ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بر بالهای عشق وهوس 5

 . کار به جایی رسیده بود که خیلی ها به من می گفتند که اشتباه کردم با یکی که پس از هر پرواز و ماموریت نظامی معلوم نیست که به زمین بر می گرده یا نه می خوای ازدواج کنی .. در عوض خیلی از دخترا بهم غبطه می خوردند . از این که یه خلبان خوش تیپ و خوش اخلاق و دلاور نصیبم شده بهم حسادت می کردند. همه جور حرف بود ولی من نیما رو به خاطر خودش دوست داشتم . .به نیمای ماهر و ورزیده من اف 14 رو داده بودند تا بتونه باهاش میگهای دشمنو سر نگون بکنه . هر چند بیشتر گشتهای اونا بدون درگیری بود ولی در چند مورد اون دلاورانه با دشمن جنگیده و یکی از هواپیما هاشونو سر نگون کرده بود . اون روز  من از خوشحالی خیلی بالاتر  از تمام پرنده های دنیا اوج گرفته بودم . از شادی  به هوا می پریدم . دلم می خواست این خبر ها کاملا عمومی می شد تا همه دنیا نیمای قهرمان و دلاور منو بشناسن . ولی خونواده ام می ترسیدند . خود منم گاهی می ترسیدم . نگرانش بودم . حالا دیگه یه حس خوب داشتم . می دونستم اون بر می گرده .. خودش یه بار بهم گفت که وقتی با دشمن می جنگه فقط به این فکر می کنه که به من قول داده که زنده و سالم بر گرده . می دونستم اون بهترین خلبان دنیاست . بهترین اونا . اون مال منه . اون نیمای منه . عشق منه . همه بهش افتخار می کنن . ایران من ..خاک وطتم بهش افتخار می کنه .. ولی یه روز که خونه عشقم بودم و منتظر بودیم که نیما از ماموریت برگرده .. دیدیم درزدند . دو تا از دوستاش بودند .. دو تا از خلبانهای دیگه .. سکوت کرده بودند . کلاهشونو از سر برداشته  حرفی نمی زدند . همه به هم نگاه می کردیم . هیچکس حرفی نمی زد . کسی چیزی نمی پرسید . همه جا سکوت بود . .. بغض من زود تر از بقیه ترکید -نامرد قول دادی خودت قول داده بودی که بر می گردی . خودت گفته بودی که میای . من ازت  نمی گذرم . من ازت نمی گذرم . کی بهت گفته که شهید بشی .. نمی تونستند آرومم کنن . -خانوم اون دلاورانه جانشو از دست داد . خودشو به همراه  دستیار و یه هواپیما ,  فدای دو هواپیمای دیگه کرد . ما سه تا بودیم . افتادیم توی تله  شاید ده تا هواپیمای دشمن بودند.. نمی شد کاری کرد . نیما دو تا از اونا رو انداخت . متوجهمون کرد که باید از اونجا دور شیم . اون ..نتونست ادامه بده دو تایی شون اشک می ریختند . .....-اون خودشو فدای ما کرد تا ما فرار کنیم . نذاشت اونجا بمونیم . می گفت اگه بخوایم بجنگیم همه مون سقوط می کنیم ... ما بر گشتیم .. ولی اون سقوط کرد ..نیمای من رفته بود . اون بد قولی کرده بود . چند وقت بعدکه منطقه مرزی سقوط هواپیما به تصرف نیروهای ایرانی در اومده امن شده بودفقط چند تا پلاک و استخون و تکه پاره های یونیفورم خلبانان روپیدا کردند ...نیمای من رفته بود حتی نیما کوچولو هم نتونست جای باباشو توی قلب من پر کنه . ..یه شب نیما رو در خواب دیدم که به من می گفت که برای چی ازدواج نمی کنم و جوونی خودمو هدر میدم . از خواب که پا شدم بستم اونو به فحش و با گریه دیگه تا صبح خوابم نبرد .. نامرد مگه تو به قولی که دادی وفا دار موندی که من بمونم .بار آخرت باشه که این جوری میای به خوابم . بی غیرت چرا تنهام گذاشتی . من اگه بمیرم نمیذارم دست مرد دیگه ای بهم بخوره . چرا رفتی من که دوستت داشتم ...رفتم پیش یک آخوند .پیشنماز محل .. ازش تعبیر خواب رو جویا شدم .. اولش ازم پرسید قبل از اذان صبح بوده یا بعدش .. بعد نتیجه گرفت که خواب درست بوده و اون شهید نگران منه که باید حتما ازدواج کنم و سر و سامون بگیرم . ولی من نمی خواستم حرف نیما رو گوش کنم . .نیما کوچولوم روز به روز بزرگ تر می شد .کاملا شبیه باباش بود . براش یه لباس خلبانی قد خودش گرفته بودم . اولش می ترسیدم راه باباشو ادامه بده ولی حالا می خواستم مثل پدرش یه قهرمان باشه . .نیما کوچولوی من بزرگ شد . بزرگ و بزرگ و بزرگ تر . ده سال از مرگ پدرش می گذشت . اون تازه می خواست بره کلاس چهارم . جنگ دو سالی بود که تموم شده بود . اسیران یکی یکی به وطن بر می گشتند . کاش نیمای منم جزو یکی از این اسرا می بود . کاش اون الان زنده بود .مثلا رو ویلچر بود . دست و پا نمی داشت و من ازش نگه داری می کردم . خودم تا آخر عمر کنیزت می شدم .خودم دستت می شدم خودم پات می شدم زبونت می شدم . من می شدم تو .. مگه تو من نشدی ؟/؟ تو خودت رو واسه کشورت واسه ایران عزیزت واسه خاک مقدس ایران نابود کردی. اون وقت این کار بزرگی نبود که من وقف تو بشم .. حالا خواب نمام می کنی که برم ازدواج کنم ؟/؟ نامرد . اگه گذاشتم تو رو ببرنت به بهشت .. تو جات توی جهنم پیش خودمه نامرد .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر