ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت هفتاد وهفتم

می خواستم خودمو بی خیال نشون بدم ولی دلم طاقت نمی آورد . می خواستم چیزی بگم ولی جراتشو نداشتم حرف بزنم . از این که چرا در لحظه آخر اون جور بهرور رو رنجونده بودم خیلی ناراحت بودم . فرد هشتم اومده بود به جمع ما و طوری مدیریت می کرد که انگار از اول همین جا بوده . ما هم بهش خیلی بها می دادیم . کاش از اول این پیشنهاد ازدواج داده نمی شد تا این قدر حرص نخوریم . با این که کاوه جوان خوب و خوش اخلاق و بسیار جذابی بود ولی من اون عشقی رو که به بهروز پیدا کرده بودم نمی تونستم در مورد بقیه بچه ها داشته باشم . هر چند یه زمانی عاشق کیارش بودم ولی اون الان می خواست با بهاره ازدواج کنه و منم اون علاقه سابقو بهش نداشتم . فقط به عنوان یک خاطره و این که با بقیه رابطه حال کردنی داشته باشم ولی حساب بهروز چیز دیگه ای بود . لبخند زیبای اوهر چند گاهی موذیانه بود ولی به دنیایی می ارزید . اما در آن لحظات لبخند و آرامش سپیده نشون می داد که حتما بهروز باهاش حرف زده .. بهروز مثلا شده بود سخنران جمع ما .. حس کردم که باید سر بذارم و برم . احتمالا کاوه هم با من از جمع خارج می شد . به درک بذار بقیه ناراحت شن ولی ما سه تا به نوعی پذیرفته بودیم که تابع تصمیمات بهروز باشیم هر چند که  من و کاوه در خودمون نمی دیدیم که در میان اونا باشیم اگه اوضاع به نفع ما رقم نمی خورد . راستش کاوه هم تمایل چندانی به از دواج با من نداشت . با این که  دو تایی مون همو دوست می داشتیم . و به هم احترام میذاشتیم ولی به عنوان یک دوست نه به عنوان زوجی که در کنار هم زندگی کنیم . بهروز رفت برای سخنرانی -خانمها آقایون من تصمیم خودمو گرفتم با توجه به این که داداش کاوه و  خانومای محترم سپیده و روشنک عزیزم قول دادن که تابع نظر من باشند امید وارم که معادلات بهم نخوره و هر تصمیمی که گرفته میشه از این تصمیم پیروی بشه . چون ما باید سالیان سال روز های شاد و خوش و متنوعی در کنار هم داشته  باشیم . این چند روزه به من یکی که خیلی خوش گذشته طعم شیرین زندگی رو حس می کنم که تازه چشیدم -بهروز خان شما قبلا طعم شیرین زندگی رو نچشیده بودین ؟/؟ پس اون همه تفریح و لذت بردن و دوست دختر رنگارنگ داشتن چی بود ؟/؟ -خانم  مهندس زندگی که فقط به همینا نیست . تازه اون مال یک دوره ای بوده -ولی سپیده خودش می گفت .. سپیده : روشنک تو دهنم حرف ننداز . من کی گفتم که بهروز فلان و بهمانه . هر جوونی یه دوره کوتاهی شیطنت داره . گرایش به جنس مخالف یک امر طبیعیه . چرا قصد داری شخصیت آدما رو تخطئه کنی . -حس می کنم سپیده جان دارم یه چیزی به شما بدهکار میشم -روشنک جون  من که دوستت دارم . بهروز جون که نظرشو اعلام کرد من این اجازه رو بهش میدم که هر وقت دلش خواست با تو باشه .. پس بهروز و سپیده قبلا حرفاشونو با هم زده بودند . -سپیده خانوم شما از قبل قول و قرار هاتونو اعلام کرده بودین و به ما چیزی نگفتیه بودین ؟/؟ سپیده ساکت شد و جواب منو نداد . بهروز هم هیچ عکس العملی نشون نداد . بیتا : آقا بهروز تو که ما رو کشتی زودتر رای خودتو اعلام کن تا ما هم تکلیف خودمونو بدونیم .-تکلیف شما که معلومه . چیزی هم که کم و کسری ندارین . همه تون یکی به چهار تا هستین . ولی من هنوز مطمئن نیستم که اگه بعضی ها رای گیری باب طبعشون نباشه بخونن بمونن یانه .. سپیده : بهروز جون من همین جا پیش همه میگم که تا آخرش با شما هستم هر طوری که بشه . رفت طرف کاوه -کاوه جون ناراحت نباش این جوری نیست که حداقل هفته یک بار رو با هم نباشیم . ولی نمی دونم چرا هنوزم حس کمی کنم که دوستت دارم و دل کندن از تو واسم سخته .-منم همین حسو دارم ولی نمی دونم چه عاملی باعث شده بری طرف بهروز شاید واسه این بوده که سال گذشته خیطت کرده . خب به نظر شما من باید چیکار کنم . هر دوی خانومایی که اینجا روبروی من قرار دارند یکی از یکی دیگه بهتر و هر کدوم با اخلاقی شایسته که واقعا انتخاب رو دشوار می کنه . اما چیزی که این جا تعیین کننده هست عشق و دوست داشتنه که من عاشق یکی از این دو نفر هستم . شما دو تا زن چشاتونو ببندیم . اگه باز کنین مجبورم متخلف رو ندید بگیرم . حس می کردم دارم تحقیر میشم سپیده جان و روشنک عزیز چشاتونو ببندین کنار هم وایسین من اونی رو که می خوام زنم شه لباشو می بوسم و در آغوشش می گیرم . دل تو سینه ام نبود با چشایی بسته منتظر بودم . حتما رفته سراغ سپیده ولی چرا اون صداش در نیومده .. ناگهان بوی بهروز و حرکت لبهای داغشو حس کردم . لبامو باز ترش کرده تا بهتر رو لبای بهروز قرار بگیره . .... ادامه دارد ... نوبسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر