ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یک عروس وهزار داماد 52

یواش یواش زندگی من می رفت که متحول بشه . من باید اونو متوجه این قضیه می کردم . تا به حال نمی دونست که  من نسبت به اون چیکار کردم . بیشتر از پانصد سکس رو یاد داشت کرده بودم . پانصد اسم رو فقط . البته  فقط یاد داشت بود . دیگه ننوشتم باهاشون چیکار کردم . دریک  قسمت از کامپیوتر ثبتشون کرده بودم . یه روز یه پرینت از این اسامی گرفتم . فقط یه توضیحی دادم که به موقعش شوهر گلم یادش بیاد که این افرادی که زنشو گاییدن کی ها بودند . مثلا سه تا از اونایی که میومدن پیشش  درس.. زمانی که بود سفر باهام سکس کرده بودند . من اسمشونو نوشتم با این توضیح که شاگردای کلاس خصوصی فرشاد جان بوده اند . بعضی هاشون حالا همکار خود فرشاد بودند . واقعا جالب شده بود . دیگه بهتر از این نمی شد . اسم پزشکی که فرشاد رو ختنه نکرده بود رو هم نوشتم .البته در مورد ختنه نبودن پسرم که حالا واسه خودش مردی شده بود چیزی ننوشتم . همه اینا رو آماده کرده بودم . استرس عجیبی داشتم . از این که بیست سال با دید دیگه ای بهم نگاه می کرد از این که  حس می کرد من یک زن نجیب و پاکدامن هستم . شاید حالا که تدریسشو خیلی کم کرده  بود و بیشتر استراحت می کرد راحت تر می تونست بفهمه که زنش داره چیکار می کنه . هر چند من همون هیجانو برای این که خودمو در اختیار دیگران قرار بدم داشتم ولی اون اعتماد به نفس قبل رو نداشتم . وقتی از مرز چهل رد شدم با این که تونسته بودم تقریبا همون زیبایی گذشته مو حفظ کنم ولی اون تسلطو نداشتم . حداقل این که در برابر جوانان و پسرایی که بیست سالشون بود نمی تونستم اعتماد به نفس چندانی داشته باشم یا مغرورانه تسلیم اونا شم  . البته این تا لحظه شکار بود وگرنه به وقتش می دونستم با اونا چیکار کنم . مدتی بود که پسر همسایه مانی میومد پیش فرشاد  خصوصی درس بخونه . بازم از همون تر فند های زنونه استفاده کرده و سعی کردم اونو به دام بکشونم .از اون پسرای خوش هیکلی بود که پنج سالی رو بزرگتر از سنش نشون می داد . وقتی اون و فرشاد مشغول بودند من به بهانه های مختلف به اونا نزدیک می شدم . .. بااین که زیر دامن به رنگ مشکی خودم یه جوراب هم پام کرده بودم ولی دامنو طوری کیپ انتخاب کرده بودم که دست کمی از شلوار در نشون دادن کون نداشت . وقتی هم که با عشوه گری از کنار اونا به طرف درب خروجی می رفتم زاویه دید اونا نسبت به من طوری بود که فقط مانی می تونست کون منو ببینه . قبل از خروج هم سرمو بر می گردوندم و  یه نگاهی هم به هم مینداختیم . بااین که دوست نداشتم پسرمو حتی یه شب از خودم دورکنم  ولی وقتی برای دو سه روز خواست که با دوستاش بره بیرون این اجازه رو بهش دادم . یه چند روزی رو تعطیل بودند و اون می خواست بره شمال  و دریا کنار خونه یکی از دوستای شمالی خودش . فرشاد هم برای یه روزی رو می خواست بره اصفهان . موقعیت بهتر از این نمی شد . فقط تنها در این موردش مونده بودم که مانی رو چه جوری بکشونم به خونه مون . دیگه از اون حقه های قدیمی هم رفته بود واسه خودش . ولی چاره دیگه ای نبود . .نمی دونستم باید چیکار کنم . . چه چیزی رو باید قایم می کردم . که مثلا دوباره براش زنگ بزنم . فرشاد بعد از ظهری رو می خواست بره اصفهان . کامی هم از طرف دانشگاه می خواست بره شمال . این خونه جدیدی رو که درش زندگی می کردین از اون ویلایی های شیک و بزرگ بود که مثل خونه قبل بازم به اسم من بود . یکی دو تا سگ هم داشتیم . آههههههه سگ .. اشمیت .. اشمیت می تونستم از این ویژگی اشمیت استفاده کنم . یه سگ گردن کلفت نژاد آلمانی خیلی خشن ولی با من مهربون . عیب بزرگ اشمیت این بود که یه لنگه کفش رو می برد مینداخت یه گوشه ای و باید کلی دنبالش می گشتی تا پیداش کنی . البته بیشتر در مورد مهمونا این کارو می کرد . من هم اون روزیه لنگه از کفش مانی  رو در کابینت آشپز خونه قایم کردم تا تقصیر ها رو بندازم گردن اشمیت و بعد از ظهر هم می تونستم  تماس بگیرم برای مانی که بیاد و کفششو ببره . ولی خوب اون یه چیز دیگه ای رو می بره . اووووووففففففف چه هیجانی داره . هنوز همون هوسباز گذشته ها بودم . هیچ تغییری نکرده هیچ روز به روز حریص تر می شدم . اوضاع همون جوری شد که می خواستم . هر چه فریاد داشتیم بر سر این آقا سگه کشیدم و دوتایی یه دوری زدیم و دست نوازشی بر سرش کشیده و از این که پیش بقیه فیلم بازی کردم ازش عذر خواستم . مانی رو با یه دمپایی فرستادیم خونه شون . فرشاد هم که رفت خودمو انداختم توی حموم . . خیلی وسواس شده بودم . هر چی هم که با این کسم ور می رفتم بازم قانع نمی شدم . دوست داشتم ردیف ترش کنم . به کسم نگاه می کردم تا ببینم نسبت به بیست سال پیش چه تغییری کرده آیا همون حالت  گوشت آلود بودن و سفتی خودشو داره یا نه ؟/؟.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر