نزدیک قزوین بودیم که صدای شکستن چیزی از عقب کامیون اومد. یک لحظه تعادل ماشین به هم خورد. سریع فرمونو چرخوندم و نذاشتم اتفاقی بیفته. سحر ترسیده بود پرسید: چی بود آقا رضا گفتم: تو آینه ماشینو نگاه کن. پیچ سنتر بورد(عامیانه سندل بر) فنر عقب بریده بود. فنرای عقب، بیشتر ماشینها از چندین فنر تخت کوچیک به بزرگ تشکیل شده. برای اینکه این فنرها روی هم حرکت نکنند، یک پیچ از وسط اینا رد میشه و همشونو تو یک ردیف نگه میداره. حالا اگر این پیچ ببره، فنرا رو هم بازی میکنند و در نتیجه ته ماشین می چرخه . وقتی به ماشین نگاه میکنی نسبت به محور جاده کجه اما صاف حرکت میکنه. قبلا دیده بودم که این پیچ ضعیف شده، اما حاجی تعمیراتشو اینقدر عقب انداخت که وسط جاده برید. دو سه کیلومتری رو به همین وضعیت اومدم ولی خیلی سخت بود باید فرمون کامیونو یکسره به یکطرف نگه می داشتم که هم به دستام فشار می آورد و هم به جعبه فرمون ماشین صدمه می زد. سحرو با یکی از اتوبوسهای عبوری فرستادم تهران و خودم فنرها روریختم پایین و دست تنها درستش کردم. ولی پدرم در اومد تا دوازده شب زیر ماشین بودم. حساب کتاب کردم و دیدم اگر شبی حرکت کنم فردا قبل از شیش صبح نمیتونم وارد محدوده شهری بشم. شبو همونجا خوابیدم فردا ظهرش حرکت کردم. به عباس زنگ زدم ساعت ده در خونه ما باشه تا با هم وسایل سحرو خالی کنیم وقتی رسیدم عباس قبل از من رسیده بود و نیم ساعتی رفته بود بالا.وسایل رو خالی کردم و یخچال و کمدو بردیم زیرزمین گذاشتیم. باید شبی کامیونو میبردم میگذاشتم انبار شرکت، تا روز به محدودیت کامیون ممنوع نخوریم. عباس بی مقدمه گفت:خوب خوشگلا رو دوروبر خودت جمع می کنی، ناکس. بهم برخورد. گفتم: تو آدم نمیشی عباس. مثلا تو رفیقمونی!! خوشگلا چیه؟ یکی که فرزانه خانمه و اون یکیم خانم ستوده است. این چه مدل صحبت کردنه؟ خانمم اعتماد کرده تورو تو خونه راه داده. البته ظاهرا اشتباه کرده باید میذاشت دم در میموندی تا خودم بیام. عباس عذر خواهی کرد وگفت: این دو نفر که جای خواهر منند، منظورم اون خانم چادریه است. به چشم خواهری چقدر خوشگل بود! گفتم: مگه مهمون داشتیم؟ من بالا رفتم، کسی خونه نبود عباس چرا، یه خانمی بود من اومدم رفت. نفهمیدم چه کسی رو میگه. اگر ملیحه یا آتوسا بودند که عباس قبلا دیده بودشون و می شناخت . اگر دختر خاله های منم بودند که همچین خوشگلی ندارند، که عباس تعریف میکنه. از دست فرزانه شاکی بودم.
چرا باید عباس رو دعوت می کرد بالا، تا الان اینجوری بگه.
