ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

شاهد خیانت

من و الناز سه سالی می شد که میونه مون شکر آب شده بود . راستش بهونه جویی رو اون شروع کرده بود .این که چرا  از خونواده ام ارث پدر طلبکار نمیشم . چرا سهممو از زندگی نمی گیرم . چرا  پول یه آپارتمانو ازش نمی گیرم تا اونو به اسم نازنینش کنم . اون خیلی پر توقع بود . شاید باور کردنش سخت باشه . ولی سه سال می شد که هم بستر نشده بودیم . اون گاهی میومد خونه و جدا می خوابید و گاهی هم می رفت خونه مادرش . یه حالتی پیدا کرده بود که می شد گفت جزو افسرده های شادابه . اون سی سالش بود و من یه هفت سالی رو ازش بزرگ تر بودم . یه پسر ده ساله داشتیم به اسم امیر که این سه سالی رو با خونواده پدری من زندگی می کرد . زندگی ما می رفت تا از هم بپاشه . خونواده ام بهم سر کوفت نمی زدند ولی بهم می گفتند که این زن به دردت نمی خوره . ازش جدا شم . بهم گفتند که برای پرداخت مهریه کمکم می کنند تا از شرش خلاص شم . خیلی ها بهم می گفتند که اون سر و گوشش می جنبه ولی نمی خواستم باور کنم . همش روزایی رو به خاطرم می آوردم که تازه باهاش ازدواج کرده بودم . هردومون خیلی خوشبخت بودیم . به هم قول داده بودیم که تا آخرشو با هم باشیم  . نمی خواستم باور کنم که اون حالا بهم خیانت می کنه . نمی تونستم سرمو پیش مردای دیگه بالا بگیرم . پیش دخترای فامیلی که  دوستم داشتند و حالا واسه خودشون زنی شده بودند . پیش زنای جا افتاده و بزرگان فامیل که می دونستم بادی به غبغب انداخته بر تشخیص خودشون آفرین میگن ولی الناز از اول این جوری نبود . همه چی واسش فراهم بود . چه اون وقتا که در آمدم کم بود و چه حالا که وضعم خوب شده بود هر چی در می آوردم می دادم بهش . حتی این روزا با این که نقش یک مجسمه رو هم در زندگیم نداشت بازم بهش می رسیدم . نمی خواستم که به بیراهه کشیده شه . اون دیگه حتی احساس یک مادررو هم نداشت . با همه اینها من دوستش داشتم . ولی وقتی به قضیه فکر می کردم بیشتر حس می کردم که خودمو دوست دارم . غرور از دست رفته مو دوست دارم . حس می کردم که خیلی بی ارزش شدم . یه انگلی هستم که ارزش اینو ندارم که همسرش بهش وفادار باشه . خیلی ها بهم می گفتند که اونو دیدن که سوار ماشین یکی شده یا از ماشین یکی پیاده شده . وقتی می گفتم که شاید کرایه ای باشه .. مسافر کش بوده ..می گفتند همیشه همون ماشین و همون رانندهه . دوست نداشتم باور کنم که الناز من خودشو داده دست یکی دیگه و با یکی دیگه حال می کنه . اون روزایی که با هم خوب بودیم امکان نداشت حتی یه شبو از دست بده و کنار من نخوابه و باهام سکس نداشته باشه . یعنی در این سه سالی هیچ کاری نکرده ؟/؟ پسرم امیر گاهی که مامانش مثل یه مهمون به خونه سر می زد میومد تا مامانشو ببینه . هر چند اون به خونواده پدرم عادت کرده بود . یه شب که من و الناز تنها بودیم و امیر هم نبود بهش  گفتم الناز می خوام یک هفته برم  به یه سفر کاری اگه امکان داره این یک هفته ای خونه رو تنها نذار . حالا  با داداشت و امیر میای شبا اینجا می خوابی .. می خواستم کمی فیلم بیام و خواهش کردنو ادامه بدم که دیدم سریع قبول کرد . تصمیم گرفتم خودمو در گنجه و کمد دیواری بزرگی که در اتاق خوابمون داشتیم مخفی کنم و اگه خبری هم شده تماس بگیرم با پلیس و ماموری و مچ اونو بگیرم تا راحت از شرش خلاص شم . خوبی این گنجه و جای رختخواب در این بود که کنار در قرار داشت و تخت ما روبرو و انتهای اتاق و یه خوبی دیگه این که الناز از وقتی که چند تا سوسک دیده بود که ازش اومدن بیرون دیگه می ترسید که  از کنارش هم رد شه . من با یکی از دوستان صمیمی ام که محرم اسرارم بود و از بچگی با هم بودیم هماهنگ کرده بودم که بهش اطلاع بدم که چه وقت بره سر وقت مامورا . بهش گفتم که هر وقت موبایلت سه تا زنگ خورد یعنی باید به مامورا اطلاع بدی . .در هر حال اون فکر می کرد که من خونه نیستم . النازو میگم . از وقتی هم که فهمیده بود خونه داره یعنی درغیاب من ..اخلاقش هم کمی عوض شده مهربون تر شده بود . من خودمو در گنجه حبس کرده به سر نوشت خودم فکر می کردم . به این که کارم چرا به این جا کشیده . من کارم معماری بود و ساختمون سازی و نظارت بر امور ساختمونی . مهندس عمران بودم . تازه بازارم داشت می گرفت . چون دست خیلی زیاد بود کلی دوندگی کردم تا تونستم منم یه مجوزی بگیرم . اوایل از این که چرا خونواده ام به زیاده خواهی الناز اعتنا نمی کنند ناراحت بودم ولی حالا به اونا حق می دادم . اگه زنم بهم خیانت هم نمی کرد این رفتار سه ساله اش به هیچ وجه قابل تو جیه نبود . .. دو ساعت گذشت .. صدای درو شنیدم و به دنبال اون سر و صدای الناز رو با یه پسر .. داشتم آتیش می گرفتم . پس همه این شایعات کاملا درسته . امیدوار بودم که این قسمتشو اشتباه کنم . ممکنه بخوان فقط با هم حرف بزنن ؟/؟ نمی دونم نمی دونم . می دونستم که دارم خودمو فریب میدم . سرمو به دیوار تکیه داده در حالیکه انبوه  لحاف و تشک ها رو بغل زده بودم های های می گریستم . .. یه ساعتی گذشت تا اونا وارد اتاق خواب شدند . .. چقدر تحمل این لحظات سخت بود . الناز یه پیراهن یه سره آبی ازدامن چاک دار به تنش کرده بود . همونی که من ده سال پیش و اوایل ازدواجمون به مناسبت روز زن واسش گرفته بودم . ظاهرا دوباره مد شده بود . خیلی بهش میومد . یادم میاد همون شب بهم گفته بود که در عوضش منم بهت هدیه میدم . اومد و اون شب واسم سنگ تموم گذاشت . تا می تونست بهم حال داد . البته این تنها هدیه اون روز من نبود . واسش یه انگشتر هم گرفته بودم . راستی آدما چه زود همه چی براشون یکنواخت میشه . چه زود همه چی رو فراموش می کنن . چرا احساسات یکی دیگه براشون اهمیت نداره . مگه من واست چی کم گذاشته بودم . مگه این چلغوز که سر کوچه مون کافی نت داره چشه ؟/؟ که من نیستم . من این جوونو می شناختم . هر روز اونو با یه دختر می دیدم . اون النازر و واسه تفریح می خواست .. هر چند لحظه در میون سرمو  از شکاف  بین دو تیکه در به طرف اونا بر می گردوندم . می خواستم چشامو ببندم ولی صداشونو می شنیدم . .-ابی ابی جونم زوده زوده که لختم کنی منو ببوس ببوس . نازم کن . نازم کن .. سکوت کرده بودند . حدس زدم که لبای ابی روی لبای زنمه .. صدای نفس نفس زدنهاشونو می شنیدم . خشم و درد سراسر وجودمو گرفته بود . نفسم بالا نمیومد . چند بار رفتم که دستمو بذارم رو گوشی و سه تا زنگو بزنم . ولی نمی تونستم . چقدر برای یک مرد سخته . با یه نگاه دیگه دردمو زیاد تر کردم . بالا تر و کشنده تر از مرگ دیگه چه چیزی وجود داره . ابی کاملا لخت بود . کیرشو با کیرم که مقایسه می کردم می دیدم که فرق چندانی هم با کیر من نداره . چرا الناز رفت طرف اون . با چه بهونه ای . !ابی پیراهن النازو داد بالا و اونو از سرش در آورد . شورت و سوتین آبی الناز رو یه لحظه دیدم. اون شب بهم گفته بود بی سلیقه شورت و سوتین آبی هم باهاش می گرفتی .. حالا امشب در آغوش یه غریبه ست کرده بود . ابی دهنشو گذاشته بود رو سینه الناز .. .چشامو بستم .. حالا فقط احساس می کردم که اونا دارن چیکار می کنن . -اوووووووهههههه ..عزیزم ببین شورتم چقدر خوشگل و فانتزیه .. . کسمو با اون تیکه روش بذار تو دهنت .. میکش بزن .. الناز عاشق این بود که اول سکس , شورت و کسشو با هم بذارم تو دهنم . این کارو حالا یه غریبه براش انجام می داد . .خیلی سخته یه مرد سر افکنده شه . ولی می تونستم مثل یه دندون پوسیده اونو بندازمش دور . در صحنه بعدی پاهاشو از وسط باز کرده بود . حالا دیگه اونا زیر نور چراغ خواب که فضا رو به رنگ نارنجی ملایمی در آورده بود سکس می کردند . الناز پاهاشو به دو طرف باز کرده بود . چشای خوشگل و شیطانی اونو دیگه نمی شد به خوبی دید . ابی رو الناز سوار شد بدن ابی و الناز طوری به هم چسبیده بود و ابی خودشو به نحوی روی الناز حرکت می داد که دیگه دونستم کارهمسرم تموم شده هر چند که کارش خیلی وقت بود تموم شده بود . نه کیر رو می دیدم و نه کس رو .. صدای فریاد هوس الناز بود که گوش فلکو کرکرده بود .-ابی مگه شام نخوردی . تند تر محکم تر .. نمی بینی اون داخل چقدر آتیشه .. جووووووون حالا خوب شد . ابی کمرشو می داد عقب تر تا کیرشو بیشتر بکشه بیرون و با شدت بیشتری بکوبونه به کس زنم . -بزن بززززن کسسسسم مال تو .. الان سه ساله که مال توام . همیشه هم می مونم . دستای ابی رفته بود رو سینه های الناز و چنگشون می گرفت . حرکات  زنمو می دیدم که مدام از این طرف به اون طرف در نوسانه . صدای بر خورد بدنهاشون نشون می داد که ابی قدرتمندانه و الناز حریصانه خودشونو به هم چسبونده دارن از سکسشون لذت می برن . -الناز هنوزم کست تنگه .. کیرمو داره قورتش میده .. نمی دونم کیرم داره کستو می خوره یا کست کیرمو .. -نههههه ابی ابی .. کسم که دیگه جون نداره .. بزن ولم نکن .. دستتو بذار روش . با انگشتات با روش بازی کن که زود تر راضیم کنی . منو ببوس .. . همین جوری نمی دونم داری چیکار می کنی  . حالا خیلی خوبه .. خوبه همین خوبه .. ولم نکن ولم نکن ..ولم نکن .. یه لحظه عین دیوونه ها سرشو بالا آورد دو دستی موهای دوست پسرشو کشید و با یه فریاد محکم دستاشو از رو موهای ابی برداشت و روی تخت ولو شد . اون ار گاسم شده بود . ولی ابی هنوز کیرش توی کس الناز بود . هیچ حرکتی نکرد . ظاهرا خودشو ول کرده بود تا حرارت کس زنم کیرشو کاملا داغ کرده با اعصابی آروم آبشو توی کس الناز جونم خالی کنه . اینو وقتی فهمیدم که سایه های سفیدی رودور و بر تیرگی فضای دور کس الناز  می دیدم که به طرف پایین  و روی پاها و اطراف کسش در حرکتند . قسمتی از آب کیر ابی همون اول از کس الناز بر گشت کرد ه بود . . ابی همسرمو به طرف دیگه ای بر گردوند و الناز هم در یه استیل سگی قرار گرفت و کونشو به طرف ابی قرار داد . -فقط آروم تر بکن ابی اون دفعه محکم گاییدی هنوز کونم درد می کنه . -می دونم چیکار کنم . موهای سر النازواز پشت جمع کرد و با یه دست  محکم نگهش داشت و نمی ذاشت پخش شه . ابی از این کارش لذت می برد . سوراخ کون النازو ندیدم که چه جوری باز شد و کیر ابی رو قبول کرد ولی مشخص بود که کیر این پسره لات رفته توی کون زنم .. ناگهان سرعتشو زیاد کرد و الناز جیغ می کشید .. نههههه نههههه جرم دادی . کونم .. نه .. ولم کن .. ولی با این که از درد می نالید ساکت شده بود . حالا زن خوشگل من از کون دادن هم لذت می برد . کون سفید و گنده و بر جسته زنم مال یکی دیگه شده بود . الناز همون هیکل ناز ده سال قبلو داشت . تنها چیزی رو که در  فضای نیمه تاریک به خوبی مشخص بود کون زنم بود که در تاریکی سفیدخاصی نشون می داد  . . ابی کیرشو از توی کون الناز بیرون کشید . این پسره چقدر آب داشت . یا شایدم کس و کون مفت و مجانی این قدر سر حالش کرده بود . این جوری که معلوم بود سه سالی می شد که اونو می گایید . یعنی باید به این دلخوش می بودم که زنم فقط با یکیه ؟/؟ نه اون جنده نیست اون با یکیه . دلم می خواست بمیرم ولی از مردن می ترسیدم . امیر نباید بفهمه مادرش یه زن کثیفه . چرا با شخصیت من بازی کرد . ابی کیرشو در آورد و اونو فرو کرد توی دهن الناز .. النازی که واسه کون دادن و ساک زدن خیلی ناز داشت و همیشه سر این دو تا مسئله با هم دعوا داشتیم . تا اونجایی که دوست داشت با عشق و هوس کسشو میک می زدم ولی از ساک زدن طفره می رفت . حالا کیرعشقش ابی رو ساک می زد . .. -ابی من می خوام مهرمو ببخشم از مجتبی جدا شم . دلم می خواد با تو زندگی کنم .. الناز حرف مسخره ای زده بود . فکر کرد یه جوون مجرد که داره سه سال کس و کون مفت و مجانی یک زن متاهل رو می کنه کسش خل شده که بیاد خودشو اسیر اون زن کنه ؟/؟  خب با حفظ شرایط میره با یه دوشیزه ازدواج می کنه . -الناز جون من در هر شرایطی کنارتم . الان قصد از دواج ندارم . هر وقت خواستم از دواج کنم با تو می کنم تو که میدونی من تو را از همه زنای دنیا بیشتر دوست دارم . البته ناراحت نشو عشق به مادری جداست . -ابی من خودم از دست این مادر شوهر خیلی عذاب کشیدم . از الان دارم میگم تو باید از همون روز اول مرزها رو معلوم کنی .. -باشه عزیزم هر وقت خواستیم از دواج کنیم مرزبندی ها رو خوب انجام میدم که کسی به حریم یکی دیگه تجاوز نکنه .. ابی داشت النازو دست مینداخت و زن هرزه من ,  دلش خوش بود که که یه جوان مجرد با پنج سال سن کمتر میاد یه زن متاهلی رومی گیره  که یه پسر ده ساله داره و سه ساله که داره مفت خودشو در اختیارش میذاره .اونا تو آغوش هم خوابشون برده بود . منم از خونه خارج شدم و بعد از دو سه روز زنگ زدم که دارم میام . راستش نمی تونستم تحمل کنم که یک هفته تمام توی خونه خودم و روی همون تختی که یه زمانی من و الناز,  شاه و ملکه اش بودیم زنم زیر کیر یکی دیگه بخوابه . زندگی ما همون روال سابقو پیدا کرد . واسه حفظ آبروی خودم ساکت مونده بودم . ابی مدتی بعد از دواج کرد . الناز در هم و آشفته شده بود . خونواده زنم الناز رو نصیحت می کردند . با این که از همسرم نفرت داشتم ولی به خاطر غرور از دست رفته و این که به دیگران نشون بدم که هنوز این منم که مالک اونم با یه هماهنگی و وساطت بزرگترا موافقت کردیم که آشتی کنیم . مادرم به شدت مخالف بود و پدرم فرقی براش نمی کرد . چون اون فقط آرامش منو می خواست . من خرد شده بودم ولی احساس می کردم که دیگه تو سرش خورده .. از اون خونه پا شدیم . یه خونه دیگه به اسم خودم خریدم . تختمو عوض کردم که به یادم نیاد که الناز روی اون تخت چیکار کرده . اون پیراهنشو که ده سال پیش واسش گرفته بودم و دوباره مد شده بود گم و گورش کردم . دلم می خواست همه چی رو از نو شروع کنم . خونه مادرم اینا نمی رفتیم .شاید این جوری بهتر بود . اخلاقش کمی بهتر شده بود .شاید از جدایی می ترسید . شایدم از این می ترسید که دیگه نتونه شوهر گیر بیاره . من اونو به خاطر خودش نبخشیده بودم . هر چند که خیلی ادعا داشت هنوز  از اونجایی که خودشو یه زن پاک و نجیب می دونست . با این حال حس می کردم که سرش به سنگ خورده . یه چند روزی می شد که بیشتر به خودش می رسید و کمتر بهم توجه می کرد . موبایل و اس ام اس بازیهاش زیاد شده بود . . تعقیبش کردم تا این که اونو دیدم که از یه ماشین دیگه پیاده شده . از کنار یه جوون قرتی دیگه . اون یه دوست پسر جدید گرفته بود . دلم می خواست که منم می رفتم دنبال عیاشی ولی  شخصیت من این طور نبود و به خاطر امیر مجبور بودم تحمل کنم . حالا من موندم و دنیایی از غرور از دست رفته . چقدر بده که یک مرد به خاطر زن بدکاره اش سر افکنده شه غرورشو از دست رفته ببینه . دارم خودمو گول می زنم که فقط این منم که از کاراش با خبرم . ولی می دونم من آخرین نفری هستم که با خبر شدم .......... ..شاید تعجب کنین که این داستان چرا این جوری تموم شده .. ..این داستان گوشه ای از واقعیتهای اجتماعی امروز جامعه ماست . بیشتر , زنا مظلوم واقع میشن ولی مردایی هم هستند که درد خیانتو به جان می خرند تا ببینند در آینده چه باید کرد . راستی فکر می کنید  این مدل داستانهای دنباله دار زندگی چه جوری باید تموم شه ؟!.. هرجوری که تموم شه رنگ تلخ شکستو داره . حسرت و درد و پشیمونی . راستی آدما به دنبال چی ان ؟/؟ چرا کمتر کسی به آن سوی چهره ها فکر می کنه ؟/؟ آخه چرا ؟/؟ .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

8 نظرات:

ایرانی گفت...


آره داداش گلم دلست آو آس عزیز در داستان لز با دختر خجالتی پیام داده ....the-last-of-usعزیز وگل ممنونم از همراهی تو نازنین ..امیدوارم قسمتهای بعدی با کیفیت بهتری نوشته شه . شاد باشی ....ایرانی

دوشنبه ۲۹ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱۶:۳۳:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰

ایرانی گفت...


آراز مس گرامی خسته نباشی . سهیل جان در داستان ماه عسل در عسل پیام داده ..سهیل گلم از توجهی که به این داستان داری سپاسگزارم . به امید آن که همیشه در کنار ما و این مجموعه با اعلام نقطه نظرات خود یار و یاور ما در ادامه راه و ارائه داستانهایی بهتر باشی . با احترام : ایرانی

دوشنبه ۲۹ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱۶:۳۶:۰۰ (GMT+۰۴

ایرانی گفت...

آره داداش مهربان سلحشوران عزیز در داستان مامان تقسیم بر سه پیام داده ...سلحشوران گل و نازنین و دوست داشتنی و هر چیز خوب دیگه ..منم شما و همه دوستان خوب و گلمو دوست داشته ارادتمند همه شما هستم . و همیشه هم گفتم هر کاری کنیم آسمون بیاد زمین و زمین بره آسمون این داستانها کم و کاستیهای خودشو داره سلیقه ها متفاوته اما اون چیزی که باقی می مونه دوستیها و محبتها و پیوند پاک و مودت دوستانه .. شاد و خرم و خندان باشی ....ایرانی

دوشنبه ۲۹ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۲۰:۲۹:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)

ایرانی گفت...

آره داداش عزیزم ماری سوسماری نازنین در داستان مامان تقسیم بر سه نظر داده ...ماری سوسماری گل و نازنین و دوست داشتنی باز هم ممنونم و متشکرم از پیامهای داغ و دلنشینت و از این که همراه همیشگی ما و این مجموعه هستی . همیشه خرم و شاد باشی ....ایرانی

شهرزاد گفت...

ممنون ايراني عزيز . عالي بود

ایرانی گفت...

شهرزاد گل و نازنین ! منم ازت ممنونم که با پیام گرمت مثل همیشه یعنی مثل این چند هفته اخیر بهم انگیزه داده و میدی . شاد و تندرست باشی ...ایرانی

hoos maa گفت...

كاش مي شد خالي از تشويش بود !
برگ سبزي تحوه ي درويش بود !

كاش تا دل مي گرفت و مي شكست !
عشق مي آمد كنارش مي نشست !


ایرانی عزیز خسته نباشی. اعتراف میکنم آخر داستان اشک تو چشام حلقه کرد.
یک لحظه فکر کردم زندگی خودمه این داستان، ممنونم ازت دوستم.
خواندن داستانت باعث شد به خودم بیام و خدارو شاکر باشم مثل شخصیت این داستان نشدم و حداقل قبل از ازدواج متوجه شدم.

بیا با خود بیاندیشیم...!
اگریک روز تمام جاده های عشق را بستند...!
اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید...!
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد...!
اگر یک شب شقایق مرد؛
تکلیف دل ما چیست؟؟؟؟
و من احساس سرخی می کنم چندیست...!
و من از چند شبنم پیش در خوابم
نزول عشق را دیدم...!
چرا بعضی برای عشق،دلهاشان نمی لرزد؟؟؟
چرا بعضی نمی دانند که این دنیا
به تار موی یک عاشق نمی ارزد؟
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است...!
و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست؟
و گویی میوه اخلاصشان کال است...!
چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالیست؟
چرا در اقتصادِ راکدِ احساسِ این مکاره بازاران
صداقت نیز دلالیست؟
"دکتر انوشه"

و در پایان برای شما دوست عزیز و همراهان خوب و دلسوزتان ، آرزوی سلامت ، سعادت عظیم الهی دارم .

ارادتمند شما hoos maa

ایرانی گفت...

حسمای با احساس و با فرهنگ و رنجدیده من ! متاسف و متاثرم که آن بی وفا این گونه با تو بر خورد کرده است . نمی توانی نام عشق و یا عاشق بر او بگذاری . آن که خبانت می کند عاشق نیست و آن رابطه ای که مبنایش بر خیانت حداقل یک طرف باشد نمی توان به آن گفت رابطه عشقی .. پس حسمای نازنین و دوست داشتنی !هستند انسانهای درد مندی که از درد بی وفاییها و نامردمیها می نالتد و می سوزند . دل سوختگان در کنار هم وبا هم می توانند که گلستانی از عشق بسازند . گلستانی که در آن از بی وفاییها و خیانتها اثری نیاشد . هرگز به خاطر کسی که ارزشی نداشته و ارزش تو را لیاقت تو را نداشته حسرت نخور و زانوی غم در بغل نگیر . به خود افتخار کن که سر بلند تر از عاشق وفادار در این دنیا کسی را نمی بینم . درود بیکران بر تو ... من یک شعار و تزی دارم که چند بار گفته ام و باز هم می گویم و اصولا در کل زمینه های زندگی این تز رو دارم . اگر از من بپرسند که از دو راه یکی را برگزین یا فریب بخور یا فریب بده ترجیح می دهم که فریبم دهند تا کسی را فریب دهم البته گفتم از دو راه و فقط دو حالت .... سوز دل من آرامم خواهد نمود . وجدانم به من فرصت زندگی خواهد داد . سربلند خواهم بود به خود افتخار خواهم کرد که دلی را نیازرده ام . حسمای خوب و گل به خاظر ارسال شعر زیبای دکتر انوشه هم دست گلت درد نکنه ..پایدار و پاینده باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر