ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دختر خجالتی 8

زهیدا تو چرا اون رفتارو باهام کردی . مگه من باهات چیکار کردم .چرا با احساسات من بازی کردی ؟/؟ تو کاری کردی که من فکر کنم یه دختر بدم . از خودم بدم میاد . -زیبا جان میدونم ناراحت شدی . این طورام که فکر می کنی نیست . فکر نکن ما هم دخترای بد و هرزه ای هستیم . خوشمون میاد . پسر که نیاوردیم خونه مون بگیم داریم کار زشت می کنیم .. گریه امونم نمی داد .. بدنم می لرزید . هنوز لذت ناشی از دست مالیدنهای زهیدا زیر پوست و اطراف کس و دور سینه هام و زیرش احساس می شد . من خودم گاهی که فانتزی هایی رو واسه خودم تصور می کردم و خوشم که میومد دستی رو کسم می کشیدم تا این حد لذت نمی بردم حتی از تصور این که یکی داره بااونجام بازی می کنه بدنم می لرزید می ترسیدم . هر چند من در تصورات خودم همش یک پسرو در نظر داشتم . -زیبا ازمون ناراحت نباش ما دوستت داریم . این جوری نیست که ما دخترای بدی باشیم . -زهیدا تو شروع کردی تو اومدی روم . اونا بهم میگن بچه ننه . شاید بابام منو خجالتی بار آورده باشه . شاید خیلی چیزا برام فراهم بوده که برای دخترای دیگه نبوده در ناز و نعمت و رفاه بزرگ شدم ولی تر بیتم طوری بوده که این جور کارا توی خون من نیست . .دلم می خواست سرمو بزنم به دیوار . نمی دونم چرا با این که موضوع بین ما چهار نفر بود ولی حس می کردم که همه دنیا می دونن که زهیدا رو کسم دست کشیده و بهاره و زلیخا هم اونو دیده تشویقش می کردن . حرص می خوردم . اعصابم خراب بود . نمی تونستم تحمل کنم . داغون بودم . -بابام شاید خیلی جا ها لوسم کرده باشه ولی در این راه ها خیلی مراقبم بود . یه دوست پسر هم نداشتم . حتی واسه یه ساعت . حس می کردم که در مقابل این دخترا خیلی ضعیفم . حس می کردم خیلی کوچیک شدم . اونا مثل یک ملکه اند و من کنیزشونم . یک کنیزی که هر غلطی که دلشون می خواد باهاش می کنن . زهیدا دستشو گذاشت رو سرم موهامو نوازش کرد خیلی آروم . احساس آرامش می کردم . گریه امونم نمی داد ولی با  دست نوازشگر پلکام رفت رو هم . راستش می ترسیدم بخوابم و اون دوباره بخواد باهام کاری کنه . خوشم میومد و لذت می بردم ولی می دونستم بعدش از خودم بدم میاد ..-زیبا عزیزم نترس من دوست تو هستم من دوستت دارم بخواب کاریت ندارم . اینجا کسی کاری به کارت نداره همه دوستت هستند و دوستت دارند . این مسئله برای بیشتر دخترا عادی شده الان که پسرا دنبال ازدواج نیستن . دخترا هم که نمی تونن خودشونو اسیر هر کراوات فوکلی تازه از راه رسیده بکنن . میگیم حالا دخترا رو بی پرده کردن. اگه بزنن شکمشونو بالا بیارن چی میشه . شهرشهر هرت نیست که سقط جنین کنن . تازه هزینه شو بگو . موضوع رو باید با خونواده در میون بذاری .. زهیدا چقدر صغری کبری می بافت با این حال از نوازش دستش بر سرم خوشم میومد . اصلا نفهمیدم کی خوابم برد و چند ساعت بعد وقتی چشامو باز کردم هنوز نیمه شب بود صداهای در هم و بر همی رو می شنیدم ظاهرا دخترا نخوابیده بودند . زهیدا هم که رفته بود پیش اونا . چند تا تشک گذاشته بودند وسط هال و چه جور با هم حال می کردند .. بهاره زهیدا رو روی زمین درازش کرده بود و خودشو انداخته بود رو بدنش . کسشو چسبونده بود به کس زهیدا اونو با کس خودش می مالوند ..-دیوونه چیکار داری می کنی ..اون وقت اگه نتونستی زود ارضام کنی میگم تا صبح  باید به من حال بدی . اصلا نمیذارم برین دانشگاه . از اون طرف زلیخا اومده بود رو کون بهاره و دهنشو گذاشته بود روش و زبونشو روش می کشید ..وقتی یه خورده آهنگ صداشون میومد پایین خوب متوجه نمی شدم چی دارن میگن . کمی لای درو بیشتر باز کرده خودمو جلو تر و به حاشیه در رسوندم . دلم می خواست حرفاشونو بیشتر بشنوم .. نهههههه اووووووفففففف حس می کردم که کف دست زهیدا رفته روی کسم و داره باهاش ور میره در حالی که الان خودش زیر یکی دیگه قرار داشت . خودمو از رو تشک آوردم پایین رو قالی قرار گرفتم و با همون شلوارکی که خوابیده بودم خودمو رو زمین حرکت می دادم تا کوسم با تماس و اصطکاکی که با قالی پیدا می کنه یه خورده آروم بگیره .. اون سه نفرو با چشایی نیمه باز و خمار نگاه کرده و کوسمو روی قالی  همچنان  حرکت داده تا بتونم از این تماس واین حرکاتم لذت بیشتری ببرم . چقدر خوشم میومد . این جوری اونا هم نمی بینن و نمی دونن  دارم چیکار می کنم شخصیت منم پایین نمیاد و هنوز می تونن به عنوان یک دختر مودب و با فرهنگ ازم یاد کنن . . .سعی می کردم خیلی آروم ناله کنم تا صدامو نشنوم . شورتم خیس شده بود . ... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

2 نظرات:

شهرزاد گفت...

ممنون عزيزم
عالي بود

ایرانی گفت...

منم ازت متشکرم شهرزاد عزیزم . خسته نباشی همراه همیشگی و خونگرم و مهربان و صمیمی ! موفق باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر