ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 71

یکی از این روز ها که نستوه نسیموتنها گیر آورد این مسئله براش بهانه خوبی شد تا از نسیم بخواد که سوار ماشینش شه . -باهات کار دارم . می خوام در مورد مسائل درسی  و رفتار با دانشجوها حرف بزنم . طوری هم جدی با نسیم بر خورد کرد که اون چاره ای نداشت جز این که سوار ماشینش شه -نسیم تو می خوای مدینه فاضله درست کنی ؟/؟ یک شبه می خوای نظام آموزشی رو دگر گون کنی . این بچه ها کلی هزینه شخصی کردن تا بتونن یه جوری مدرکشونو بگیرن -به نظرت این کار درسته ؟/؟ بیسواد برن به جامعه ؟/؟ اون وقت ما رو دست میندازن . نمی دونم چه دلیلی داره که از این مفت خورا دفاع کنی . چطور دخترا وقت دارن از کیفشون یه آینه در بیارن و مدام دستشون به موها و صورتشون باشه و پسرا هم به دنبال چش چرونی . به جای این کارا نمی تونن برن درسشونو بخونن ؟/؟. -نسیم تو کی وقت داشتی و داری که همه این ما جرا ها رو ببینی . نکن این کارو . واسه خودت دشمن درست نکن . اونا میرن شکایت می کنند . باور کن تا به حال نذاشتم این کارو بکنن . -ممنونم نستوه . بر ما منت گذاشتی . اگه تو رو نداشتم نمی دونستم چیکار کنم .-خوب مسخره ام می کنی . خب باهام بازی می کنی . من که ازت انتظاربهتر از اینو ندارم . شرایط و روابط نستوه با این سه دختر  به همین صورت پیش می رفت . تا این که نسیم سخت گیر خیلی از دانشجو ها رو انداخت . با سختگیری خودش .. همه اعتراض کردند یه روز ستایش دید که  نستوه با لحنی تند و پر خاشگرانه چیزی به نسیم گفت و اونو به یکی از کلاسهای خالی برد .. کنجکاو شد .. خودشو به حاشیه در رسوند . تا شاید حرفاشونو بشنوه -نسیم این چه مسخره بازیه که در آوردی . اون کلاسی رو که با ستایش داشت سختگیری در حد فوق العاده بود و  در بقیه درسها دانشجوهاشو خیلی ناپلئونی قبول کرده بود . -نباید این حرفو بزنم ولی اگه من جات بودم استعفا می دادم . تو به درد این کار نمی خوری . من آبروی خودمو برات گرو گذاشتم . ازت دفاع کردم . پیش همه رفتم . اتفاقا  دو نفر گفتند که از ساری تحقیق کردیم اونجا همچین رفتاری نداشتی . حالا چی شد که به ناگهان دگرگون شدی اونو دیگه سر در نمیارم . -هیشکی نمی تونه و حق نداره با استاد در بیفته . استاد یعنی داور وسط میدون . حرف حرف اونه . -نسیم تو روحیه بهترین دانشجوی من و این دانشگاه رو کسل کردی . رفتارتو عوض کن . باهاشون مدارا کن تا من نذارم ازت شکایت کنن . خودت می دونی . این همه زحمت کشیدی . به قدرتت نناز . این پستها این مقامها این استادیها ارزشش به اینه که تو استاد دلها باشی . وقتی نتونی کسی رو از خودت راضی نگه داشته باشی و با اخلاق بدت همه رو از خودت می رونی چه انتظاری داری .. -تو دردت از جای دیگه ایه . اون موقع که اخلاقم خوب بود نتیجه شو دیدم .درضمن برام بی خود از استاد دل بودن حرف نزن . یه نمونه شو از خود تو دیدم .  -تو  به اونا کاری نداشته باش . اون دختر پدر نداره ستایش خیلی عذاب کشیده . اون دیگه توانی برای ادامه راه نداره . غروبا میره کار می کنه . وقتی که تو همسایه نازنین در ناز و نعمت بودی . وقتی می رفتی خونه همه چیزت آماده بود . اون نا پدریش عرصه رو برش تنگ کرده . -چیه آقای نوروزی . همش داری سنگ خانوم ستوده رو به سینه می زنی . از اون طرف با مهری می پلکی . من نمی دونم در این دانشگاه چه خبره . ما دانشجوها رو مسخره می کنیم خودمون که بد تریم -این برداشت توست . من که نمی تونم چشامو به روی زنا و دخترا ببندم . -ازت خواهش می کنم ناامیدشون کن . این درسی هم هست که باید در عمل کار کرد تا مسلط شد . موردی نداره اگه همه شونو قبول کنی . اونم چند نمره کم داره تا جایزه شو بگیره . -ببینم دوستش داری -آره دوستش دارم ولی اون جوری که فکر می کنی نه . من دوستش دارم چون یک دختر خود ساخته هست . مثل بعضی ها ناز پرورده و لوس و از خود راضی نیست . قدر پول رو می دونه . از خوابش می گذره . گاهی تو کلاس چرت می زنه . رحم داشته باش . چرا این قدر سنگدل شدی . من ازت می خوام . قبل از این که دیگه راهی نباشه . بعدا یه جوری جبران می کنم . بالاخره این جوری نیست که با هم کار نداشته باشیم . نذار دلش بشکنه .. ستایش احساس غرور می کرد از این که نستوه تا این حد ازش حمایت کرده ولی دلش واسه اونم می سوخت . -می دونم دوستش داری . می دونم ولی تو آدمی نیستی که بتونی کسی رو دوست داشته باشی . نستوه می خواست به تندی با نسیم بر خورد کنه ولی نتونست و نخواست -هر طور راحت تری ولی چوبشو می خوری . اگه از این بچه ها نخوری از خدا می خوری . یه لحظه نسیم اسم خدا رو که شنید ترسید .. نستوه از اتاق اومد بیرون و به طرف درخروجی رفت . ستایش  هم با گامهایی تند به سویش رفته از اون طرف هم نسیم که از کلاس اومده بود بیرون اونا رو می دید .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر