ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق وامید

هنوز باور نداشتم رفتنش رو . هنوز وقتی که چشامو باز می کردم تصویر اونو جلو چشام می دیدم . هنوز با خاطره های اون زندگی می کردم . به امید این که یه روزی بیاد و بهم بگه که دوستم داره .عاشقمه و من اون چه رو که دیدم همه در خواب بوده . اون بهم خیانت نکرده اون تنهام نذاشته اون با یکی دیگه نرفته . نمی دونم چرا احساس می کردم که یک وجود اضافه ای هستم در این دنیای خاکی که به درد هیچی نمی خوره . شاید زیبا ترین دختر دنیا حتی زیبا ترین دختر شهر مان و زیبا ترین دختر این کوچه نبودم ولی همه بهم می گفتند که جذابیت و گیرایی خاصی در نگاه و چهره ام وجود داره که کسی دلش نمیاد که دلمو بشکنه . تازه لیسانسمو گرفته بودم و خونه نشین شده بودم افتخار من این بود که شدم لیسانس بیکار . دیگه با خودم عهد بستم که عاشق نشم . با هر کی که از راه رسید و شد خواستگارم از دواج کنم . نمی دونم چرا عرفان با یکی دیگه رفت . نمی دونم چرا پشت پا به عشق من زد .میگن مردا هوسبازن وقتی که مدتی رو با یه زن سر کنن ازش خسته میشن میرن با یه زن دیگه رابطه جنسی بر قرار می کنن و اگه دوست دختر یا همسرشون کاری به کارشون نداشته باشه همه رو با هم نگه می دارن و اگه اولی اذیتشون کنه دورشو قلم می گیرن . نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار . انگار نه انگار که عشقی بوده آدم دلش می گیره . به کی شکایت کنه معلوم نیست . انگار دنیا فقط واسه مردا به وجود اومده .. دوبرابر ارث می برن و هزار برابر زبونشون دراز تره . صد تا کار زشت بکنن کسی نیست بهشون بگه بالای چشمتون ابروست ولی خدا نکنه این زن بیچاره سهوا یا عمدا یه قدم کج برداره . یارو رو قبل از محاکمه می کشن . انگاری که در های توبه به روش بسته شده .  وقتی چند ماه پس از شکست  عشقی تلخ واسم خواستگار اومد  با زمین و زمان افتادم دعوا.. با پدر و مادرم هم همین طور خواهر بزرگم نصیحتم کرد . -افسان جان ترشیده میشی و کسی نمیاد خواستگاریت .. ولی من همچنان اشک می ریختم . هنوز در رویای خودم اونو می دیدم . هنوز باور نداشتم که تنهام گذاشته .. الهه می دونست چه بر سر خواهرش الهام اومده . -عزیزم زشته با این خواستگار حرف بزن اگه خوشت نیومد ولش کن و برو .. بگو خوشت نیومد شرایط این بود .. بالاخره یک لشگر از زن خواهان وارد خونه ما شدند . همسایه عموم اینا  بودند . پسر ه قیافه اش نبود . کار مند ساده ای بود که بعد از ظهر ها رو در بنگاه معاملات ملکی پدرش کار می کرد و از خودشم یه خونه داشت . شرایطش خوب بود ولی من شرایطشو نداشتم .. اسمشم بود امید .. خیلی هم کلاس بالا حرف می زد انگاری که  اومده کلاس درس و مثلا داره درس می پرسه .. -الهام خانوم دیدگاه شما نسبت به زندگی چیه -هیچی یک چیز مزخرف . اومدیم چند روز بخوریم و بخوابیم و بمیریم .. یخ شده بود . فکر نمی کرد همچه جوابی بهش بدم . -ببینم نظر شما راجع به مهریه چیه .. این یا خیلی قاطی کرده بود یا پررو بود یا اعتماد به نفس زیادی داشت یا این که خیلی ساده . البته خیلی ساده رو می شد همون نوعی قاطی کرده دونست .. -ببخشید شما می خواین با کی از دواج کنین ؟/؟ -نمی دونم مثل این که من اومدم خونه شما و با شما دارم حرف می زنم -پس می خواستین یه خطبه ای هم با خودتون بیارین . از کی تا حالا بله رو نگرفته راجع به مهریه حرف می زنن . -الهام خانوم من از همون چند سال پیش که  شما رو دیدم ازتون خوشم اومد ولی روم نمی شد که بگم دوستتون دارم .-شاید اگه همون موقع می گفتی امروز این قدر بد بختی نمی کشیدم . امید خان شما پسر خوبی هستین ولی من نمی تونم شما رو دوست داشته باشم من یکی دیگه رو دوست داشتم . اون رفت .. بهم خیانت کرد و رفت .-اگه دوستتون می داشت که نمی رفت . اون خیانت کرد و رفت . شما خبانت نکن و برو . -دست از سرم وردارین -به خاطر همین دست از سرت ور نمی دارم . -من خوشبختت نمی کنم -ولی من خوشبختت می کنم . -چرا این قدر برای به دست آوردن من سماجت می کنید -واسه این که شما برای به دست نیاوردن من سماجت می کنید .خدای من چرا این پسره از رو نمیره . چرا این جور کنه شده . چی جوابشو بدم من نمی خوام از دواج کنم . کنه شده بود . هر کاری می کردم اونو رد کنم نمی شد . از این که برای خواسته اش داره تلاش می کنه ازش خوشم میومد . ولی نمی تونستم دوستش داشته باشم . مادر و خواهر و پدرم از بس توی گوشم خوندن و راستش منم دیگه چاره ای ندیدم جز این که خودمو بدم به دست سر نوشت . بله رو گفتم . قرار شد شش ماه بعد عقد کنیم . یه خطبه محرمیت هم خوندیم که اگه با هم یه نشست و بر خاستی داریم ایرادی نداشته باشه . ولی من قبلا که با عرفان  دوست بودم دیگه دوست دخترش بودم و از این بر نامه ها نبود . امید پسر ماهی بود . دوست داشتنی و مهربون . با قیافه ای معمولی ولی می شد گفت  جذاب . خدا اونو واسم فرستاده بود تا شکست عشقی از عرفان رو فراموش کنم . اون پس از سه ماه که محرم من بود  حتی یک بار هم منو نبوسیده بود . چند بار دستمو گرفته بود تو دستش ولی اصلا بغلم نکرده بود . همیشه هم بهم می گفت هر ناراحتی یا خواسته ای که دارم بهش بگم . یه بار از لای یکی از کتابام عکس من و عرفان افتاد رو زمین و اون اینو دید . به چهره عرفان خیره شده بود . ناراحتی رو در چهره اش می خوندم .. -امید باور کن می خواستم بندازمش دور ولی یادم رفت . اصلا نمی دونستم کجاست . با این که دلشو نداشتم کنار اون عکسو پاره اش کردم . خودمو بهش چسبوندم . دستمو دور کمرش حلقه کرده تا از دلش در بیارم .. -الهام من که حرفی نزدم . گذشته تو به خودت مر بوطه . یه روز دیدم عرفان برام زنگ می زنه .. نمی خواستم گوشی رو بر دارم . کنجکاو شده بودم که چی می خواد بگه . -شنیدم نامزد کردی . خیلی بی وفایی الهام . به همین سادگی قول و قرارمون یادت رفت ؟/؟ -خیلی پستی عرفان . من با دار و ندار و بیکاری تو می ساختم و صبر می کردم .. -الهام بیا بیرون اون جای همیشگی می خوام ببینمت -عرفان من نامزد دارم -می خوام باهات حرف بزنم . خیلی بچه ای .. نتونستم بهش نه بگم . یه پارکی بود نزدیک خونه مون . می دونستم مسیر حرکت امید از اون طرف نیست . تازه اون بود سر کار .. رفتم تا ببینم چی میگه . پاهام سست شده بود . نمی دونستم از ترسه یا هیجان و خوشحالی که  این قدر برای روبرو شدن با عرفان هیجان دارم . -خب بگو ببینم چیکارم داشتی .. -الهام مسخره بازی رو بذار کنار . من دوستت دارم عاشقتم . راستش تازه فهمیدم که هیشکی مث تو نمیشه . با کلی دختر دوست شدم و فهمیدم که یه تار موی تو هم نمیشن . می خوام دوباره با تو دوست باشم . قول میدم این بار پسر خوبی باشم . به جون خودم و تو حقیقتو میگم . -خیلی پست و بی شرمی عرفان . من نامزد دارم . اون مرد آقاییه . -ولی تو عاشق منی . اینو از تو چشات می خونم . تو به من نه نمی تونی بگی . تو هنوز دوستم داری . -نمی دونم شاید ولی  نمی خوام دوباره از یه سوراخ گزیده شم . -الهام من عاشقتم -نه نه .. من و امید نامزدیم . -تو دوستش نداری .. ولش کن بره . همه چی رو بسپر به من . من خودم درست می کنم . اعصابم به هم ریخته بود . .. حال و حوصله روبرو شدن با اونو نداشتم . یاد حرفاش می افتادم عصبی می شدم . .قرار بود که من و امید شبو با هم شام بریم بیرون ولی وقتی که برای بعد از ظهرو بعد از خوردن ناهار به قصد کاری رفت بیرون دیگه بر نگشت . عرفان با هام تماس گرفت .. -بیا پارک باهات کار دارم -نه می خوام با امید برم بیرون -بیا اتفاقا در مورد همون امید خانت می خوام باهات حرف بزنم . بیا برات خبرای خوبی دارم . اون دیگه نمیاد سراغت .. بیا .. -چی داری میگی ؟/؟ نکنه تو موضوع ملاقات خودمونو بهش گفتی -بالاخره که باید گفت . ما عاشق همیم . بازم تابع عرفان و حرفاش شده و رفتم پارک من همیشه تسلیم اون بودم . -الهام جون من جریان صحبتای امروز خودم و تو رو ضبط کردم و گذاشتم همه رو این امید خان گوش کنه .. حالا گوش کن به صحبتای من و اون که عرفان جونت چه جوری کارا رو پیش برده . ..موبایلشو از جیب در آورد . -خب امید خان باید ببخشید من قصد جسارت نداشتم . فقط نمی خواستم که آینده زندگی شما تباه شه . میگن جنگ اول به از صلح آخر .. امید در حالی که صداش می لرزید گفت ولی من می خوام الهام خوشبخت شه . تو اونو یه بار ولش کردی . این کارت که با نامزد یکی دیگه حرف بزنی خیلی زشته . ولی امروز روحیه الهام تغییر کرده بود . پس نگو تو روش اثر گذاشته بودی . من نمی خوام بین دو تا عاشق جدایی بندازم . چون خودمم عاشقم . چون دوستش دارم . ولی اگه در این شرایط رهاش کنم و تو هم بخوای بهش کلک بزنی علاوه بر این که از نظر اجتماعی و خانوادگی همه جا آبروش میره خودشم از نظر روحی ضربه می خوره . -نه من سعی می کنم در جا عقدش کنم . یه کار خوب گیر آوردم .. -ولی با همه اینا من بهت اعتماد ندارم . کاش بر نمی گشتی . کاش دنیای شیرین منو خراب نمی کردی .. ولی باشه من نمیذارم زیر گوشت . ادای مردای غیرتی رو در نمیارم . اون شب که رفتم خواستگاریش  حس کردم که دوستت داره ولی من به زور قانعش کردم ..حالا باید بسوزم و بسازم ولی من خود خواه نیستم . قسمت نبوده .. خب اون نمی تونه عاشقم باشه .. -امید خان خیلی مردی بذار دستتو ببوسم .. همین جا تموم شد و من دستمو آوردم بالا و با آخرین نیرویی که داشتم گذاشتم زیر گوش عرفان . و ازش فاصله گرفتم . دستمو کشید و جیغ کشیدم و ولم کرد و رفت . آشغال  رفته با ده تا دوست شده میگه تو از همه بهتری . حتما بعد از از دواج هم میره با چند تا زن دیگه رابطه جنسی بر قرار می کنه هر وقت که خسته شد میگه تو از همه بهتری .. ولی امید به خاطر من خودشو نابود کرد .. باید اونو پیدا می کردم . باید بهش می گفتم که عرفان دیگه برام مرده . اگه علاقه مختصری هم بهش داشتم با این حرکت کثیف از بین رفته بود . نامرد پست . کثافت .. چرا امید باید این قدر خوب باشه که وقتی هم می خواد منو به حال خودم بذاره واسه آبروی اجتماعی من نگرانه نه برای در د و رنج خودش .. من چقدر بد بودم که قبول کردم عرفانو ببینم و اسیر تو طئه هاش بشم . رفتم خونه امید .. درست دم در خونه شون بودم که این پیامو ازش گرفتم .. عرفان همه چیزو بهم گفت . دیگه نمی خوام ببینمت . خوشبخت باشی . مادرش درو باز کرد و رفتم اتاق امید . روشو بر نگردوند تا منو ببینه . -امید این کارو باهام نکن . فکر نمی کردم این قدر بی احساس باشی . چهار تا کلمه نوشتی که چی بشه . من هنوز محرمتم . نامزدتم . -ولی عاشقم نیستی . تو یکی دیگه رو دوست داری -اون واسم مرد . اون به خاطره ها پیوست . اون دیگه در دلم جا نداره . نمیگم که بهش فکر نمی کنم . اگرم تو بری و با یکی دیگه ازدواج کنی می دونم بازم بهم فکر می کنی . درسته که من بهت بدی کردم ولی بازم جزیی از وجودتم . این طور نیست امید ؟/؟ امید من ! حالا جوابمو نمیدی ؟؟/؟ به خدا من دوستت دارم .. اون زندگی رو ازم گرفت . بهم یه عشق قلابی داد .  به عشق اون نمی شد گفت عشق . اون یک شور جوانی بود .شاید من عاشق عشق بودم که بهش دل بستم . دلیلی نداشتم که عاشقش باشم ولی واسه این که عاشق تو باشم دلیل دارم . تنهام نذار .. می خوای چی بگم . می خوای بشنوی که دوستت دارم اینو که همیشه بهت میگم . حالا بهت میگم عاشقتم . عشق من تو هستی . منو ببخش نباید باهاش حرف می زدم . حالا که زدم برم بمیرم ؟/؟امید من عاشقتم .. دوستت دارم منو ببخش .. باور کن گذاشتم زیر گوشش و اومدم . اون بهم گفته کلی دوست دختر گرفته فهمیده که من از همه بهترم . این جوری می خواست ازم دفاع کنه .. امید تو یک مرد و جوانمردی .. اینا کافیه که یه زن عاشق یه مرد شه . نگو که عاشقم نیستی . نگو که دیگه دوستم نداری . من بدون تو می میرم . روشو به طرف من بر گردوند . چشاش پر اشک بود و قطرات اشک گونه هاشو خیس کرده بود . -امید یه چیزی بگو دیگه عاشقم نیستی ؟/؟ -مگه بهم خیانت کردی که عاشقت نباشم ؟/؟  گریه امونم نداد . هق هق گریه نمیذاشت که حرفامو بزنم . حس کردم عشق واقعی خودمو تازه پیدا کردم . همونی که می تونم بهش تکیه کنم . همونی که منو به خاطر خودم بخواد . امید خودمو .. نازنین خودمو . اون فرستاده ای از سوی خدا به سوی من بود تا معنی واقعی عشق و وفا رو بفهمم . خودمو انداختم تو بغلش .. -امید  من یه جورایی زنتم . روت نمیشه منو ببوسی یا خوشت نمیاد ؟/؟ -ناراحت نمیشی ؟/؟ -هیچوقت تا به این حد دلم نمی خواست  که منو ببوسی..-الهام باورم نمیشه که این تو باشی که داری این جوری باهام حرف می زنی و این جوری گذشته رو فراموش کردی.. توچشام نگاه کرد و صورت خیسشو به صورتم چسبوند و اولین و شیرین ترین بوسه داغ زنگیمو نثار لبام کرد . لحظه های شیرینی که دلم می خواست تا بی نهایت ادامه داشته باشه .بوسه ای که دلم نمی خواست به انتها برسه . شاید عرفان آینه سیاهی از عشق بود اما امید خود عشق بود . چندی بعد عرفان   رو با یک زن متاهل در حال ارتباط جنسی دستگیر کردند و من و امید با  عشق و امید با هم ازدواج کردیم .. پایان .. نویسنده ... ایرانی 

1 نظرات:

ایرانی گفت...


آره داداش گلم سحر نازنین در داستان اتوبوس هوس پیام داده .. سحرجان ! ممنونم از تو به خاطر پیامت و این که هنوز فراموشمون نکردی . اطاعت میشه . با تشکر مجدد و نهایت احترام : ایرانی

چهارشنبه ۱۵ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۹:۵۰:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)

 

ابزار وبمستر