ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

اتوبوس هوس 8

خاک بر سرم این چه بد بختی بود که نصیب ما شده بود . حالا با این مامور و بر نامه های بعدش چه باید کرد -جناب سروان تو رو خدا ما کار مندیم . من لیسانس دارم به هزار بد بختی تازه استخدام شدم . این دو تا خانوم هم از اون کار مندای سابفه دار و با شخصیت و خوش نام هستند . ماریا فتنه گری رو شروع کرد . اون و مینا که هر دو تا شون خیلی بی حال ته ماشین ایستاده بودند سعی داشتند یه جوری مسئله رو حل و فصلش کنن . ماریا  دست از روی کسش بر داشته بود . در عوض سوتین نداشت و مینا هم بر عکش بود . مینا : شما چطور دلتون اومد بهمون بگین جنده .. اصلا تیپ و قیافه مون به اونا می خوره ؟/؟ -جناب سروان راست میگه . حالا شرایط اجتماعی طوری شده که نمیشه از دواج کرد .. -آخه مرد حسابی ایمان خان با ایمان . یک نفر به دو نفر ؟/؟ یه آدم که در آن واحد با دو تا زن نیست ؟/؟ -جناب سروان شما خودتونو بذارین جای من . اگه هر دو تا زن دوستت داشته باشن و راضی باشن شما چه کار می کنین . آخه این دوره زمونه که همه دل همو می شکنن خیانتها و نا مردیها رواج داره ظلم و ستم و بی عدالتی بیداد می کنه چه اشکالی داره که ماهم عدالت رو رعایت کنیم . -شما رو باید بدم به دست پلیس 110 و منکرات و از این جور ارگانها بحث با شما فایده ای نداره .. مینا خیلی آروم شورتشو پایین کشید و گفت جناب سروان دلتون میاد این تن و بدن سفید رو بدین به دست شلاق ؟/؟ گناه داره کبود میشه .. ماریا هم که کاملا بر هنه بود گفت -شما خودت قضاوت کن تن من سفید تره یا تن این . سفیدی و خوش پوستی به این میگن . خوب دو تایی مونو نگاه کنین ؟/؟ مینا جون فقط اینو راست گفت که شما دلتون میاد ما رو بدین به دست شلاق ستمگران ؟/؟ ما دوست داریم اگه شلاقی باشه همین جا تو سط شما بخوریم . اگه تنبیهی بشیم توسط شما بشیم . اگه شما شلاقمون بزنین و بدنمونو بسوزونین ما حرفی نداریم . مینا جون نظر تو چیه . در هر حال حکمیه که باید اجرا شه . ما دوست داریم مجری این حکم  شما باشین . با هامون تصفیه حساب کنین تا گناهی به حساب ما نوشته نشه . دو تایی شون رفتن طرف افسره . پدر ترس بسوزه که هر دو تاشون یادشون رفت چه عشقی نسبت به من داشتند . حالا مجبور بودن با در اختیار گذاشتن تن و بدنشون این جوری خودشونو از مخمصه نجات بدن . -جناب سروان . خواهش می کنم . گیر ندین .. -نه چیکار دارین می کنین خانوما  . من زن دارم . من متاهلم . -خب زن داشته باشین . مگه چند تا زن دارین . الان تا چهار تا اصلی رو می تونین داشته باشین . -ماشین بد جایی پارک شده .. ولی عیبی نداره جناب سروان . مگه این چند دقیقه ای که ما مشغول بودیم کسی جز خود شما بهمون گفت که بالای چشتون ابروست . فوقش فکر کنن که ماشین  مشکل فنی داره یا این که چون وابسته به دانشگاه بوده با مجوز افسر راهنمایی وایساده ... -مگه عبور از چراغ قرمرو تقدم عبوره ؟/؟ -حالا یه جوری ردیفش کن . دخترا دست به کار شده بودند . مینا شروع کرد به باز کردن دگمه های یونیفورم مرادی و ماریا هم کمر بند سروان رو بار کرد و شلوارشو کشید پایین . مامور دولت در مقابل کس خیلی زود وا داده بود . فکر نمی کردن موفقیت ما تا این حد در دسترس نشون بده . در اتوبوس رو قفل کرده بودم . -جناب سروان اصلا نترسین من خودم میام کمکتون .. شرم خاصی رو در چهره مرادی می دیدم . هم دلش می خواست و هم به خاطر موقعیت شغلی خودش می ترسید از این که جلو ما سه نفر لخت شده کلی شر منده بود . -جناب سروان این یک احساسیه که در همه ما وجود داره دیگه خجالت کشیدن نداره . سعی کنین راحت باشین . این جوری بهتر با مسئله کنار میاین و عذاب کمتری رو احساس می کنین . .سروان وسط راهرو ایستاده بود . مینا رفت رو یکی از صندلی ها . سینه خودشو چسبوند به دهن این سروان.. اون دیگه کاملا بر هنه بود . ماریا کیر جناب سروان رو که بدک هم نبود گذاشت توی دهنش . جای شکرش باقی بود که  گیر برادر با ایمان بسیجی نیفتاده بودیم . وگرنه فکر کنم  به جای یک بار باید چند بار بهش باج می دادند . .. دیگه یواش یواش داشتم مطمئن می شدم که میشه رو مخ این سروان کار کرد . دلم می خواست منم می رفتم کمکشون و یه حالی می کردیم . ولی اول با موبایل و بدون این که مرادی بفهمه ازش فیلم و عکس گرفتم . دخترا هم به خوبی کمکم کردند تا گند قضیه در نیاد . حالا با این شرایط من چه جوری می تونستم یکی از اینا رو عقد کنم . هر چند اصلا به این قضیه فکر نمی کردم . دیگه نمی شد به این چیزا فکر کرد . از روبرو رو رفته بودم توی بوفه به بهونه در آوردن لباس . البته لزومی نداشت که بگم دارم میرم لباس در میارم . چون همه اینجا روشون به روی هم باز شده بود . این مرادی هم از بس هوش از سرش پریده بود نمی فهمید چی می شنوه . رفتم داخل بوفه تا از روبرو بتونم اون سه تا رو زیر نظر داشته باشم . خوب که فیلم گرفتم دیگه تر جیح دادم برم پیش اونا . هر چند هنوز به مراحل نهایی و ورود کیر به کس نرسیده بودند ولی همینشم کفایت می کرد ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

1 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش گلم اگه امکان داره این پیامو در ذیل داستان کفشهای غمگین عشق منتشر کنی ممنون میشم ..شهرزاد عزیزم جا داره که به خاطر انتخاب این داستان زیبا که نشان دهنده روح حساس و لطیفته یه تشکری ازت داشته باشم امیدوارم در تمام زمینه های زندگی موفق باشی .ومی دونم با صبرو پشتکاری که داری حتما موفق خواهی شد . همچنین از آره داداش عزیزم به خاطر همراهی خالصانه با شما سپاسگزار بوده ونیز ازمهسای نازنین مدیر محترم داستانهای ادبی که با نظارت قاطعانه و دلسوزانه خود سعی در نظم بخشی به امور دارد . شهرزادجان ! دست گلت درد نکنه . گل لبخند بر لبانت شکوفا , خورشید چشمانت فروزان و تیر نگاهت همیشه دلنشین باد ...ایرانی

 

ابزار وبمستر