عباس دید ناراحت شدم، حرفو عوض کرد و گفت: داداش راستی چقدر خرج ماشین شد گفتم:هیچی، پنجاه کیلومتر تا شهر راه بود. نبردادمش تعمیرگاه. مجبور شدم خودم بازش کنم. عباس: به حاجی گفتی که خودت درستش کردی -نه نگفتم فقط گفتم که پیچش شکسته شکسته! عباس: صد و پنجاه خوبه چی صد و پنجاه عباس: فردا صبح برات فاکتور میارم صد و پنجاه هزار تومن، اجرت تعمیر سندل بر. خوبه! بگیر نوش جونت! آخه درست نیست؟ تعمیرگاه که نبردم..عباس: فکر کردی الان به حاجی بگی تا دوازده شب زیر ماشین بودی، چی بهت میده؟ فوقش میگه خسته نباشید، دستت درد نکنه. راست میگفت.اگر کامیونو می بردم تعمیرگاه کمه کم، دویست تومن اجرت تعمیر میگرفتند از من! .... وقتی برگشتم خونه. ، سحر و فرزانه پیش هم خوابیده بودند. دلم نیومد بیدارشون کنم. بالشو برداشتم و مثل مردای دو زنه رفتم و رو کاناپه خوابیدم. ... صدو پنجاه، پول فاکتورو گرفتم و گذاشتم، جیبم. به عباس گفتم امروز نهار مهمون من. گفت: توام میدونی ماه رمضون همه جا بسته است، تعارف می کنی دیگه؟ امروز سرویس پایین شهرو بردار، بعد از سرویس بریم خونه ما نهار. فکر خوبی بود همین کارو کردیم. ... اولین بار بود که میرفتم اونجا. خونشون تو یک محله قدیمی آخره کوچه بن بست بود. یک حیاط کوچولو داشت که دو تا اطاق پایین در آورده بودند و دو تا بالا. دو تا پایینیا دست خودش بود و بالاییا دست دو تا مستاجر. وارد که شدیم، تو حیاط، یه زن جوان داشت آشپزی میکرد. سلام کردم و نشستم. پرسیدم این کیه؟ گفت زن مستاجر طبقه بالاییه. زنگ زدم برامون نهار درست کنه. دختره، به زور هیجده سالش میشد روسری رنگی سرش بود و لباس سنگین پوشیده بود. عباس رفت تو آشپزخونه به بهانه سر زدن به غذا دستشو کشید رو باسن دختره. اونم هیچی نگفت. عباس اومد نشست پیش منو یواشکی در گوشم گفت: سه ماهه مستاجر ماست تازه عروسه روزا که شوهره میره سر کار میاد پیش من. خوشگل نیست ولی بدن خوبی داره! ...
زیاد از این صحبتها می کرد، ولی همیشه فکر می کردم کله اش داغه و چرت و پرت میگه. الان با چشمام می دیدم. پرسیدم اون یکی مستاجرت چی؟ اونم اهلشه. خندید و گفت.: اختیار دارید از شرایط مستاجرای ما همینه. اگه کوس ندن وسایلشونو می ریزم تو خیابون. گفتم: مگه شهر هرته که بریزی بیرون طرف شکایت کنه بیچاره ات میکنند. اجاره نامه دارند، تا تاریخ قراردادشون نمیتونی بری در خونشون خندید و گفت:آقا رصا قرارداد مال شما بالا شهریا!!ست. این پایین هر کی زورش بیشتره حق با اونه. بعد رو به دختره کردو گفت سوسن جون اون پیک نیک منو میاری دو تا دود بگیرم، عجله داریم، باید بریم. وقتی پیک نیکو آورد، دست کرد زیر فرشو، سیخ و سنجاقشو برداشت. گفتم: چطوری می کشی این لامصبو؟من نصف نخود خوردم بیست و چهارساعت یبس بودم عباس: تو که اونروز می گفتی جنسارو برای مادرت میخوای؟ چطوریاست، خودت مصرف کردی؟ بعدم تو که از همونجا مستقیم رفتی شهرستان. کی وقت داشتی تستش کنی! دیگه ادامه نداد. می دونست زیاده روی کرده! میگفت: اگر تریاکو بخوری معدتو داغون میکنه. بهترین روش همین سیخ و سنجاقه.یه تیکه تریاکو چسبوند به سر سنجاق و ازم پرسید:دو تا دود میگیری گفتم: قربونت عباس جان، ما نکشیده داریم سکندری میریم نهار و خوردم و گفتم عباس دستت درد نکنه زودی پاشو بریم که الان، صدای حاجی در میاد.بلند شد و گفت: تا دور بزنی وانتو، من اومدم. ده دقیقه منو کاشت دم در. وقتی اومد از سر و هیکلش عرق می ریخت. گفتم: طاقت نیاوردی رفتی سراغ دختره؟ گفت: نه به جون آقا رضا. رفتم اینو برات بیارم. مشتشو باز کرد. نزدیک بیست و پنج گرم تریاک، کف دستش بود. گفتم: این چیه؟ میخوام چیکارش کنم؟ اون دفعه هم که گرفتم، می خواستم ببینم اثر داره رو کمر یا نه! میخوای بدبختم کنی انگار!عباس خندید و گفت: بابا بی خیال من الان ده ساله دارم مصرف می کنم هنوز معتاد نشدم. دو روز که کشیدی، دو روز نکش. پنجاه سالم که مصرف کنی معتاد نمیشی من قول شرف میدم به تو. به کف دستش نگاه کردم. انگشتاش چسبناک بود آب کس دختره ....ادامه دارد ..نویسنده : looti-khoor نقل از سایت لوتی
2 نظرات:
با سلام خدمت آره داداش گل اگر امکان دارد این پیام مرا در انتهای داستان آقا رضا وانتی منتشر کن . سپاسگزارم . ..نخست از خوانندگان و دوستان و کاربران نازنینی که با ارسال پیامهای گرم و داغ و سوزان و منطقی خود حمایتهای همه جانبه خود را از نویسنده بزرگ لوتی خور نازنین اعلام داشته اند ممنون و متشکرم . جای سخن برای من باقی نگذاشته اید . گاه نوشتن در مورد مسئله ای بسیار دشوار به نظر می رسد می توان نوشت ولی مهم چگونه نوشتن می باشداین که آدمی چگونه بر خشم خود فائق آید و چگونه دیگران را متوجه جایگاه خود در اجرای عدابت سازد . هر چند ما مجریان قانون نیستیم اما می توانیم عدالت خواه باشیم . به راستی هیاهوی بسیار برای چیست ؟ چه کسی چه کسی را کشته ؟ مگر باز هم شوهری عکس سکسی زنش را در سایت گذاشته که صدای اعتراض بر خاسته ؟ مگر گوگل فیلمهای هارد سکس کودکان زیر 10 سال را در اینترنت قرار داده که صدای اعتراض عده ای بلند شده ؟ مگر کسانی خاطرات سکس بچگی های خود را گفته اند که این همه سر و صدا می شنویم ؟ مگر باز هم از خیانتها گفته اند که وفا داران و آنانی که بدون اجازه شوهران خود آب نمی خورند جامه بر تن می درند و واویلا واویلا می گویند ؟ مگر باز هم از سکس با محارم نوشته اند که نامحرمان قد علم کرده اند ؟ مگر باز هم پراید ارزان قیمت به سوریه داده اند که عده ای شوریده اند ؟ بیایید یک دل و یک صدا فریاد بر آوریم که ای ناموس پرستان ای قاموس پرستان واژه تریاک را از فرهنگ لغات حذف کنیم تا جامعه مدینه ی فاضله گردد . نویسنده توانایی چند قسمتی را اشارکی به مواد خانمان بر انداز کرده که در قسمتهای بعدی قصد منفور نشان دادن آن را داشت . کجای قضیه ایراد داشت ؟ هر 47 قسمت این داستان زیبا را خوانده ام . خود من در عمرم نه سیگار کشیده نه یک قطره مشروب خورده ام نه یک پک به وافور زده ام و نه یک سکس خلاف داشته ام . خلاف من همین نوشتن داستانهای سکسیست . همان گونه که خلاف آن خواهر معترض خواندن داستانهای سکسیست . در هر حال ما با این توجیه که سکس نیازی از نیاز های بشریست خود را سرگرم می سازیم . آیا خدای نخواسته درعمل قدم خلافی بر داشته ایم ؟ چرا یک مسئله را بزرگش می سازید ؟ چرا به جای تشویق و روحیه دادن به قلم طلایانی چون لوتی خور دوست داشتنی افسرده اش می سازید . گله من از ویروس نیست . من از آنتی ویروس های بزرگ گله مندم که تا ویروس می بینند از تخریب هراسان می گردند .و دوستان خود را تخریب می نمایند . ...ادامه دارد ..
مگر تا به حال فیلمهای سینمایی به یاد ماندنی را ندیده اید همچون گوزنهای بهروز وثوقی و صدها فیلم دیگر را ..در داستانها و در فیلمها نمی توان از همان اول به کوبیدن مسئله و موضوع بد پرداخت . این خواننده نازنین است که در روند داستان متوجه زشتیهای کارها یا چیز های زشت می گردد . اظهار فضل نمودن درمان کننده درد ها نیست .بگذار انسان زشتیها را ببیند تلخیها را بشناسد تا از آن راحت تر بگریزد . در بیش از صد مجلس فلوت زنی یا همان تریاک کشی و هزار مجلس شرابخواری نشسته ام اما به اندازه نوک سوزنی قدم کج بر نداشته ام . اگر با چند جمله کسی بخواهد معتاد شود همان بهتر است که معتاد شود باید اراده ها را تقویت نمود . باید زشتیها را نشان داد تا زیباییها نمایان شوند . بین من و دیگران چه فرقی باید باشد خواهر من . اگر این جور که شما می فر مایید پس حجاب در جامعه باید اجباری گردد . خانمهایی که در سایت تصاویر برهنه خود را به رویت گذاشته اند باید یک مانتو و یک روسری بر عکسهای خود بکشند ؟ چه فرقی بین این عکسها و تریاک وجود دارد ؟ این هم نوعی اعتیاد روحی و در بر دارنده لطمات جسمی و جنسیست . پس بهتر است منطقی باشیم و کاسه کوزه ها را بر سر یک نفر نشکنیم به خاطر این که خود را سلطان نیکیها و رهبر ایجاد جامعه فاضله نشان دهیم . اگر به جابی این حرفها دست یاری یکدیگر را بفشاریم به هم محبت کنیم درد های دیگران را درد های خود بدانیم دیگر کمتر کسیست که به دنبال مواد و اعتیاد برود . فشار های روحی عقده های روانی کمبود محبت و....عوامل دیگری انسان را به سوی اعتیاد می کشاند . چه با داستان چه بی داستان ...می توانم تا صبح برایتان بنویسم ولی در پایان از مسئولین محترم سایت لوتی انتظار دارم که با رفتار منطقی خود دوستان خود را آزرده خاطر نسازند و یقین بدانند که اگر دوستان یا نویسندگان دلسوز تر از آنان نباشند کم از آنان نیستند چون که لوتی خانه عشق است و برای حفظ این خانه تلاش خواهند کرد و خواهند جنگید . درود به همه شما نازنینان پر حوصله و درود به لوتی خور عزیزم که به طور متوسط برای هر اثرش ده نظر داده شده که انتظار می رود به این مسئله نیز توجه گردد . لوتی خور نازنین همیشه در قلب ما جای داری امیدوارم شجاعانه با اعتماد به نفس بالایت همچنان پیروز مندانه به کارت ادامه دهی و بدانی که من و عزیزانی که از تو حمایت کرده اند در کنارت خواهیم بود . با درود فراوان به همگی و نهایت احترام و امتنان : ایرانی
ارسال یک نظر