ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت هفتاد وششم

بگردون بگردون کیرتو ..توی کسم بگردون . فرصت نفس کشیدنو بهم نده . بکن منو. بذار تا آخرش بسوزم . -منم واسه همین اینجام . اینجام که بگم عاشق اینم که هر دومون بسوزیم . در عشق و هوس من . -آره عزیزم بیا از خودمون بگیم از خودمون . دیگه به هیچی فکر نکنیم . فقط من و تو . من و تو . لذت ببریم از هم . به هم عشق بدیم .. -آرره آررررررررررره عزیزم هر چی تو بگی . حالا من مال توام . بگو بگو تو هم مال منی . مال منی .. -من که خیلی وقته دارم میگم مال توام -انگشتمو گذاشتم رو لبای بهروز و در حالی که واسش ناز می کردم گفتم دروغ نگو بهروز -به چشام نگا کن روشنک اصلا بهم میاد که اهل دروغ باشم ؟/؟ خنده ام گرفت و گفتم نه تو دروغ گو نیستی تو یک خائن صادقی .. -دوباره شروع نکن .. چشامو بسته بودم و خودمو به تن و دستای گرمش سپرده بودم. -بهروز داری چیکارم می کنی حس می کنم دارم زیر بدن تو آب میشم -روشنک من که خیلی وقته آب شدم -فدای آب تو پس چرا رو من خالی نمیشی . پس چرا توی کسم نمی ریزی .. آخخخخخخخ بریز بریزش بهروز بریز بهروز .. من که آبم اومده .. یه چیز داغی راه افتاده از زیر سینه هام کسمو آتیش داده ریخته بیرون . -حالا من جاش یه چیز دیگه ای خالی می کنم توی کست . بغلم کرد ومنوبه خودش فشرد . کاملا سست و بی حس شده بودم . با این که به ار گاسم رسیده بودم هنوز هوس داشتم . کیرش داشت منو می سوزوند . حس کردم که یه چیزی داره داخل تنم در فضای کسم خالی میشه . من شیره جون بهروز جونمو کشیده بودم . کیرشو نگه داشت که اون داخل بمونه . -بیا ببوسمت . بذار لباتو داشته باشم بهروز . نخواه که با اون باشی . تو مال خودمی .. -یعنی ازم می خوای که با تو ازدواج کنم ؟/؟ سکوت کردم و چیزی نگفتم . تو چی می خوای .. -من باید بدونم که تو  چه اندازه دوستم داری .-بهروز بازم کارتو کردی و داری حرف خودتو می زنی . وقتی که این جور راحت در اختیارت قرار می گیرم خب معلومه دیگه دوست دارم که تو هم مرد زندگیم باشی . -ولی من دوست دارم با قاطعیت بیشتری بگی .-می خوای غرورمو بشکنی که فردا پس فردا هر کاری که دلت خواست انجام بدی ؟/؟ -چه کاری روشنک . ما که در حداقل قضیه این گروه هشت نفره رو با همیم و از زندگی و لحظه ها مون لذت می بریم . حتی اگه یه زمانی هم شد که چند تا از ما کارم داشتیم و نتونستیم بیاییم بقیه بتونن با هم باشن . اجباری هم نیست که همه باشن ولی باید یه بخشنامه ای هم در این مورد صادر کنیم . مثلا حداقل 2 مرد و 2 زن باید حاضر باشن تا این گروه شکل بگیره . ولی حالا جاش نیست حالا وقتشه که مشخص شه کی با کی از دواج می کنه . -هر کاری می خوای بکن -هر کاری ؟/؟ باشه خودت خواستی روشنک . برای من فرقی نمی کنه  . منم واسه خودم غرور دارم . نمی تونم هر چی رو که تو گفتی گوش کنم . فردا پس فردا می خوای اختیار داری منو بکنی و واسم کار آگاه مخفی بذاری نمیشه خانومی . -پس تو هم باهام موافقی که جنگ اول به از صلح آخر .. ولی خودمونیم تو به وقت سکس خیلی آروم و خواستنی بودی اما حالا که تونستی خودتو خالی و سبک کنی دوباره شدی همون آدم سابق .-حرف تو دهنم نذار خانوم مهندس . این خواسته خودت بود که لجبازی کنی . نمی دونم من امشب نظرمو اعلام می کنم.هر کی خواست خواست نخواست نخواست . دیگه خسته ام کردی از بس بچه بازی در آوردی . الان اگه می رفتم خواستگاری می تونستم چند تا زن بگیرم .-الان هم اولش . اصلا چطوره منو بی خیال شی بری با اون سه تا زن ازدواج کنی ؟/؟بروبیرون . برو دیگه نمی خوام ببینمت . -من میرم ولی پشیمون میشی . دودت میره تو چش خودت . .. چرا من این جوری شده بودم . ما که چند لحظه با هم خوب بودیم . اون که باهام مهربون بود . چرا .. هم استرس داشتم و هم می خواستم کاری کنم که غرور و سیاست من  حفظ شه ولی اون اینو نمی خواست یا نمی خواست درکم کنه .. حس می کردم اعصابم بهم ریخته .. اون رفت و من دوباره دچار یه افسردگی و حالت بد عصبی شدم .. همش خودمو سپیده رو می دیدم که داریم سر بهروز با هم کلنجار میریم . .نههههههه حالا حتما رفته پیش اون . چقدر اعصابم بهم ریخته بود .. از سوئیت رفتم بیرون تا هوا بخورم . دریا بهم آرامش می داد . جسمم احساس سبکی می کرد ولی روحم بیمار بود . می ترسیدم حتی اگه غرورمو زیر پا بذارم اون دیگه منو نخواد . اگه غرورمو حفظ کنم شاید بازم انگیزه ای برای داشتن من داشته باشه . گیج شده بودم . استرس داشتم . مثل زنایی شده بودم که هر لحظه منتظرن خبر مرگ شوهرشونو زیر عمل جراحی بشنون . . بالاخره اون لحظه ای که باید تصمیم گیری نهایی انجام می شد رسید . چهار تا از بچه ها که تکلیفشون معلوم بود . من و کاوه هم خواسته مون مشخص بود ولی اینجا سپیده عامل اختلاف بود . اون و بهروز اگه به توافق می رسیدند .. اون وقت همه چی نابود می شد .. بهروز شروع کرد به حرف زدن ..- من تصمیممو گرفتم این که از یک زنی خواستگاری کنم که اون بی شیله پیله باشه و غرور بیجا نداشته باشه .. صورتم مثل گچ سفید شده بود ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

آقا این داستان خانم مهندس از همه ی داستانات قشنگ تره ولی متاسفانه خیلی دیر به دیر می نویسی. لطفاً یه ذره بیشتر از این داستان بنویس.

ایرانی گفت...

ممنوم ازت دوست خوب آشنام . این تنها داستانی در میان نوشته هامه که شروعشو من ننوشتم و از قسمت سیزدهم چهاردهم به بعدشو تا به حال من نوشتم و بازم جای شکرش باقیه که دوستان خوبی مثل تو هستند که ازم حمایت کنند . من تا نیم ساعت دیگه شایدم کمتر یه قسمت دیکه از این داستانو میذارم . یعنی قسمت 77 رو . باور کن قسمت 78 اونو تازه می خوام برای هفته بعد بنویسم . داستانها زیادند و رسیدگی به همه شون سخت . این داستان چهار پنج قسمت آخرشه . سعی می کنم داستان بعدی هم در همین مایه های بر خورد راحت با سوژه های متنوع باشه الان یک ساله که می خوام یه داستان بنویسم به اسم شیطون بلا که قهرمانش یک زن باشه وماجراهاش طبیعی تر به نظر بیاد منتها منتظرم این خانوم مهندس رو تمومش کنم بعد .با تشکر مجدد از تو آشنای خوب و مهربانم و نهایت احترام : ایرانی

ناشناس گفت...

من یه ایده برای داستان جدیدت دارم فکر کنم باحال باشه.
شخص اول داستان یه دختر دانشجوه، و فضای داستانم در مورد اون و سایر همکلاسیاشه که کم کم با هم آشنا میشن و ...
البته فقط یه پیشنهاده و اگه خواستی بنویسی فکر کنم طرفدارای زیادی پیدا میکنه. (فقط اگه میشه استادا و غیر هم سن و سالا وارد سکس های داستان نشن بهتر میشه به نظر من)

ایرانی گفت...

با سلام خدمت دوست آشنا و تشکر به خاطر پیشنهاد جالبتان که ممکن است در یکی از داستانهای آینده از آن استفاده کنم . البته در این داستان یعنی داستان جانشین خانم مهندس قهرمان من یا همان قهرمان زن یک دانشجو نخواهد بود ولی درمحیطی خواهد بود که بیشتر آنان را مردان تشکیل می دهند و البنه چند زن دیگر هم در آن محیط خواهند بود . هرچند هنوز شروعش نکرده ام ولی می دانم بد نخواهد شد سوژه های بسیاری می توان وارد این داستان کرد و در نوع خود تا حدودی هم متنوع خواهد بود . ممنونم از همراهی شما . با احترام ...ایرانی

 

ابزار وبمستر