ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 80

سها از بهشته فاصله گرفت . -جابر برنامه شماره دو رو پیاده می کنیم . انگاری سهراب حرف حساب حالیش نیست . جابر دست به طرف کمر بندش برد تا شلوارشو بکشه پایین .. نههههههه اون می خواست به بهشته تجاوز کنه . اون پست فطرت داشت به خواسته های زنش عمل  می کرد .. -سها می خوای چیکار کنی . --همون کاری رو که باید از اول انجام می دادم . ببینم به نظر تو این بی انصافی نیست که من برم زیر کیر یه مرد دیگه حال کنم شوهر مهربونم اون قدر آقا و با شخصیت و با فر هنگ و فهمیده باشه و چیزی بهم نگه در عوض من نسبت بهش بی توجه و حسود باشم ؟/؟ منم باید هواشو داشته باشم بهش برسم . خودمم به این کوتوله بد تر کیب جابر جون می گم که تو لیاقت یه زن خوشگل مث منو نداری . بنده خدا خودش قبول داره . از بس ماهه واسه همینه که دوستش دارم .. -سها بهش بگو بره . بگو بره . من هر کاری رو که تو بگی انجام میدم . -منو سر کار نذار پسر .  به تو دیگه نمیشه امیدی داشت تو فقط دلمو به درد میاری . . نمی دونستم که جابر اسلحه رو کجا گذاشته .. چون یه لحظه اونو از خودش دور کرده بود تا خودشو بر هنه کنه . دوباره افتادم روش این بار با خشم به سر و صورتش می زدم . انگار به دنبال چیزی بود . یه لحظه برق چاقویی رو تو دستاش دیدم . مچ دستشو گرفتم ولی انگار توان من کم شده و نیروی اون زیاد شده بود . از این که اون منو بکشه خیالم نبود ولی لکه دار شدن دامن بهشته روبعد از مرگ خودمم نمی تونستم تحمل کنم . روحم باید عذاب می کشید یه لحظه دیدم دست جابر شل شد و چاقو از دستش افتاد . سها رو بالا سرم دیدم . فکر کردم که با سنگی آهنی به بدنش زده و اونو بیهوشش کرده ولی وقتی نگام به چشا و دهن جابر افتاد حس کردم که داره می میره . یه قیافه ای شبیه به آدمایی که آخرین لحظه زندگیشونو می گذرونن و از این صحنه ها و قیافه ها در فیلمها  زیاده رو می دیدم  . سها چاقو رو تا انتها به پهلوی راست شوهرش فرو کرده بود .. خیلی خونسرد بهم نگاه می کرد . جابر پشت به اون قرار داشت . -سهراب عزیزم اذیت که نشدی . ترسیده بودم . رنگ به چهره نداشتم . تا حالا به  این صورت کسی در آغوش من جان نسپرده بود . هر چند سوختن خونواده ام را به چشم خویش و در چند دقیقه دیدم. -تا حالا دیدی و شنیدی که یه زنی به خاطر عشقش عین رگبار آدم بکشه ؟/؟ با یه لگد جنازه شوهرشو به طرف خودش بر گردوند .خون از دهنش  بیرون زده بود .. -آییییییی آشغال این جا رو کثیف کردی . مردمک چشای جابر از این سمت به اون سمت می گشتند یه حرکات غیر عادی داشتند . نشون می داد که داره میره پیشواز مرگ و -سها ببریمش  بیمارستان .. -کارش تمومه .. جابر  خودت مقصری که کشتمت . آخه چند بار بهت بگم کسی حق نداره به سهراب من بگه بالای چشت ابروست . دیگه توانی نداشتم . سها خودشو بهم چسبونده بود . بهشته چشاشو بسته بود این روانی دیوونه تن لختشو رو بدنم حرکت می داد . می خواستم ازش فرار کنم .. -خواهش می کنم دست از سرم بر دار . چرا این دو تا مامور من تا حالا کاری نکردن . حتما واسه ترس ار شرایط گروگان بودن ما بوده . -حالا دیگه وقتشه .. . می بینم که لباس تنته . کی تنت کردی ؟/؟ من که یکی دو تا شو در آورده بودم . عیبی نداره اگه بدونی چقدر محیط اون طرف رو شاعرانه کرده بودم . شاعرانه و هوس انگیز ولی حیف که زنتو اینجا راحت تر می شد به دیوار بست . منو به زور برد به اتاق بغلی تا چند تا شمع روشنو از اون طرف به این طرف بیاریم . -اگه بدونی وقتی که لامپا رو خاموش کنیم زیر نور این شمع عشقبازی چه لذتی میده .  بهشته جون هم می تونه ببینه و لذتشو ببره . دستاشو بذاره لا پاش و از تماشای سکس شوهرش با یکی دیگه لذت ببره . وقتی که شمعها رو آوردیم اون سریع لختم کرد . هنوز شورتمو در نیا ورده بود . -بهشته جون من می خوام افتخار پیوند اعضای بدن من و شوهرت با دستای داغ تو جوش بخوره . این جوری این پیوند محکم ترمیشه و سهراب جون وقتی ببینه که تو راضی هستی دیگه اذیتم نمی کنه و همه این کاراش  لجبازیهاش به خاطر اینه که تو ناراحت نشی . لباشو گذاشته بود رو سینه هام . موهای سینه هامو میذاشت توی دهنش . مزه می گرفت . لیسش می زد . صورتمو غرق بوسه کرده بود و با لباش لبهای منو قفل کرده بود . . منو کنار بهشته قرار داده بود . -خانوم حالا می تونی شورت شوهرت رو که عشق منه بکشی پایین و با دستای خودت اونی که داخلشه رو بچسبونی به لاپام تا این جوری حلال در بیاد .. می دونم خیلی تحریک میشی . چیکار کنم از سهراب جونت گله داشته باش که اگه با جابر گلا ویر نمی شد منم مجبور نمی شدم برای حفظ جونش شوهرمو بکشم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

4 نظرات:

شهرزاد گفت...

سلام ايراني عزيز
عالي بود
لعنت بهت سها كه انقدر لجني

ایرانی گفت...

با تشکر از شهرزاد نازنین که این روز ها از هر نظر با من همراهی می کنی .خسته نباشی و از پیامت ممنونم . قسمت بعدی با احساسات بیشتری همراهه. شاد باشی ...ایرانی

محمدرضا گفت...

سلام ایرانی عزیز....ببخشید که دیر به دیر نظر می دم...واقعا عالیه...
باید دید آخر جریان سها چی میشه...واقعا حساس هست....
منتظر قسمت بعدی داستان زیبات هستیم...

ایرانی گفت...

سلام به محمد رضا خان عزیز و گلم ! دیگه فاز آخر داستانه و شاید 6 قسمتی جا داشته باشه واز قسمت بعدی اوج گیری احساسی پیدا می کنه و ....ممنونم از لطف و محبتی که داری و فصل امتحانات هم هست و با این حال فراموشمون نمی کنی . پاینده باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر