصور که جوون خیلی خوبی به نظر می رسید و هم تیپ و هیکلش در قواره های میثم بود  اومد خواستگاری من و منم بدون عشق با اون از دواج کردم  . چون حس کردم که عشق  همه چیز نمیشه . مگه این همه دختر و پسر که با هم از دواج می کنند همه با عشقه ؟/؟ حالا ما اینجا نغمه نو در آوردیم . شانس ما بود دیگه در این قمار باختیم .. .......وحالا من بودم در مراسم ازدواج دختر خاله ام . این مراسم  درمنزل خاله ام اینا بر گزار می شد . یه خونه خیلی بزرگ کنار شهر بود . یه چیزی حدود یک هزارمتر  وسعت محوطه اش بود . یه قسمتی درسراسر این فضا چراغونی شده بود . یه قسمتی از اونو به عنوان فضای رقص انتخاب کرده بودند . من یه لباس شب خیلی خوش رنگ تنم کرده بودم . شاید اگه بگم تنها کسی بودم که یه حالت سکسی نداشت من بود . هر چند به نظر خودم این لباس فیروزه ای که تنم کرده بودم یکی از زیبا ترین لباسا بود . دخترا که دیگه هر چی داشتند رو رو کرده بودند . حس اونا رو درک می کردم . می خواستند جلب توجه کنند . من  تا همین چند وقت پیش  حس اونا رو داشتم ولی نه مث اونا که تا این حد بخوام خودمو در گیر کنم . لباس فیروزه ای من با یه دامنه بلند که تا مچ منو می پوشوند یه حالت پری دریایی رو به من داده بود . وسطش یه چین داشت و تنها نقطه بر هنه اون از قسمت سینه به بالا بود که حتی یه سانت از سینه های منو  هم نشون نمی داد . حتی بقیه زنای متاهل هم بی اندازه سکسی پوشیده بودند . دخترا پسرا همه قاطی بودند . حالم گرفته بود . دور میز با چند تا از زنای خیلی بزرگ تر از خودم نشسته بودم . پسرا چقدر شیک و پیک کرده بودند . اکثرا یا کراوات بسته بودندیا  با این پیرهنهایی که یه مدل کراوات بهشون آویزونه به تن کرده بودند . چقدر از این مدل موهایی که منو به یاد یال اسب و جوجه تیغی مینداخت بدم میومد .. -دختر خاله پاشو برقصیم . -حوصله شو ندارم میثم . بعد از یه سال اولین باری بود که  با این لحن محبت آمیز باهام بر خورد می کرد . نمی دونم  از مهمان نوازیش بوده یا از این که فهمیده دارم از شوهرم جدا میشم کیفش کوک شده .  این یه سالی اصلا  آدم حسابم نمی کرد . میثم هوسبازو میگم .  می دونم ته دلش خوشحاله که سرم به سنگ خورده . یعنی اگه منم می رفتم یه دوست پسر واسه خودم می گرفتم حال و روزم این طور نبود ؟/؟ بهتر می تونستم با این جریان روبرو شم ؟/؟ چرا نبایدشوهرم در کنارم باشه . به دور و برم نگاه کردم . خیلی آروم از جام بلند شدم . می خواستم یه چند دقیقه ای رو با خودم باشم . .. رفتم پیش مادر عروس .. -خاله جون من اصلا حالم خوش نیست . مامان  هم یه گوشه ای واسه خودش مشغوله .اگه اجازه میدی من رفع زحمت کنم -امکان نداره مهناز جون . تو باید باشی دلت وا شه . همه چی درست میشه . مردا  بالاخره سرشون می خوره به سنگ . -کی ؟/؟وقتی که من مردم . فایده ای نداره خاله جون من که دوماه دیگه ازش جدا میشم . -حالا تا اون موقع . کلید در هال و اتاق خوابو داد بهم و گفت که برم و یه استراحتی بکنم و بر گردم . راستش یاد خودم میفتادم که با چه شوق و ذوقی از دواج کرده بودم .  . رفتم داخل ساختمون و اتاق  خواب و درو از داخل بستم . چشامو رو هم گذاشتم تا کمی از شر این هیاهو خلاص باشم . صدای بلند آهنگ و جاز و همهمه دخترا پسرا حالمو داشت بهم می زد . .. تا رفتم اعصابم آروم شه صدای دو تا پسرو شنیدم . یکیشون میثم بود .. -می بینی  میثم چه تیکه هایی -آره همه شون جنده هستن . دست بزنی وا میرن . اصلا هر دختری رو در این سنین اگه به هر جاش دست بزنی خودشو میندازه تو بغلت و کار تمومه . من یکی که  دستمو به هر کی رسوندم  کارشو ساختم . -پارش کردی - از جلو نه از عقب زدمش . دخترا رو باید کرد و ول کرد . حقشون همینه . همش بلدن نق بزنن . هی میگن شما پسرا خیانتکارین و حقه بازین . من که فکر می کنم نصف این دخترا شورت هم زیر دامنشون نپوشیدن . -میگم میثم یکی دو تا رو بیاریم همین جا ترتیبشونو بدیم چه طوره -زشته اگه مامان بیاد آبرومون میره . الان چه وقتشه . ولی میشه رفت ته حیاط یه گوشه ای لای درختا .. وای چه حالی میده . -میثم یکی دیگه هم هست خیلی خوشگله . یه لباس فیروزه ای تنش کرده   و یه برقی به صورت گرد و سفیدش انداخته که دلمو برده -همونی که ابروهایی به هم پیوسته و نازک داره یه خال هم پشت لبشه ؟/؟  زیر گلو تا سر سینه اش هم لخته ؟/؟ -آره خودشه . اینا رو باید گایید . دلم می خواد یه جوری بکنمش که از دهنش در آد . -فرامرز جان اینو میذارم به حساب نادانی تو . بار آخرت باشه که در مورد دختر خاله ام این حرفو می زنی . اون فعلا شوهر داره .. -چی شد از دستت در رفته -نه کیه که از دستم در بره . من خودمو علاف یه دختر نمی کنم . زن چیه -تو ترتیب دختر خالتو هم دادی ؟/؟-مگه میشه میثم اراده کنه و نتونه کاری انجام بده ؟/؟ .. احمق بی شعور پیش دوستش داشت کلاس میذاشت که منو گاییده . این کارا که دیگه پز دادن نداره . احمق کثافت تو کی  ترتیب منو دادی -فرامرز من اینجا کار دارم تو برو پایین حواست باشه که کسی بهشته و مهستی رو تور نکنه -ای ناقلا می خوای منو ردم کنی و الهه رو بیاری  اینجا و تر تیبشو بدی ؟/؟ -نه جون تو جون خودم به جون دختر خاله مهنازم نه .... ای خاک بر سرت که جون منو قسم نخوری . واسه کون کردن و نکردن هم به جون من قسم می خوری ؟/؟فرامرز رفت و میثم تنها شد . یعنی امکان داره که اون بخواد الهه رو بیاره و ردیفش کنه ؟/؟ به من چه ؟/؟ مگه شوهرمه ؟/؟ الهه رو می شناختم . اگه همون الهه باشه که تقریبا مطمئن بودم خودشه دختر عموش بود . تازه دیپلم گرفته بود . خوشگل و شیطون و خیلی قرتی . از اونایی نبود که فقط به یکی بده . واسه الهه زنگ زد .. حدسم درست بود . می خواست اونو بیاره و باهاش حال کنه . منم باید صدای بکن بکن و بذار تو بکش بیرون رو از همین طرف می شنیدم . خیر سرم اومدم یه استراحتی بکنم . ولی اصلا دوست نداشتم حس کنم که پسر خاله ام با یکی دیگه هست . اون که مدعی بود منو دوست داره . فکر کنم منو هم واسه حال کردن می خواست . درو باز کردم تا قبل از این که الهه بیاد برم ولی وقتی که در بازشد و خواستم که برم دو تایی شونو دیدم که دارن میان طرف اتاق خواب . میثم با پشت دستش یه ضربه ای به باسن الهه زد که زود باش برو که هوا پسه . الهه یه سلامی کرد و رفت .. -دختر خاله سلام . چطوری . این جا یی . حوصله ات سر رفته . اون پایین دستشویی اشغال بود الهه اومد بالا -حواست هست داری چیکار می کنی ؟/؟ -من حواسم هست بگو ببینم تو حواست بود ؟/؟ من و اون تنها شدیم . دستمو کشید و نذاشت برم . -چیکار می کتی دیوونه -همون کاری رو که یک سال پیش نکردم . -خیلی احمقی خیلی بی شعوری . ولی اون به زور می خواست بهم دست درازی کنه . دست و پا می زدم . -نکن لباسم خراب میشه -پس صبر کن اجازه بده مثل یه دختر خوب درش بیارم . نمی دونستم چیکار کنم .من جز اون و شوهرم دست مردی بهم نرسیده بود تازه اونم بعد از ازدواج جز منصور با مردی نبودم . -مهناز اون داره بهت خیانت می کنه . داری ازش جدا میشی .. -ببینم اون وقت بیام با تویی که دخترا همه رو هرزه می دونی . اونا رو مث یه کالایی می دونی که برای استفاده یه مرد در نظر گرفته  میشن . بازوان لخت منو میون دستاش گرفت . پنجه هاشو انداخت روش . .. من دو ماه می شد که سکس نداشتم . با این که یه اکثرا می رفتم دستشویی و می دیدم که یه آثاری از هوسم در حال دفع شدنه ولی به خودم توجهی نداشتم . دستشو از رو پیراهن  رو لای پا و قسمت کسم گذاشت . وقتی یه دستم آزاد شد همون دستو بالا آورده گذاشتم زیر گوشش -همینو می خواستی ؟/؟ متاسفم برات . واقعا متاسفم . نمی دونم چرا حس کردم با همون سیلی تمام عقده هامو شکافتم . تمام و اونا رو ریختم دور . می دونستم اون حرفای زشتی درمورد دخترا زده . ولی اون این جوری نبود . من اونو از خودم طرد کرده بودم . همون جوری که فاصله بین نفرت تا عشق یک قدمه فاصله بین عفو و انتقام هم همینه . دلم می خواست انتقام این توهینو ازش بگیرم ولی یه لحظه همه چی فراموشم شد . یه زن اگه از چیزی بدش بیاد به سرعت باد ازش فرار می کنه ولی اگه یه لحظه حس کنه که نرم شده و این که شاید اشتباه می کرده از تسلیم شدن   باکی نداره . حالا به هر صورتی که می خواد باشه . حس کردم که خیلی بد بختم . با این همه زیبایی و نجابت و صبوری بدون این که قدمی کج بر دارم بازم به اون چه که حقمه نرسیدم . نمی دونم چه نیرویی سبب شد که خودمو بندازم تو بغلش . اون مات مونده بود ولی من اشک می ریختم . اون بدنمو لمس می کرد . منو به اتاق خواب برد درو از داخل قفل کرد . من مثل مسخ شده ها اسیر چنگال اون بودم . هیچ حسی نداشتم فقط گریه می کردم . وقتی که بر هنه ام می کرد وقتی که برهنه می شد حس می کردم که در دنیای دیگه ای هستم و همه اینها خواب و خیاله . نگاهم که به کیرش افتاده بود تازه فهمیدم اون چه رو که دارم می بینم در خواب نیست . اومد از پشت منو گرفت . دستاشو گذاشت رو سینه ها و سوتین همرنگ پیراهنم . دیگه اشکی نمی ریختم . ساکت مونده بودم . حس می کردم که یک زن تحقیر شده ام . یک انسان پست که دارم نیاز یه جوونی رو تامین می کنم که واسه تامین نیازش فردا میره سراغ یکی دیگه . پس بین اون و شوهرم چه فرقیه . کیرشو به کونم چسبونده بود . دستشو گذاشته بود روی شورتم . هنوز حسی نداشتم . از کناره های شورتم انگشتاشو رسوند به کسم . با یه حالت قلقلک و آروم بازی کردن با روی کس باهاش ور می رفت . چشامو می بستم و بازش می کردم . حس کردم که دارم کمی لذت می برم . لذت با نوعی گناه . دیگه اشکم در نمیومد . وقتی که دستشو به عقب برد و از روی کسم بر داشت دلم می خواست حرکتشو تکرار کنه . ولی اون این کارو نکرد . قلبم به شدت می تپید . قبلا با حرکاتش با لمس دستاش هیچ احساسی نداشتم ولی حالا فکر به اون و این که هر لحظه ممکنه چه اتفاقی بیفته کسمو خیس خیسش کرده بود . اون می خواست  غرورمو زیر سوال ببره و داشت موفق می شد . خواستم دستمو بذارم پشت دستش و اونو به کوسم بچسبونم ولی این آخرین چیزی بود که برام مونده بود . غرورم غرورم .. این آخرین ارزشم و این آخرین حسی که وادارم می کرد بازم ثانیه هایی صبر کنم . دوباره داشت گریه ام می گرفت . چرا داره بازیم میده . چرا منی که ماهها تحمل کرده بودم حالا که خودمو در اختیارش گذاشتم نمی تونم دقیقه هایی رو تحمل کنم . نفس تو سینه ام حبس شده بود . بدنم داغ شده و حس می کردم پوست سفید تنم سرخ شده و تب کرده . زیر گوشم خوند مهناز خیلی دوستت دارم . من غرورتو دوست دارم . سکوتتو دوست دارم . حتی وقتی که عصبی میشی هم دوستت دارم . حس کردم که آرامش به سوی من بر گشته . من به اون چیزی که می خوام دارم می رسم این بار وقتی شورتمو داد کنار و دستشو گذاشت روی کسم ,  حس کردم که تونستم غرورمو داشته باشم و اونه که اول هوسشو نشون داده دستمو گذاشتم پشت دستش تا با فشار بیشتری کوسمو در چنگش داشته باشه صدای ساز و جاز و همهمه به گوش می رسید ولی من دیگه گوشم به این چیزا بدهکار نبود . من غرق هوس بودم . غرق  عشق نه , غرق یک هوس . هوسی که بهش نیاز داشتم . همونی که  آرومم کنه و یه تسکینی باشه بر درد هام . انگشتاشو فرو کرده بود توی کسم . کیرش به کونم چسبیده بود . حالا از گرما و داغی کیرش لذت می بردم . شورتمو آروم کشید پایین و از پام در آورد . ما هنوز وسط اتاق ایستاده بودیم . شورت خیسو فرو کرد تو دهنش و شروع کرد به جویدن . سوتین منو هم درش آورد . خم  شد و دو تا لبه های کونمو به دو طرف باز کرد و زبونشو کشید روی کس و سوراخ کونم . چقدر لذت می بردم وقتی که نوک زبونشو رو سوراخ کونم می کشید . کاری که منصور واسم انجام نداده بود . اون حتی وقتی که می خواست کسمو بلیسه این کارو به زور انجام می داد ولی  من با تمایل کیرشو واسش ساک می زدم تا اونو به زندگی بر گردونم تا نشون بدم که براش هر کاری می کنم تا شرمنده اش کنم ولی اون بیشتر سوءاستفاده می کرد . لعنتی اون قدر دوست داشتن رو نمی دونست . هر چند من هیچوقت عاشقش نبودم . ولی یک زن متعهد بودم  دستاش رو کسم بود و دهنش هم رو کونم قرار داشت . در آغوشم گرفت و منو گذاشت رو تخت و اومد رو من دراز کشید . غرق هوس بودم . چقدر به سکس نیاز داشتم و خودم نمی دونستم ولی حالا که سکس و هماغوشی رو نزدیک تر از هر لحظه ای می دیدم حس کردم که بیشتر از هر زمانی  بهش نیاز دارم و دلم می خواد در آغوش یکی بخوابم . وقتی لباشو رو لبام قرار داد از بوسه و از چسبیدن لباش رو لبام احساس خاصی نداشتم . راستش فکر می کردم با یه بوسه مصنوعی خودمو در اختیارش گذاشتم . شاید وقتی که در گذشته منو می بوسید این حس  بی تفاوتی نسبت به بوسه  رو نداشتم ولی حالا اون و همه مردای دنیا رو هوس باز می دونستم . اون پیش دوستش از من به عنوان یک زن نجیب یاد کرده بود ولی همه به این خاطر بود که منو دست نیافتنی فرض می کرد . می دونستم حالا که خودمو تسلیمش کردم دیگه این احساسو در مورد من نداره . دیگه اون ارزش گذشته رو نمی تونم براش داشته باشم . اونم اینو به خوبی فهمیده بود که از بوسه لذتی نمی برم . اومد پایین تر و نوک زبونشو گذاشت رو نافم . هوسمو زیاد ترکرده بود . وقتی رسید رو کسم داشتم آتیش می گرفتم ولی نمی تونستم و نمی خواستم جیغ بکشم . فقط آه می کشیدم و آروم ناله می کردم . نمی دونم چرا دوست نداشتم مثا اونایی که از اول با میل خودشون خودشونو تسلیم می کنند چیزی بهش بگم . ولی وقتی لباشو رو کسم قرار داده بود سرشو محکم به روی کس فشار می دادم تا محکم تر میکش بزنه .. -مهناز خیلی ناز داری . -به خواسته ات رسیدی . دیگه باید بری به دنبال یه خواسته دیگه . دیگه همه چی تموم شد .-من دوستت دارم مهناز -خواهیم دید . -نهههههه نهههههههه .. -آرررررره آرررررره بگو داری کیف می کنی . بگو که منتظر کیر من بودی . بگو که این آرومت می کنه .. حرفی نمی زدم ولی هرچی می گفت راست  می گفت . من کیرشو می خواستم و اون از جاش پا شد .مثل گرگای گرسنه و حریص کیرشو کرد توی کسم . . چشامو بازم باز و بسته می کردم . دستاشو گذاشته بود رو سینه هام . سرعتو زیاد کرده بود . طوری شده بودم که انگار به اندازه یک سال هماغوشی می خواستم از سکسم لذت ببرم . و اونم می دونست که چه جوری باهم تا کنه .. لبامو گاز می گرفتم تا جیغ نکشم تا بهش نگم کیرشو محکم تر فرو کنه توی کوسم . خودشو بیشتر بهم چسبوند . یکی از پاهامو گرفت توی دستاش و انگشتاشو می لیسید . تمام بدنمو داغ کرده بود . حالا یه دستشو دور پام حلقه زده با دست دیگه اش با سینه هام ور می رفت . نمی دونستم  رو کدوم لذت متمرکز شم . کس .. سینه , انگشتای پا یا بدنی که از هوس در حال لرزیدن و لذت بردن بود . . میثم کف دستشو از رو سینه هام به اطرافش رسوند و لذت هوس رو به زیر پوست تمام بدنم رسونده بود . خودمو در فضایی دور از این دنیا حس می کردم . نمی خواستم حتی نمی تونستم به دردام فکر کنم . اصلا اون لحظه انگاری تازه متولد شده بودم . یک تولد فکر و خیال . پشت سرم غمی نمی دیدم و آینده برام مهم نبود . .پامو گذاشت روی تشک . و جفت پامو انداخت رو شونه هاش . کیرشو دوباره کرد توی کسم و خودشو بهم لحظه به لحظه نزدیک تر می کرد . پاهام  به سمت عقب رفته و با بدنی گلوله شده در اختیارش قرار داشتم . . یه دستشو بین گردن و سینه هام قرار داده و با کف دست خیلی آروم رو پوستم می کشید ولی من دیگه به خواب رفته بودم ضربات کیرش شدید شده بود ولی من داشتم به آرامش می رسیدم . نمی تونستم بر خودم مسلط باشم ولی می دونستم تا یکی دو دقیقه دیگه می تونم به اون چه که می خوام برسم . . لذت ولم نمی کرد . لذت تموم نمی شد .. هوسم به آخرش نمی رسید . ناخنای بلندمو به پهلوهاش فرو کرده بودم صداش در نمیومد . دو سه دقیقه ای می شد که رو خط اوج سیر می کردم . انگاری که قله هوس پهن شده بود .. حالا حس می کردم که دارم سقوط می کنم . با یه لذتی شدید . جایی که دیگه از اون بالاتر نیست . من دیگه در این دنیا نبودم .. -آخخخخخخ آخخخخخخخخ .. نهههههههه .. اوووووووهههههه .. -جوووووووون مهناز دوست دارم . عشق منی .. عشق منی .. .. از هوس زیاد مجبور بودم  حرفای الکی اونو تحمل کنم . چون می دونستم مردای هوسباز که روی کس قرار می گیرند از این کس شعر ا زیاد میگن . همین جوری در حال ارضا شدن و ارگاسم بودم . چقدر طولانی بود .. بالاخره پس از چند دقیقه احساس آرامش و سبکی می کردم . میثم منو به شکم خوابوند و دمرم کرد .. -نههههه کون نه .. -مزه سکس به همینه .. منصور منو از کون خیلی گاییده بود واسه همین زیاد درد نکشیدم . -میثم دیرمون میشه دیرمون میشه -نهههههه اوووووووفففففففف نمی خوام زود آبم بیاد .. مهناز کونتو عشق است . دیگه خودم نوکرتم -خواب دیدی خیر باشه . به دلت صابون نزن . ولی می دونستم که بازم به زیر کیرش میرم . تازه طعم شیرین گناه رو چشیده بودم . اون توی کونم خالی کرد و دو تایی رفتیم به میون جمع . احساس آرامش و شادی می کردم . ساعتها رقصیدم . دیگه از مردا فراری نبودم . با این که مهرمو بخشیده بودم تا از شوهرم جدا شم به اصرار این و اون و خانواده شوهر یه آپارتمان کوچولو به اسمم کردند و خودمم با آرایشگری یه منبع در آمدی واسه خودم ردیف  کردم . من معشوقه میثم شده بودم . نمی دونم چرا حس می کردم که یه روزی باهام ازدواج می کنه ولی اون با یکی دیگه ازدواج کرد . خیلی ناراحت شدم . -مهناز هیچوقت فراموشت نمی کنم و همیشه هم معشوقه من خواهی موند . ولی تو زن داری -یادت رفت تو هم شوهر داشتی -آخه می خواستم از همسرم جدا شم . -اصل قضیه که فرقی نمی کنه . تو معشوقه اختصاصی منی . فکر نکن زن گرفتم تو رو فراموش می کنم . تو یک جایگاه ویژه در قلب من داری . -قول مردونه ؟/؟ -قول میدم مهناز . مهناز من .فقط مال من باش مهناز -و تو مال دو نفر  . .. خونسردی خودمو حفظ کردم .با خودم گفتم صبر کن میثم . فکر کردی اختصاصی تو میشم . ممکنه بهت کس بدم ولی به موقعش بهت کیر هم می زنم . .-مهناز ناراحت نباش حالا نوبت منه که متاهل باشم .. دیگه ملاحظه و وجدانو گذاشتم زیر پا . نزنی می زنن . نخوری می خورن . یه بعد از ظهری میثم واسم زنگ زد .-اگه مشتری نداری بیام پیشت . -نه عزیزم مشتری دارم وقت ندارم . راستشو می گفتم . درست موقعی تماس گرفته بود که کیر شوهر یکی از مشتریا رفته بود توی کسم . یه زن اگه دو تا دوست پسر داشته باشه راحت تر و با اعصابی آروم تر حال می کنه و دیگه غصه اینو نداره که الان دوست پسرش بغل کی خوابیده ولی اگه هم دوست پسر بشه سه تا اون وقت دیگه کنترل و جمع کردنش سخته و یه جای قضیه لو میره . آخ که چه لذتی داره زندگی مجردی و این جوری بی دغدغه حال کردن و زیر کیر این و اون قرار گرفتن ! .. پایان ... نویسنده ... ایرانی 

10 نظرات:

az4ever گفت...

مثله همیشه زیبا..
تنها داستانی که دارم دنبالش میکنم الان این داستانه و منتظر ادامش هستم..
امیدوارم همونجور که حدس میزنم تموم شه
az4ever درداستان آبی عشق ..سایت لوتی

ایرانی گفت...

آره داداش گرامی آزد فوراور عزیز در داستان آبی عشق برام پیام داده ..az4ever گرامی خسته نباشی به خاطر وقتی که روی داستان زیبای فراموشی گذاشته با حداکثرتوان و تمرکزمی نویسی . امیدوارم حدست درست باشه ولی قصدم اینه تا 30 قسمت دیگه تمومش کنم درهر حال یه جورایی باید مسائلو به هم ربطش داد . منم حدس می زنم حدست درست باشه . ولی گاهی اوقات یه خورده پیچوندن مسئله بد نیست . دستت درد نکنه از این که به یاد ما بودی .روزخوش ....ایرانی

ایرانی گفت...


(فاطمه ) فقیرانه زیست تا با دستهای زخمی خود به بشر و بشری ها نشان دهد که بهشت را به بها دهند نه به بهانه ...آره داداش عزیزم این قسمتی کوتاه از متن فاطمه فاطمه است به قلم اینجانب می باشد که اگر صلاح دانستی کل این پاراگراف و پیام را از ابتدا تا به انتها در قسمت دل نوشته ها منتشرش کن . سپاسگزارم . اگر بخواهم برای هر جمله ام در هر نوشته ای شرحی بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود واین سوءتعبیر پیش می آید که می خواهم اظهار فضل نمایم ولی گاه ضرورت چنین ایجاب می کند .اما دوست دارم بدانید که من در این عبارت چگونه شاهزاده فاطمه را با شاهزا ده یا شاهزاده های کنونی مقایسه اش کرده ام . در این جمله چه پیامی داشته ام . کدامین کلمه آن ایهام دارد و آن ایهام با واژه قبلی خود چه تناسبی دارد و این ایهام و تناسب چه ارتباطی با فاطمه مقدس دارند . تشبیه نهفته در این عبارت چیست . موسیقی کلام را با واژگانی ساده چگونه در هم آمیخته ام . من سیاستمدار نبوده و اهل سیاست هم نیستم و با مرده باد زنده باد ها مخالفم ولی چگونه می توان زاویه ای سیاسی به این عبارت داد . فعلا چیزی نمی گویم با این راهنمایی ها حل معما بسیار آسان گشته است . با درود به همه دوستان و استادان خدا نگه دار ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم هنوز استارت داستان مامان تقسیم بر سه رو نزده راستگوی عزیز پرسشی داشته که ما هم با راستگویی پاسخ میدیم ..راستگو جان تشکر می کنم از دقت و توجهت . از آنجایی که راستگو هستی باید راست شنو هم باشی . با توجه به این که در انتشار قبلی سن بعضی از شخصیتهای داستان درمحدوده قانونی قرار نداشته وما هم باید تابع مقررات و قوانین سایت باشیم چون در خصوص این داستان توانایی آن را داشتم که با مختصر تغییراتی روبنایی اشکالات آن را رفع نمایم جهت رضایت علاقمندان به داستانهای سکس با مامان این کار را انجام داده تا این دوستان نازنین بدانند که چقدر دوستشان می دارم . این کار بسیارموشکافانه صورت پذیرفت . با تشکر از همراهی شما : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم لوتی خور نازنین در قسمت بحث بابت داستانهای سکسی پیام گذاشته ...لوتی خور عزیزم خسته نباشی و دستت درد نکنه که داستان آقا رضا وانتی رو بدون تعارف این قدر زنده و زیبا نوشته ای . در مورد نظر ندادن هم جای نگرانی نیست . این روزا نظران خوانندگان اینجا مثل هوای مازندران یا شمال زیبا نمناک شده . یه زمانی روزی بیست نفر نظر می دادن . حالا حوصله شون نمی گیره منم اصرار نمی کنم . . عشقی کار می کنن .از طرفی یک نفر در ذیل یکی از داستانهات فکر کنم قسمت 20 نظر داده که با داستان آقا رضا وانتی دوباره بر گشته به سایت ما .. پس علاقمند داری . روزی ده هزار نفر دوازده هزار نفر باز دید کننده داریم .تازه الان دوران رکوده . در هر حال این که خودت می دونی چیکار کردی از همه اینا مهم تره . در مورد سبک نگارش موردی هم نداره . برای من هم در ابتدای کار در مورد ده دوازده تا داستان پیش اومد . هر چند در بعضی داستانها کمی چاشنی هم لازمه . داستان مربی عملی من دوبار در سایت امیر منتشر شده . پدرم در اومد نوشته اول خودمو باز سازی کردم . در هر حال این هنر و استعداد بالای تو رو می رسونه که با تسلط می تونی به هر گونه بنویسی و هیچ موردی هم نداره . من و تو خیلی شبیه به هم می نویسیم . اون دفعه هم گفتم من شبیه تو می نویسم . این که خوب می نویسی شکی درش نیست . ولی فلسفه بیان استاد به شما چه می تونه باشه .. مهم ترین چیز اینه که دلهای ما رو به هم نزدیک کنه . صرف نظر از هر کم و کاستیهایی که در ما مشاهده میشه و قابل حله ما باید اون قدرتو داشته باشیم اون توانایی رو داشته باشیم که یکی قوی تر از خودمونو ببینیم . من با تواضع و فروتنی و این که می تونم آدمای بهتر و خوش قلم تر از خودمو ببینم و بپذیرم و دوست داشته باشم به آرامش می رسم و با قدرت و توانایی و تمرکز و آسودگی بیشتری می نویسم . بدون این که ریایی درکار باشه .دلمو صاف می کنم . حتی وقتی که حالا دارم این جملاتو می نویسم لبخند رو لبام نشسته واحساس می کنم همین سادگی منه که وقتی دارم یک متن ادبی رو می نویسم کلمات مثل رگبار از صندوقچه مهماتم شلیک میشن و خودمم بعدا تعجب می کنم من چه جوری اینا رو نوشتم شاید واسه همینه که بعضی ها باورشون نمیشه . خدا داره ما رو آزمایش می کنه . ما هیچی نیستیم . هرچه داریم از اوست . ولی بعضی ها مدام می خوان به سر و کول هم بپرن . به هم حسادت می کنند .می خوان پست خودشونو ببرن بالا . (این پست ایهام داره میشه در دو معنا به کارش برد ) بابا جان ! نون و حلوا که تقسیم نمی کنن . می دونی لوتی خورجان ما برای آدمایی که کارای بد می کنن چه شعری رو باید بخونیم ؟/؟ باید بگیم صد بار بدی کردی دیدی ثمرش را ..خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی .. ولی من و تو از اولش با خوبی میریم جلو .اتحادی که با بدی شکل بگیره از هم می پاشه ولی وحدتی که بر مبنای خوبی تنظیم شده باشه هیچوقت از بین نمیره . این داستانها کم و زیادش حل میشه . رفاقت ها رو بچسب . شاد شاد شاد باشی دوست و داداش گل من . با تشکر از لوتی خور عزیز آره داداش گلم و مهسای نازنین مدیر محترم داستانهای ادبی و تالار داستانهای سایت لوتی به خاطرهمه خوبیها و فرصتی که در اختیارم گذاشته .....ایرانی

شهرزاد گفت...

جناب ایرانی بد جور تحت تاثیر داستان ندای عشق قرار گرفتم
قسمت اخر وقتی اسم سیاست اومد کلی گریه کردم . !!!!
گفتم نکنه قراره مثل ندای عزیز کشته شه ؟
خوشبختانه این اتفاق نیوفتاد
و این داستان هم تموم شد
ایرانی عزیز نمیتونم جواب پیام خصپصیتونو بدم و دوست هم ندارم این تاپیک رو اسپم کده کنم و نظرات شخصیه خودمو بدم
لطفا اگر مایل بودید ایمیل خودتونو برام پی ام کنید و اگر داستانی در همین حد عاشقانه هست بگید که بخونم !
موفق باشی اره داداش گل
دستت رو از راه دور میبوسم و میگم خسته نباشی
خدانگه دار !شهرزاد عزیز در داستان نقاب انتقام ..سایت لوتی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم شهرزاد عزیز در داستان نقاب انتقام برام پیام داده ..شهرزاد عزیز و دوست داشتنی باعث افتخار منه که داستانهای ناقابل من روگلهای نازنینی چون شما این قدر تاثیر یا اثر گذار بوده . من ایمیلمو عمومی نکردم ولی یه راه حلی برای این کار در نظر گرفتم که بتوانیم نقطه نظرات خود را با هم در میان بگذاریم . من هم دست گرم شما را می فشارم . از این که به من لطف داشته به نوشته هایم بها می دهید بی نهایت سپاسگزارم . دلم برای ندای عشق خودم تنگ شده .. ندای عشق 87 دوباره بخونش ..در ندای عشق 88 یه جا نوشتم تو معشوقه معشوق و محبوبه معبود گردیدی خطاب به ندای شهید . ولی بعدا کلمه هماهنگ دیگری را جایگزین کردم که در بعضی از متون جداگانه به اسم فریاد ندا هست حالت دوم قشنگ تره ..تو معشوقه معشوق ومحبوبه محبوب گردیدی .. معشوق ومحبوب میشه خدا ومحبوبه و معشوقه میشه ندا . چقدر همه چی موازنه و پر معنا شد . من نمی دونم کدوم داستانها رو نخوندی . سیزده عشق رو خوندی ؟ من از داستان خودم نباید تعریف کنم ولی مثلث عشق به نظرم داستانی فوق العاده احساسی کوبنده و در بر دارنده نیاز های درونی یک زنه و مردایی که دوستش دارن . نمی دونم چرا هنوز در سایت لوتی منتشر نشده . با این که ندای عشقو بیشتر از بقیه داستانهام دوست دارم ولی این داستان یه کلاس خاصی داره . ولی غم و شادی درش هست . تو باید برای یکی ناراحت شی برای یکی خوشحال .. جالب اینجاست این از معدود داستانهاییه که قضاوت یا داوریهای خوانندگان در موردش می تونه متفاوت باشه مخصوصا بابت آخرش . مثلث عشقو میگم . شهرزاد جان منتظر پیامهای بعدیت هستم . با تشکر از مسئولین محترم سایت لوتی و آره داداش عزیزم ..و با نهایت احترام به شهرزاد گل و همه خوانندگان عزیز و سایر دوستان : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گلم تک بوی عزیز در داستان آبی عشق برام پیام داده .. تک بوی جان ازت ممنونم که برام پیام فرستادی و به این داستان توجه داری . یک نویسنده نباید خودشو لو بده .داستان بی مزه میشه . ولی منم این جوری هستم . مثل تو داستان یا فیلمی رو که آخرش بد باشه از اول ول می کنم . حالا بسته به این داره که بد چی باشه . الان سه تا دختر عاشق نستوه هستند .سه تا دختر خوب هرچند نسیم ازش نفرت داره و عجولانه قضاوت کرده . ولی چشش این جوری دیده . اما اون طرف دیوار نفرت سرزمین عشق وجود داره و آن سوی ابر های سیاه هنوز خورشید عشق براش می درخشه . مهری خالصانه خودشو در اختیارش گذاشته . در بد ترین شرایط روحی اومده کمکش . درکش می کنهباورش داره و ستایش دیوانه وار نستوه رو دوست داره . خودشو در عشقش خلاصه شده می بینه . کسی که تا به حال دوست پسر نداشته اما اسیر مهر و محبت و پاکی و انسان دوستی و بی ریایی نستوه شده . نستوه که نمی تونه سه تا زن بگیره . منم که نمی تونم خودمو لو بدم . ولی خواننده هامو دوست دارم و نمی تونم اونا رو بی جواب بذارم . اما این جوری جواب میدم . احساس تو رو درک می کنم وچون حس می کنم که چی می خوای بگی میگم که آخرش خوب تموم میشه . و اون دو نفر دیگه باید تحمل کنند . امیدوارم تونسته باشم احساس تو رو به خوبی درک کنم .اسم کسی رو هم نیاوردم سی قسمت دیگه معلوم میشه . هر چند من فقط دو قسمت دیگه شو نوشتم . اگه سوالو باز تر کنی من همین جوابو میدم . این تله پاتی ها خیلی خوبه واین که آدما افکار همو بخونن .خدا کنه تو هم منو شناخته باشی و فکرمو خونده باشی امیدوارم داستانهای عاشقانه دیگه رو هم بخونی . با تشکر و نهایت احترام و درود بسیار : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گلم بیگ ربوت عزیز در داستان فقط یک مرد برام پیام گذاشته .. بیک ربوت جان جا داره که یه عذر خواهی بکنم به خاطر این که متوجه پیام هفت هشت روز پیشت که فرمودی چرا دبر به دیر آپ می کنی نشدم . من این داستان رو هفته ای دوبار در سایت امیر منتشر می کنم من چهار ساعت دیگه قسمت بعدی رو در نقطه اول منتشرمی کنم .آره داداش گلم زحمتشو این طرف می کشه ببخش که متوجه اون پیامت نشدم هرچند درصورتی که جوابشو می دادم اگه می خواست منتشر شه خود داستان زودتر منتشر می شد . واما در مورد پیام جدید ممنونم لطف داری بهم . در مورد جزئیات سکس حق با شماست . خیلی ها دوست دارن که سکس تشریح شه . من خودم راحت ترم اگه سکسو بازش نکنم خیلی سریع تر پیش میرم و مطالب بهتری در ذهنم جای می گیره . در هر حال من قصد دارم حدود چهل قسمت دیگه این داستانو تموم کنم و یه داستان میشه گفت تازه و ابتکاری دیگه جاش بذارم . هرچند سیستمش ممکنه در جامعه ایران نباشه ولی من سیستماتیکش می کنم . یعنی داستانو نه خود اون حالتها رو .البته مگه بقیه این داستانهای سکس در ایران وجود داره ؟ اسمشم انتخاب کردم و گذاشتم پسران طلایی . ولی هنوز یک قسمتشو ننوشتم . هنوز توی حالش موندم چه برسه به آینده . می دونم جایگزینش هم بد نمیشه ولی کو تا چهل قسمت دیگه .بیگ ربوت جان به خاطر همه محبتهات ازت ممنون و سپاسگزارم . روز و شبت خوش .....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم خسته نباشی و من قصددارم علاوه بر قسمت آخر داستان من و مامان و زندایی قسمت اول داستان لز با دختر خجالتی رو که جایگزین اونه ..امشب منتشرش کنم اگه خواستی درخواست تاپیک با حداقل 15 قسمت رو بده . با احترام : ایرانی ......ایرانی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر