ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان تقسیم بر سه 78

این بار خیلی بی سر و صدا رفتیم به ویلای جنگلی خودمون در رامسر . بچه ها حواستون باشه اگه می خواین که از مامانتون بهره مند شین و بهتون خوش بگذره یه حال درست و حسابی کنین دیگه بازی با کامپیوتر و فوتبال دو هزار و چند و از این جور بچه بازی ها رو ول کنین . البته اگه خودتون دوست دارین مسئله ای نیست میل شمایت . صحبتم با مبین و میلاد جانه . می دونم که معین عزیزم خیلی زرنگ تر از این حرفاست . با این که پاییز بود ولی هوا هنوز گرمای تابستونو داشت . چند درخت پرتقال در گوشه و کنار باغ با پرتقال های سبز و درشت خود نمایی می کردند . بچه هام همه عاشق پرتقال بودند . شمال پرتقال های خیلی خوشمزه و تازه ای داره . یه درخت لیمو هم داشتیم . -بچه ها به اون لیمو کاری نداشته باشین . بذارین برسه . لیموی مامانتون رسیده هر چی که بخورینش بازم آب داره .. -مامان چه صفایی داره .. پسرا دیگه به روم نیاوردند که من و معین آیا در این منطقه با هم بر نامه ای داشتیم یا نه . ولی می دونستم  الان دیگه از بس رابطه معین با داداشاش خوب شده که خودش موضوع رو پیش می کشه . واسه این که همسایه بعدا مزاحم و موی دماغ نشه رفتیم یه سلام علیکی کردیم و خوشبختانه بچه ها شون این چند روز تعطیلات رو رفته بودند خونه مادر بزرگشون توی شهر و یه سری کارایی داشت که می خواستند براش انجام بدن .. پس دیگه پسرا راحت می تونستن بیان با مامانشون حال کنن . -پسرا فقط حواستون باشه آدم در پاییز زود بیمار میشه . میگن بادش سمه . هر چند خودش در یه نقطه ای از زمان خیلی زیبا میشه . ولی پاییز وبهار هر چی زیبا و مهربون بشن به زیبایی و مهربونی  پسرای گلم نیستن . بچه ها بریم یه چیزی درست کنیم بخوریم که خیلی کار داریم . .. دیگه شب شده بود . ستاره هایکی یکی در اومدند . هر چند همه شون همیشه یه جایی خونه دارند . جایی نمیرن که بر گردن . ولی به هر حال یکی یکی خودشونو نشون دادند . معین سرشو رو به آسمون گرفته متفکرانه و مثل فیلسوف ها به طبیعت بالا سرش نگاه می کرد . -عزیزم به چی فکر می کنی . به همون چیزی که من دارم فکر می کنم ؟/؟ -آره مامان به این که زمان چه زود می گذره . فقط خاطره ها با قی می مونند . -می دونی عزیزم این خاطره ها کی شیرینی اون به اوج می رسه ؟/؟ وقتی که یه واقعه دیگه ای شبیه به اون اتفاق بیفته . گرفتی عزیزم ؟/؟ یه نگاهی به من انداخت .از این که منو پیش داداشاش ببوسه ابایی نداشت . به راحتی خودشو به من چسبوند . نسیم پاییزی گونه هامو نوازش می داد . چه هیجان انگیز بود فکر کردن به این که تا یک ساعت دیگه دسته جمعی روی این تپه ها با هم عشق می کنیم . -پسرا ممکنه شب هوا زود خنک شه بریم که باید زود بریم و زود بر گردیم من دلشو ندارم که شما رو مریض ببینم . در عوض روز روشن یعنی فردا هم خیلی با صفاست . هوا شناسی هم اعلام کرده که یک توده هوای گرم داره میاد این طرفا و این سه روز تعطیلی هوا خیلی گرم و تا حدودی شرجیه . اگه بدونی شنا در استخر چه لذتی می ده . با یه مشت و مال حسابی از طرف شما پسرای گلم . هوا رنگ و بوی پاییزو به خودش گرفته بود . اینو هم نباید فراموش کرد که مواردی که گاه یه چیزی به آدم تلقین میشه در باور آدم هم تاثیر گذاره . من آدمایی رو می شناسم که تا آخر اسفند گرم ترین لباسای زمستونی رو تنشون می کنن اما به محض این که اول فروردین میاد حتی اگه هوا سرد تر هم بشه خاطرشون از فرا رسیدن بهار آسوده میشه و لباسشونو کم می کنن یه اعتماد به نفس خاصی از اومدن بهار بهشون دست میده  و در مورد پاییز هم همین فاز و حس وجود داره منتها در جهت عکس . اصلا نفهمیدیم چه جوری شام خوردیم . همه هیجان رفتن به روی تپه ها و زیر نور ماه و ستاره قرار گرفتن رو داشتند . تکرار فضای شاعرانه عشق و هوس . مگه در این دنیا چی وجود داره . همین طبیعت و همین زیباییهاست و ما آدمایی که از این نعمتها و مواهب باید نهایت استفاده رو ببریم . اگه هم وقت تلف کنیم سر خودمون کلاه گذاشتیم و در واقع نتونستیم که استفاده درستی از روز های جوانی و خوش زندگیمون بکنیم . .آخ که چه هوای دلپذیری بود . هنوز فضای تابستان بر این شب پاییزی حاکم بود . این جوری راحت تر می شد سکس کرد و از لحظه ها لذت برد . -بچه ها لباسا همه رو از تنتون در آرین بذارین یه گوشه ای اگه باد شدیدی وزید یا احساس سر ما کردین در جا لباساتونو بپوشین . معین : مامان ما رو بچه گیر آوردی ها ناسلامتی با سه تا دانشجو طرفی . پزشک و مهندس و وکیل .. میلاد : قاضی .. من می خوام قاضی شم .. -ببینم پسرم وقتی که قاضی شدی در مورد عشقبازی با مامانت چه کمی صادر می کنی .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر