ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

به دادم برس شیطان 61

منیره یه متری رو از حاجی فاصله گرفت چون احساس کرده بود که این جوری چشای حاجی ایمانی بهتر می بینه و احساس قوی تری داره . خیلی آروم چادر سیاه به سبک عربی رو کنار داد . عینکو از رو چشای حاجی ایمانی بر نداشته بود . هیکلش آب رفته و کیرش هم با همه شق شدنهاش به ده دوازده سانتی می رسید . منیره از هرچی سکس بود داشت بدش میومد . این مجتهد سر پیری این همه هوس رو از کجا پیداش کرده .. الان جوانای ما مردای ما شب که میرن خونه به جای این که زناشونو بکنن حاضرن دراز بکشن به اونا بدن . حیف که خانوماشون کیر ندارن . ولی این آقایون اعلم چقدر آرامش  دارن که هر روز به دنبال تنوع طلبی هستند و خیلی هم اعصابشون آرومه . معلو.م نیست این همه میگن کاسه چشمشون پر خونه و غصه اسلام و ایمان رو می خورند و همیشه نگران تو طئه های امریکا و اسرائیلن کس شعری بیش نیست . حاجی خوب می تونست همه جا رو ببینه با این عینکش انگار فاصله ها رو به خوبی تنظیم می کرد -حاج آقا تو رو به اون دین و ایمونت این کس ما رو یه وقتی گشاد نبینی . وقتی بدن لختشو نشون پیر مرد داد اون از حال رفت . اراده شو از دست داده بود . قدرت هر گونه حرکتی ازش سلب شده بود . لب و صورت و دستاش می لرزید . -معلوم نبود چرا واسه این حاج عمو سمعک نیاوردن که  بهتر بشنوه . ماشین دویست سیصد میلیونی زیر پاشه . معلوم نیست چرا عقلش نرسیده . من با این پیری چیکار کنم . منیره دیگه خجالتو گذاشت کنار . دلش می خواست تا اونجایی که می تونه فریاد بکشه و هوس خودشو خالی کنه . محافظین و کبری گوشه و کنار حیاط بودن . منیره با خودش فکر می کرد این عوضی کیه که آدم بخواد یک گلوله حرومش کنه . یه عمر رفته ارواح ننه اش درس خونده که خلق از دستش در آسایش نباشن ؟/؟  ایمانی رو طاقبازش کرد . تصمیم گرفت که بره رو کیرش بشینه . خنده اش گرفته بود . عجب مصیبتی .. از اون طرف توی حیاط دل توی دل کبری نبود .با این که ایمانی بهش قول داده بود که به غیر از یکی دو امضا بقیه موارد رو ردیف می کنه با این حال نگران بود . فقط دلش می خواست منیره سنگ تموم بذاره .. یهو صدای منیره رو شنید که چه جور داره جیغ می کشه ساختمون رو به لرزه در آورده بود ولی این ایمانی صد ساله که احتمالا باز مانده زمان مشروطه بود صدای منیره رو مثل یه وز وز مگسی می شنید . خیلی هم خوشش میومد که اون داره با هوس ناله می کنه . کبری  در عین این که از این شور و حال و انرژی منیره خوشش میومد ولی از دو تا پاسداری که نزدیکش بودند خجالت می کشید . اون دو تا پاسدار که اسمشون بود اکبر و اصغر می خواستند یواشکی به یه طریقی خودشونو برسونن به محوطه عملیات طوری که دیده نشن اونا رو دید بزنن  . می تونستن به خوبی خودشونو پنهون کنن ولی این کبری مزاحم شده بود و از اون محوطه تکون بخور نبود . در همین لحظه منیره فریاد دیگه ای کشید . -آخخخخخخخخخ آخخخخخخخخخ حاجیییییییییی این کییییییییییررررررررره یا تیر برقه .. منو جرررررررم دادی جاااااااااان بزن بزن ... خنده اش گرفته بود . آخه رفته بود رو کیر مجتهد نشسته بود و طوری خودشو روی کیر حرکت می داد که کیر شل و وارفته از توی کسش بیرون نزنه . حالا یه خورده آروم تر صحبت می کرد  که به نوعی دق دلی هاشو خالی کنه -نفس ما رو گرفتی عوضی . همه رو برق می گیره ما رو چراغ نفتی . آخه این دوره و زمونه  که بسیجی سیگار فروش یک شبه میره سر هنگ میشه اصلا واسه چی یک طلبه گردن کلفت رو مجتهد نکردن که من امروز برم زیر کیر اون . این دیگه کیه . فکر نکنم در کویر کمرش یه قطره آب هم داشته باشه . فقط می خواد به این بنازه که من یک زن جوون گاییدم . هر چند که یک زن میانسال هستم . به !عجب چشای تیزی داره و چه جوری داره نگام می کنه . مرده شور ریشای سفیدتو بر دن . از اون طرف کبری که جیغ منیره رو شنیده بود از خجالت دیگه کم آورد و رفت یه گوشه ساختمون قایم شد تا دیگه اون دو تا پاسدار رو نبینه .. -اکبر -چیه اصغر .. -دو تا مزاحم رفتند -ببینم بقیه بچه ها چی ؟/؟ -اونا سر جای خودشون هستند ببینم اکبر جان برو یه سفارشی بهشون بکن که ترک پست نکنن . آخه از تو حرف شنوی دارن . اون وقت دیگه متوجه غیبت ما نمیشن .. -فقط این کبری نیاد .. -ببین من میگم یکی یکی بریم داخل . -اول من میرم . این زنی که من دیدم از اون هفت خطهاست . ده تا گردن کلفتی مث من و تو رو حریفه . من این زنا رو خوب می شناسم . ولی هیکل بیستی داره . -باشه  برادر اکبر . اول برو یه سفارشی بکن . من اینجا هستم . فقط گوشی موبایلو بذار رو بی صدا . -فرقی هم نمی کنه . این ایمانی نمی شنوه . باز خوب شد که سمعک واسش نیاوردیم . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر