ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آقا رضا وانتی 14


من نمیدونم پلیس راه چی می خواد از جون راننده کامیونا. هر دو سه کیلومتر، یک اکیپ سیار پلیس، متوقفت میکنه و به هر بهونه ای، نقدی یا قبضی، داغت میکنه. شرکت ما بیشتر جابجایی بار را توسط کامیونت و وانت بار انجام میده، بنابراین آقای سلیمی زیاد در قید و بند کامیون سنگینهای شرکت نیست. تا پارسال یک بنز عهد بوق داشتیم که کارهای متفرقه رو با اون انجام میدادیم. آقای سلیمی مقدار زیادی سرکه از یک کارخونه در جاده قدیم قم خریده بود و قرار بود من روزی دو سرویس با این کامیون برم و سرکه هارو بیارم انبار مرکزی. یک سرکار استوار در پلیس راه حسن آباد بود که روزی دو بار منو جریمه میکرد. بخاطر معاینه، بیمه، کمربند، اضافه بار، بارنامه، زنجیر چرخ... خلاصه روزی نبود که بدون برگ جریمه از پلیس راه رد بشم. بعد چند وقت آقای سلیمی این کامیون ده چرخی که الان زیر پامه، صفر کیلومتر خرید. اینبار که سرکار استوار کاظمی کامیون نوی شرکت رو نگه داشت، رفتم پایین و گفتم: سرکار این دفعه به چی میخوای گیر بدی. این ماشین دیگه همه چیزش ردیفه و هیچ مشکلی نداره..
آقا پلیسه!!یک دور، اطراف ماشین چرخید و قبض نوشت. به علت نداشتن کپسول آتش نشانی!!... با این وضعیت پلیسهای کشورمون که دنبال بهونه بودند ماشینهارو ببرند پارکینگ، فرزانه گیر سه پیچ داده که می خوام مسیر برگشت تا تهران رو رانندگی کنم. هرچی صحبت کردم که تو گواهینامه پایه دو هم نداری چطور می  خواهی رانندگی کنی،نتونستم منضرفش کنم، تحت هیچ شرایطی زیر بار نمی رفت.گفت یا میذاری من برونم یا اینکه با اتوبوس میرم. قرارشد دیر وقت حرکت کنیم که پلیس کمتری تو جاده باشه و اتوبان رو فرزانه بشینه پشت فرمون. میدونستم نمی تونه!!...به این سادگیها هم نیست. تا ذهن آدم بخواد عادت کنه و دور جعبه دنده رو با دور موتور تنظیم کنه زمان می بره. مخصوصا که فرزانه تا حالا پشت ماشین سواری هم ننشسته بود ..لجباز هم بود. صدبار با دنده یک حرکت کرد، اما نتونست دنده های بعدی رو جا بزنه. برا من که خوب بود. کلی خندیدم. فرزانه وقتی می خواست کار مهمی انجام بده، زبونش ناخودآگاه میومد بیرون و قیافش خیلی مضحک میشد. بعد یکساعت علافی و وقت تلف کردن،با اکراه قبول کرد رو پاهای من بشینه. دنده، گاز و ترمز با من و فرمون با فرزانه جان. قیافه اش عین شوفر بیابونها شده بود. روسری رو انداخته بود کنار و موهاشو با یک کلیپس بزرگ جمع کرده بود. یه کتی نشسته بود و فرمون بزرگ کامیون رو می چرخوند...فرزانه جون داشت عشق میکرد برا خودش. وقتی یک ماشین سنگین دیگه از روبرو میومد، به اون چراغ می داد. راننده های دیگه هم بدون اینکه بتونند داخل کابین رو ببینند، بوق میزدند و فرزانه سرخوش می شد وقتی از پشت فرمون ماشین سنگین، ماشینهای سواری رو می بینی، احساس می کنی راننده هاشون هم به همون نسبت، کوچیک و ضعیفند. . وقتی دقت کردم متوجه شدم، عروس خوشگلم،با اون ظاهر ظریفش، نه تنها از هیبت کامیون نترسیده، بلکه جوگیر شده و مرتب منو تشویق به تند رفتن می کنه. من عشقمو تو یک خونه کوچیک محصور کرده بودم، ولی می دونستم این امر نمی توونه برا همیشه دوام داشته باشه. احساس بدی داشتم. می دیدم روزهایی رو که فرزانه، برای پیشرفتش، از روی من رد بشه. می دونستم دنیای کوچیک و محدودی که من دارم، برای عشقم مثل یک قفسه و عقاب رو نمیشه تو قفس قناری نگه داشت.هر چقدر هم مواظبش باشی، یک راه فرار پیدا میکنه...
فرزانه خسته نمیشد. میخواست همونطور که روی پاهای منه، تا خود تهران رانندگی کنه.
...
زن کولی نشسته بود رو گارد ریل کنار اتوبان. به محض دیدن کامیون از جاش بلند شد و دست تکون داد.داخل کابین ماشین ما تاریکتر از بیرون بود و اون زن نمی تونست، راننده ماشین رو ببینه. فرزانه تعجب کرده بود. پرسید: اون خانم رو می شناختی؟ هیچی نگفتم. چند صد متر جلوتر هم این قضیه تکرار شد. این دفعه دو تا زن سیاه چهره با لباس محلی دست بلند کردند. یقه لباس یکیشون باز بود و بدون اینکه شرم کنه، داشت بچشو شیر میداد. فرزانه بازم سوالشو تکرار کرد. نگاش کردم و گفتم چرا از خودشون نمی پرسی که منو از کجا می شناسند؟!!!
فرزانه اولین زن کولی رو که دید، راهنما زد و ماشین رو کشید شونه خاکی. دنبال روسریش میگشت تا سرش کنه و بره از خانمه سوال کنه. در ماشین باز شد و اون زن در حالی که خودشو به سختی از پله ها می کشید بالا داد زد: پونزده تومن میگیرم، راه دورم نمیام... برای یک لحظه اون زن و فرزانه چشم در چشم هم قرار گرفتند. چهره ای آفتاب سوخته که فقر، بدبختی، بیماری و اعتیاد را فریاد میکرد و این سوتر چهره ای بود آکنده از لطافت، پاکیزگی، جوانی و سادگی.
زن کولی با لهجه محلی گفت: هوی عمو، تو که یه عروسک همراه خودت داری، من به چه کارت میام. و پیاده شد....ادامه دارد ....نویسنده : looti-khoor نقل از سایت لوتی 


1 نظرات:

شهرزاد گفت...

همشون عالی هست جناب:
همشون رو دارم میخوانم
همچنین متاسفانه نتونستم جواب پ.خ رو بدم
موفق باشید....شهرزاد در دل نوشته های ایرانی ..سایت لوتی

 

ابزار وبمستر