ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دختر خجالتی 2

حالا من بودم و زهیدا و زلیخا و بهاره . واسه من سخت بود که در یه دنیایی تازه زندگی کنم دنیایی که  بتونم در خیلی از فعالیتها و کار های روز مره ام احساس وابستگی نکنم . نمی دونستم باید چیکار کنم . به اونا نگاه می کردم و اونا هم سرشون به کار خودشون بود . خونه چند تا اتاق داشت و یه حموم و دو تا توالت . یکی که ته حیاط بود و یکی دیگه هم  داخل هال . من یه لباس خونگی  به تن کرده یه شلوار راحتی هم به پام . اون سه تا دختر به محض این که دیدن مامان و بابام رفتن لباساشونو عوض کرده طوری به خودشون رسیدن که انگاری دارن میرن مهمونی . زلیخا که هر چی لباس داشت از تنش در آورد و با یه شورت و سوتین توی خونه می گشت . زهیدا هم یه تاپ تنش کرده بود و از پا خودشو لخت کرده بود و حتی شورتشم شبیه شورت نبود . بهاره هم با یه رکابی و شلوارک چسبون  خودشو شبیه به زنای اون کاره در آورد .. زلیخا : زیبا جون اون زیباییها رو بریز بیرون . چیه این جوری خودتو شبیه خواهرا کردی . نشون بده اون تن و بدن زیبا و خوشگلتو . حیف نیست ؟/؟ -آخه اینجا که کسی نیست ؟/؟ -کسی منظورت همون پسرای پررو بی حیا و بی چشم و رو رو میگی که هر چی بهشون برسی بازم کم رسیدی ؟/؟.... من که از تماشای زیباییهای یک زن حتی خودم لذت می برم . خدا زن رو حساس و با احساس و لطیف و زیبا آفرید . ..... بازم صد رحمت به زهیدا و بهاره . می خواستم به زلیخا نگاه کنم سختم بود . بهاره رو دیدم که خودشو رسوند به زلیخا با کف دستش طوری روی کون اونو مالوند و بعد محکم زد به کپلش که من یکی از خجالت داشتم آب می شدم . اصلا چرا اینا با هم این جوری رفتار می کنن . این کارا خیلی بده . مامان همش سعی داشت یه جورایی منو  از این بازیها دور نگه داشته باشه و از بدیهای اون بگه . هر چند بیشتر وقتا خجالت مانعش می شد که رک و پوست کنده حرفاشو بگه . تا دو سه روزی رو غذام آماده بود . مامان چند مدل غذا واسم درست کرده بود که چند روزی رو راحت باشم ولی نمی تونستم که تنهایی همه رو بخورم . کلی حبوبات  هم توشه راهم کرده بود . خنده ام می گرفت .  انگاری که من آشپز باشم . بهاره خودشو به زلیخا چسبونده بود از پشت بغلش کرده بود .-اوووووووههههه اووووووووه خانومی . تا ازم عذر نخواستی نمیذارم لبامو ببوسی . واسه چی امروز به سهیلا گفتی که زلیخا اصلا اخلاق نداره و نمیشه باهاش حرف زد . تو فکر نکردی منم واسه خودم شخصیتی دارم ؟/؟ -زلی جون ناراحت نشو . حالا گاهی وقتا تو هم یه جورایی عصبی میشی و باید که به منم حق بدی این برداشت ها رو داشته باشم . حالا تو کوتاه بیا . دستشو گذاشته بود رو شونه های زلیخا و لبشو خیلی آروم بوسید . خونه سه چار تایی اتاق داشت و یه هال بزرگ . . اتاقها همه اشتراکی بود . این جوری نبود که بگیم هال مال زهیدا و اتاق کوچیکه مال من . من سریع رفتم طرف اتاق دیگه  تا این صحنه ها رو نبینم . وقتی که بر گشتم  بهاره و زلیخا رو ندیدم . از زهیدا جریانو پرسیدم و گفت خواهرش و بهاره رفتن حموم .. دیگه هم چیزی نپرسیدم . وقت شام خوردن که شد می خواستم غذامو روگاز گرم کنم سختم بود گازو روشن کنم و کتلت هایی رو که مامان واسه دو سه شبم ردیف کرده بود تیکه تیکه گرمش کنم . زهیدا این کارو واسم کرد و نتیجه اش این شد که اون شب شامو دعوت من بودیم . رو زمین سفره گذاشته دور هم نشسته بودیم . بهاره و زلیخا خیلی لوس بازی در می آوردند . حالا نوبت بهاره بود که خودشو واسه زلیخا لوس کنه . سرشو می ذاشت رو شونه زلیخا و آواز می خوند . -حالا تو واسه ما ناز می کنی ؟/؟ صبر کن امشب بهت نشون میدم -چی شده بهاره من که بهت حال دادم -آره ولی وقتی که حسابی حالمو گرفتی . زهیدا : به افتخار خانوم دکتر,  من امشب همه شما رو دعوت می کنم به یه بستنی میوه ای . -من که زورم میاد پاشم بخرم -زلیخا جون راضی به زحمت خواهر گلم نیستم . من خودم قبلا خریدمش و گذاشتمش فریزر . بهاره : اوخ جون من عاشق بستنی هستم .. زلیخا : تو عاشق چی که نیستی . وقتی که داری بستنی قیفی لیس می زنی انگاری که داری اونجا رو لیس می زنی . -اونجای آقایون یا خانوما رو ؟/؟ .. خدایا چرا اینا دارن این جوری حرف می زنن . چرا اصلا سختشون نیست . چقدر پررو هستند . من با این شرایط چه جوری درس بخونم . اونا سه تا دانشجوی همکلاسن و در رشته پرستاری درس می خونن . درساشون خیلی سبک تر از درسای منه . . واحد های مشترک هم زیاد داریم ولی من نمی کشم کنار اینا با این اخلاقشون . سختم بود .. نمی دونم چرا حس می کردم با یه حالت مزاح به من میگن خانوم دکتر .. ولی  این بار  زلیخا که متوجه ناراحتی من شد گفت زیبا جون چته ؟/؟ سرمو انداختم پایین و در حالی که عصبی بودم حرفی نزدم . -من دوای درد تو رو دارم . می دونم چه جوری حالتو جا بیارم . تا روحیه ات عوض شه و کیف بکنی . از بس توی غار بودی دیگه شدی غار نشین . تنفس در هوای آزادی بهت نیومده . -خواهر بس کن اصلا معلوم هست چی داری میگی ؟/؟ اون تازه اومده به جمع ما .. بازم گلی به جمال زهیدا که اومد به کمک من ولی یه حسی بهم می گفت که زهیدا هم مثل اون دو نفره ولی سیاستمدار تره و می دونه چه جوری  حرف بزنه . کی و کجا . قبل از خواب سه تایی شون رفتن جلوی آینه و داشتن به خودشون می رسیدن . بهاره : زیبا این قدر بی حال نباش . بیا به خودت برس . این قدر هم نگو درس داری و رشته ات سنگینه . هنوز که درسی شروع نشده . از ما یاد بگیر که آخر ترمی هستیم . ازبس نیتمون پاکه و خوش قلبیم از در غیب واسه ما نمره می رسه . .فضا پر شده بود از عطرای مختلف زنونه . با این که بوی ملایمی فضا رو عطر آگین کرده بود ولی حس می کردم دارم خفه میشم . چراغای خوشرنگی رو در گوشه کنار روشن کرده لامپای اصلی رو خاموش کرده بودند . حالا سه تایی شون با شورت و سوتین بودند . بهاره : خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو . بیا باهامون الکی خوش باش رفیق . ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

12 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش گلم جواد نازنین در داستان نقاب انتقام برام پیام داده ..جواد جان سپاسگزارم از تو به خاطر پیگیری داستانها ..شاد و سر بلند باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم پاسخ من به بوی سون دوست داشتنی در داستان آبی عشق ..بوی سون گل و نازنینم گاهی وقتا روند داستانهلی عشقی این جوری میشه ..همین دو سه قسمتی یک کاتالیزوزی وارد می کنم و سعی می کنم تحرکشو بیشتر کنم . در هر حال حجم داستان در هر وهله انتشار کمه و باید مقدمه چینی هایی بشه تا داستان طبیعی تر به نظر برسه .سپاسگزارم . شاد و پیروز باشی ....ایرانی

ایرتنی گفت...

آره داداش عزیز خسته نباشی . داداش رامین در داستان شیدای شی میل برام پیام گذاشته ..رامین جان خیلی خیلی ممنونم از این که به فکر من هستی در هر حال من تا اونجا که بتونم تلاشمو می کنم و در این دو سال و خوردی اخیر هیچوقت مثل این روزا ذخیره هام کم نبوده ولی بازم سعیمو می کنم .دوست ندارم سر نوبت یه داستانی رو جا بذارم . من در سایت خودم داستانها رو مثل بر نامه هفتگی درسی و کلاسی کردم . این کار هم خوبه هم بد ..بگذریم فقط دوستان عزیزم هستند که کاملا خوبند و به فکر منند . رامین جان برات آرزوی بهترین ها و خوش ترین ها رو دارم . شاد باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل یا آراز مس گرامی !می دونم شما دو تا دیگه من و تو ندارین و مثل یک روح در دو بدن هستیدونمی ذارید کار بخوابه . سهیل مقدم گل هم در داستان ماه عسل در عسل برام پیام گذاشته ..سهیل جان خیلی خوشحالم که هر از گاهی پیامهای گرم و امید وار کننده ات رو می بینم و می خونم . دست گلت درد نکنه . پاینده و پایدار باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین من !اینم پاسخ من به سلحشوران عزیز در داستان مامان تقسیم بر سه ...سلحشوران دوست داشتنی وقدرتمند بسیار متشکرم از این که تا به این اندازه از من و این داستان حمایت می کنی . احتمالا در جریان این داستان هستی . تا به حال 70 قسمت از این داستان نوشته شده .. از آنجایی که قبلا هم به عرض رساندم مختصر تغییراتی لازم بود تا به خاطر هماهنگ شدن با قوانین سایت و سن بالای 18 و مسائل پیرامون آن قسمتهای این داستان آماده انتشار گردد . من هر چند قسمت چند قسمت آن را باز نگری کرده آماده انتشارش کرده آره داداش عزیز زحمت آن را عهده دار شده . اصلاح در بعضی از قسمتها هم کار ساده ای نیست ویک نویسنده باید تمام جوانب را در نظر داشته باشد . مثلا یک پسر 18 ساله که بالغ شده دیگه نباید از تکلیف شدنش و این که یک مادر نگران بلوغشه حرفی به میون بیاد .پس تمام حاشیه های مربوط به اون باید قیچی شه و از این دست حاشیه ها که من به تدریج این کارو انجام میدم و صرف این که مثلا عدد 15 را به 18 تبدیل کنم کافی نمی باشد . به خاطر علاقه به شما و دوستداران داستانهای سکس با مامان با کمال افتخار و نهایت اشتیاق این کارو انجام میدم . .. با تشکر از شما و مسئولین محترم سایت لوتی به خاطر در اختیار گذاشتن فرصتی برای باز نگری و انتشار مجدد این داستان ....ایرانی

شهرزاد گفت...

ممنون از ايراني گل
عالي بود
زمان انتشار اين داستان چند شنبه هاست؟

ایرانی گفت...

با سلام به شهرزاد گل و نازنین و همراه همیشگی من ! این داستان در اصل به جای من و مامان و زن دایی در روز های چهار شنبه منتشر میشه . از بس در سایت لوتی پیام دادند و اونم تازه قسمت اولش فقط یک مقدمه معمولی بود من دیگه کمی شرمنده شدم دو قسمت دیگه از این داستان رو نوشتم یکی رو الان برای کمتر خجالت کشیدن گذاشتم و یکی دیگه رو سر جاش پس فرداشب منتشر می کنم . حالا هفته ای دوبار منتشر کردن من معلوم نیست . خیلی حرف می زنم نه ؟ شبیه معلم ریاضی ها شدم . هر چند شما همه استاد منید . شهرزاد جان با محبت سپاسگزارم از لطفت ..با نهایت احترام : ایرانی

ایرانی گفت...

آرازمس گرامی ! حموس نازنین در داستان ماه عسل در عسل پیام داده ....hemossss258 عزیز و گرامی ممنونم از پیام گرم و دلنشینت . با محبت خودت شرمنده ام کردی . این از نخستین داستانهامه که دوسال پیش نوشتمش . در هر حال کم و کاستیها را به بزرگواری خود ببخشید . شاد و سربلند و تندرست باشید ....ایرانی

ایرانی گفت...

آرازمس ارجمند ! دی ام سی پنج عزیز در داستان ماه عسل در عسل نظر گرمشو اعلام کرده : dmc5 گرامی ! ممنونم از همراهی تو عزیز دوست داشتنی . با تشکر از تو وآراز مس گرامی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم ماری سوسماری عزیز در داستان مامان تقسیم بر سه پیام داده ...ماری سوسماری بی خطر و مهربان و دوست داشتنی ! چشم حتما ! سپاسگزارم از همراهی شما ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گل میگرن تومور عزیز در چند داستان پیام داده در چند داستان پیام داده ...میگرن تومور گلم بابت پیامهای گرم و پرشورت در داستانهای به دادم برس شیطان ..مامان تقسیم بر سه و اتوبوس هوس نهایت تشکر را داشته به امید تداوم سلامتی برای تو و عزیزانت ...ایرانی

ایرانی گفت...

آراز مس خستگی ناپذیر و گرامی ! میگرن تومور نازنین در دو داستان نظرشو اعلام کرده ...میگرن تومور نازنین از پیامهایی که در داستانهای ماه عسل در عسل و وسوسه پیروز ارسال نمودی بی نهایت سپاسگزارم به امید فردایی بهتر برای تو و عزیزانت . هرچند فردا روزیست که هرگز نخواهد رسید و ما همچنان در امروز خود به سر خواهیم برد . خدا نگه دارت ....ایرانی

 

ابزار وبمستر