ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آقا رضا وانتی 21


امشب، اولین شبی ست که داخل ویلا هستیم. از پنجره بیرون رو نگاه میکنم. سحر با همون دامنی که صبح خجالت می کشید بپوشه، نشسته روی کنده درخت و سیگار میکشه. فرزانه هم پشت سرش ایستاده و موهای سحرو شونه میزنه. دوست داشتم الان من جای فرزانه بودم.سحر موهای خیلی بلندی داره. الان که پشت به من نشسته، راحت تا کمرش رو پوشونده. فرزانه موقع نشستن کمی قوز میکنه ،اما سحر کمرش صاف صافه. گردن درازی داره و سینه هایی به نسبت بزرگ. صورتش خیلی خشک و جدیه. حتی موقعی که می خنده، ففط لبها هستند که تغییر حالت میدهند. دماغ کشیده و گونه های تو رفته ای داره. با یک نظر میشه برجستگی استخوانهارو در صورتش احساس کرد. تنها نکته مثبت صورتش، چشمهاییه به رنگ طوسی با مژه های بلند که آدم رو جذب خودش میکنه. در عوض، اندامش خیلی قشنگه. برخلاف فرزانه، پهنای باسنش از پهنای شونه هاش کمتره و بیشتر برجسته و سفته، تا بزرگ. درازای قدش به قشنگی تقسیم شده مابین بالاتنه و پایین تنه. با اینکه با فرزانه هم قد هستند، اما وقتی کنار هم می ایستند، باسن سحر حداقل ده سانت بالاتر از باسن فرزانه است. در کلام و صحبتش، غرور خاصی وجود داره. تا الان، با وجود دردسرهای زیادی که به خاطر سحر متحمل شدیم، حتی یکبار هم تشکر یا عذرخواهی نکرده.
...
کیوی و سیب و پرتقال رو پوست گرفتم به همراه نوع خاصی از خیار که اولین بار بود می دیدم، بردم داخل آلاچیق. شرجی هوا نمی گذاشت، راحت نفس بکشم. پیراهنم خیس خیس بود و چسبیده بود به پوستم. فرزانه به لباسم اشاره کرد و گفت: همین یک پیراهن رو داریااا. چرا درش نمیاری، کثیف نشه؟ تا حالا حتی جلوی مادرم با رکابی ننشته بودم، ولی بدم نمیومد، پیش سحر کمی آزادتر بگردم. فکر سکس با سحر تمام ذهن مرا مشغول کرده بود... بدن کم مویی داشتم، برخلاف سعید که تمام بدنش، حتی گردن و پشت و پیشونیش پر از موهای بلند و ضخیم بود، من فقط سینه ها و ساق پام بود که کمی پشمالو بود و بقیه بدنم رو موهای کوتاه و کم پشت میپوشوند.
سیگارمو با سیگار سحر روشن کردم. برای لحظه ای صورتامون نزدیک هم شد. اونقدر نزدیک که حس کردم الانه که اختیار از دستم بره و ببوسمش. نا خودآگاه به سینه هاش نگاه کردم. با وجود ی که تی شرت یقه باز پوشیده بود، حتی یک سانت هم از چاک سینه اش معلوم نبود.
فرزانه به خیارا نگاه میکرد. نمی دونم اسمش چی بود ولی خیلی بلند و قلمی بود و رنگش سبز روشن. روی پوستش پر بود از برجستگیهایی شبیه جوش. فرزانه یکی ازخیارارو برداشت و گفت: بچه ها اینو می بینید یاد چی می افتید؟ وقتی دید جواب ندادیم، صداشو کشید و گفت: خااااررر داااررر...
سحر دمپاییشو درآورد و دنبال فرزانه کرد. فرزانه سر خیارو کرده بود داخل دهانش و دور آلاچیق می دوید و سحر دنبالش می کرد.
منظور فرزانه کاندوم خاردار بود. نوع خاصی از کاندوم که بعضی وقتها، قبل از اینکه آ یو دی بگذاره، استفاده می کردیم....ادامه دارد .... نویسنده : looti-khoor..نقل از سایت لوتی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر