ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 79

-ستایش هر حرفی رو که توی دلت داری بهم بزن . به من اعتماد کن . ازم خجالت نکش . تو که خودت بهتر از هر دختری می تونی راه رو از چاه تشخیص بدی . تو که خیلی راحت می تونی همه رو نصیحت کنی . من خودم مرد هستم جنس همه مردا رو به خوبی می شناسم . می دونم پاش بیاد از اون هفت خطها میشن . پدر سوخته و بی وفا میشن . من خودمم پونزده شونزده ساله که بودم این جوری بودم . ولی بعدا اصلاح شدم . فکر نکن خیلی سالمم . -نمی دونم به چه زبونی تشکر کنم . فقط یه خواهشی ازت دارم . می خواستم یه قولی بهم بدین . -چی می خوای ستایش بگو .. -قول بدین اگه از دستم دلخور شدین اگه با اون کاری  که کردم مخالف بودین منو سر کوفتم نزنی سرم داد نکشی .. من خیلی عذاب کشیدم ..آخه می دونی آدم تا امید واره دلش به همون امید خودش خوشه . به همون امید امید واره . با رویاهای شیرین خودش سر به بالین می ذاره و با همون رویاهای شیرین چشاشو باز می کنه تا یه روز دیگه از زندگی خودشو شروع کنه . در اون روزفکر می کنه شاید معجزه ای شه به اون چه آرزوشه برسه . ولی اگه یه روزی این رویاهاش به یه کابوس تلخ تبدیل شه .. دیگه با امید سرشو رو بالش نذاره و دیگه با امید از خواب پا نشه و به فردا و فر داها نگاه نکنه بهتره که بره وبمیره . اگه حس کنه کسی که به خاطرش این همه عذاب کشیده دوستش نداره ازش  متنفره و با دید دیگه ای بهش توجه می کنه دلش می خواد بمیره .. -ستایش نمی دونم تو چی می خوای و از چی داری حرف می زنی ولی من کمکت می کنم . رو من حساب کن . قول میدم هر کاربدی که کردی ازت دلخور نشم . -به نظر تو عاشق شدن کار بدیه ؟/؟ اگه یه روز عاشق شی متوجه میشی که کار بدی نیست . فکر می کنی یک گناهه .. ستایش متوجه شد که کمی تند رفته و زود داره حرفایی رو که نباید حالا بزنه می زنه -بیا بریم خونه مون یا هر جا که دوست داری بگردیم . این در گیریهای اخیر و نمره ندادن و یک درس افتادن و بعدش اصلاح و بر طرف شدن همه این مشکلات روی اعصابت اثر گذاشته-می خوام به حال خودم باشم ولی یه کاری باهاتون دارم . شاید فردا بعد از ظهر اومدم یه سری بهتون زدم . اگه منزل تشریف داشته باشین . -فردا که دانشگاه تعطیله اگه این مهری  هم گیر نده .. من خونه ام فقط بگو ساعت چند میای -شما تا چه ساعتی می خوابی ؟/؟ -سه بعد از ظهر -صبح هم می تونی بیای . حداقل یک آشپزی رو می تونی واسمون انجام بدی از بس غذای کنسرو شده خوردم دیگه خودمم کنسروی شدم -من که به شما گفته بودم کنیز شمام اصلا درسمو ول می کنم میام کاراتونو انجام میدم . -ستایش بازم که چند سبکه حرف می زنی . تو خانومی کنیز چیه . یه جوری نگام می کنی که انگار بالا سر یه مرده حاضر شدی . من که نمی خوام بمیرم .نمی دونم از چی داری حرف می زنی . واقعا اون آدم خوشبخت کیه که توی سخت گیر بهش توجه داری . من که بهش حسودیم میشه کاش  اونی که می خواد نصیب ما شه یه اخلاقی مثل تو داشته باشه . اصلا مثل خود تو باشه .. این حرف نستوه بازم ستایشو به فکر فرو برد به همون اندازه که خوشحالش کرد ناراحت شد . اون دلش می خواد یکی مثل منو داشته باشه ولی هنوز دوستم نداره . نستوه چرا حتی حالا .. حتی حالا که من دودلم و نمی دونم چیکار کنم داری باهام این جور حرف می زنی ؟/؟ -شاید صبح اومدم  خونه ات . ستایش رفت . در حالی که دلش خیلی گرفته بود . حس می کرد که این آخرین شب زندگیشه . شبی که رویاهاش با طلوع صبح فردا دفن میشن . راستی فردا این موقع چه احساسی دارم . آیا اون به من زندگی میده یا راضی به مرگم میشه . حاضرم در آغوشش بمیرم و به فردای بدون اون فکر نکنم . ستایش آن شب تنهای تنها و در تنهایی به ستایش خدا پرداخت . ترانه غوغای ستارگان با صدای شکیلا همدمش شده بود . امشب در سر شوری دارم ....نمی دونست نامه ای رو که می خواد واسه عشقش بنویسه با چه کلامی شروع کنه . نمی دونست از چی بگه .. سلام به کسی که از جونمم بیشتر دوستش دارم . سلام به اونی که صدای زندگی من برای گفتن و خوندن حرفای قشنگه . سلام بر دیروز و امروز و فردای من . وقتی خدا بابامو ازم گرفت و با وجود داشتن مادر حس کردم هیشکی رو ندارم در تنهایی هام خدا رو فریاد می زدم خدایا منو واسه چی آفریدی .. وقتی مادرم دوباره از دواج کرد و نا پدریم بهم نظر بد داشت و مادرم به خاطر حفظ زندگیش اهمیتی نمی داد خدا رو فریاد می زدم و می گفتم منو ببر پیش خودت . من که حالا تو رو ندارم . من که پیشت نیستم . پس روحمو از این جسم مزاحم نجاتش بده اونو ببر پیش خودت . من که نمی دونم معنای زندگی چیه . من که هنوز لذتشو نفهمیدم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر