ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 79

ببین خیلی خوبه که زن و شوهر با هم تفاهم داشته باشن من و جابر جون این حرفا رو با هم نداریم . .بهشته جون تو حالا چشاتو باز می کنی و شاهد اون میشی که سهراب جون چه جوری باهام حال می کنه . اگه بدونی همون صبحی که من و اونو دم در خونه شون دیدی شب قبلش چه حالی با هم کردیم دو بار یا سه بار ارضا شدم . چقدر آروم شده بودم . سهراب جون چند بار ارگاسم شده بودم ؟/؟ فکر کنم سه بار بود . الان هم خیلی هوس دارم -آشغال عوضی این قدر عذابش نده . -سهراب نگاه نکن این جابر جون من چقدر آرومه . به موقعش از یک هیولا هم بد تر میشه . خیلی لذت می بره از آدم کشی . اولش این جوری نبود . ولی بهش گفتم اگه قراره باهام کار کنه باید مث من باشه تا حالا سه تا رو کشته . یکی از اونا مامور دولت بوده . -ببینم اگه من با تو کار کنم چی . انتظار داری منم مث تو جانی باشم ؟/؟ یک جانی کثیف .. ؟/؟ -سهراب تو که منوکشتی . خیلی به کارت واردی . یه قاتل که یک قاتل دیگه رو بکشه شاه جانیه .. بیا جلو تر . بهشته چشاشو بسته بود . دلم می خواست  به طرف جابر حمله کنم و اسلحه رو از دستش بگیرم ولی اگه کوچک ترین اشتباهی می کردم و بلایی سر بهشته میومد دیگه هیچوقت نمی تونستم خودمو ببخشم . باید خودمو می کشتم .  سها بهمون نزدیک شده بود . یه لحظه طوری خودمو بین سها و جابر قرار دادم که به هر دو تاشون مسلط باشم . زیر چشمی حواسم به جابر بود که حالت اسلحه در دستش چه جوریه . قد بلند من به نسبت قد کوتاه اون یه امتیازی بود برای من و به خاطر بهشته می دونستم که قدرتم چند برابر میشه . -سها تو چه جوری جلو شوهرت می خوای باهام سکس کنی -این اولین بارم که نیست . مگه یادت رفته .. بازم داشت آبروی منو می برد . دیگه نمی تونستم تحمل کنم . یکی بی غیرت یکی کثیف و هرزه .. یعنی اون واقعا عاشقم شده بود ؟/؟ من که باورش برام سخت بود . حس کردم که بدن جابر شل شده در یه وضعیتی ایستاده که میشه با یه هل دادن آروم اونو به عقب پرتش کرد . باید  سریع مچ دستشو می گرفتم و اونو رو به عقب فشارش می دادم . چاره ای نداشتم باید سعی خودمو می کردم . سها رو با لبخند فریبانه خود رامش کرده بودم . فکر می کرد که تسلیمش شدم . اون کاملا بر هنه بود و تمام اعضای بدنشو توی دید گذاشته بود .. -عزیزم آخرش نگفتی بدن من قشنگ تره یا زنت .. اونو اگه الان لختش کنیم  میشه متوجه شد ولی راستشو بگو . اگه تن اون خوشگل تره بگو من ناراحت نمیشم ولی اینو هم باید در نظر داشته باشی که اون ازم چند سال جوون تره . ولی من خیلی خوب موندم . پوستم تازه تر و شفاف تره .. -تو به زمین و زمان نه نگفتی ولی اون به تنها کسی گه گفته آره منم .. -سهراب فقط کافیه اشاره کنی . از روزی که تو وارد زندگیم شدی من به هیچ مرد دیگه ای روی خوش نشون ندادم -کاش می تونستم برات ثابت کنم که اینی که تو داری میگی ادعایی بیش نیست . شاید یه روزی برات ثابتش کردم . شاید اون لحظه دور نباشه هر چند که حالاشم خیلی دیر شده . دیگه وقتش بود . سریع با یک پرش خودمو انداختم رو جابر و هر دو مون نقش زمین شدیم . سها ترسید . اون به خاطر این که من تیر نخورم به وحشت افتاده بود . -جابر اگه شلیک کردی با من طرفی .. حواست باشه .. سهراب نمی کشدت . بذار هر کاری که می کنه بکنه .. دستمو گذاشته بودم دور گردن جابر و می خواستم خفه اش کنم -جابر اسلحه رو بده به دست سهراب . هیچ کاری نمی تونه بکنه .. اسلحه رو داد به من.  اون لحظه مخم از کار افتاده بود . فکرم کار نمی کرد که چرا سها داره این حرفا رو می زنه . وقتی که از جام پا شدم با یه چاقویی که زیر گلوی بهشته گذاشته بود فهمیدم که اون خیلی پست تر از اونیه که من فکرشو می کردم . -خوشم اومد سهراب . بهت افتخار می کنم . ولی اجباری نداری که باهامون همکاری کنی . همین که سایه ات به عنوان همسر .. معشوقه یا مرد من رو سرم باشه از همه اینا واسم بالاتره . دیدی چقدر دوستت دارم . حالا مث یه پسر خوب اسلحه رو بده به اون شوهر بی عرضه کوتوله ام . ببینم سهراب جون دلت می خواد این چاقو رو فرو کنم زیر گردنش یا به قلبش . کدومو دوست داری ؟/؟ بگو دیگه  .. اسلحه رو دادم به جابر .. خودمو به بهشته نزدیک کردم .. -عزیزم منو ببخش من سعی خودمو کردم . نشد . بازم یه نگاه معنی داری بهم انداخت که اولش یه تشکر بود ولی بعدش سراسر سرزنش و شماتت بود . داشت بهم می گفت که اگه بدن لخت سها رو در آغوش کشیده هر کاری که اون میخواد انجام بدم برای همیشه باید دورشو قلم بگیرم . -سها بیا و برای یه بارم که شده در زندگی کار درستو انجام بده . ما رو ولمون کن بریم . مگه نمیگی عشق زیباست .. مگه زیبایی عشق بین من و بهشته رو نمی بینی ؟/؟ به خاطر خدا بذار ما بریم ولی سها هار شده بود . از چپ و راست به صورت بهشته سیلی می زد . صورتش غرق خون شده بود . می ترسیدم پا پیش بذارم . اون دچار جنون شده بود و کوچک ترین اشتباهی از سوی من یعنی فرو رفتن چاقو در بدن عزیز ترین کس زندگیم .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

2 نظرات:

شهرزاد گفت...

ممنون عزيز
به شدت منتظر شنبه و قسمت جديد هستم

ایرانی گفت...

با سلام خدمت شهرزاد عزیز و نازنین و دوست داشتنی وگل !با افتخار در خدمت شما خواهم بود . امیدوارم این داستان پایان خوشی داشته باشد اما خوش تر آن خواهد بود که داستان زندگی ما زیبا باشد . بخندید و شاد باشید که شادی به ملاقات آنانی که با او قهرند نمی آید . شادکام باشید ....ایرانی

 

ابزار وبمستر