ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 118

وقتی رسیدم خونه .. داداش و بابا ناصر و مامان خونه بودند . انتظار منو می کشیدند . نویان زیاد گیر نمی داد ولی بابا و مامان مدام سوال پیچم می کردند که نمی دونم سفر چه طور بود . چرا برای ما زنگ نزدی چرا موبایل خاموش بود .. -مامان بابا من الان اینجام خسته ام حال و حوصله هم ندارم . یه مقداری سوغات و چند تا لباس و خرت و پرت هایی رو که  یک ساعت پیش تو همین تهرون خودمون خریده بودم تحویل اونا دادم تا یه جورایی رنگ و بوی سفر رو به حرکت چند روزه خودم بدم و مثلا بگم که اینم سوغاتی شما .. یه کراوات شیک هم برای داداش گرفته بودم و یه کفش خوشگل . اندازه پا و قالب و طرح مورد علاقه و رنگ دلخواهشو می دونستم . -نادیا من دلم واسه خود تو تنگ شده بود این کارا چیه انجام دادی ..-عزیزم واسه خواهر و برادر میلیاردر دیگه اینا مسئله ای نیست می دونم این هدیه ها واست ارزشی نداره -خواهر خوشگل من . تو خودت از همه چی واسم با ارزش تری . راستش دلم واست تنگ شده بود . من یه چیز دیگه می خواستم که امیوارم نه نگی -داداش من خیلی خسته ام -ولی این خستگی رو از تن آدم در می کنه . -ببین عزیزم من پس از مدتها اولین شبیه که اومدم خونه فکر می کنی بابا مامان به همین سادگی دست از سرم بر دارن ؟/؟ -راستی آبجی نسترن و عمه نسترن هم خیلی نگرانت بودن . شوهر  عمه ساسان که داشت دق می کرد و می گفت که در این دور ه و زمونه که گرگ های بیابون زیاد شدن نادیا با چه جراتی با کسانی که زیاد نمی شناخته رفته سفر -داداش اولا من به بیابون نرفتم -این یک مثاله -متوجه شدم خنگ نیستم .- در ثانی اونایی که با هاشون رفتم اطمینانی بودند و از طرفی من که بچه نیستم گول هر کسی رو بخورم . -وای اگه بدونی دامادمون پویا چقدر دلواپست بود .. بابا جون که بیشتر از مامان داشت خودشو می کشت .. -شما همه دیوونه ام کردین . انگار من نی نی کوچولو باشم . وقتی  خوب فکر کردم متوجه شدم مردایی که زیاد دلواپسم بودند از اون مردایی بودند که همه شون باهام سکس داشتند . بابا و داداش و  شوهر خواهر و شوهر عمه . گاهی وقتا به این فکر می کردم که شاید اشتباه کرده باشم که خودمو در اختیار بابا و داداشم قرار دادم . چه می دونم اون وقتا قلق نداشتم که چه طوری می تونم تا به این حد دوست پسر داشته باشم . ولی حالا به خوبی می دونم که مردا چه پدر سوخته ای هستند . وقتی نگاهشون به یه زن می افته مخصوصا اگه خوشگل و جذاب و خوش بدن باشه همراه با یه جاذبه جنسی قوی فکر می کنن یه خوراک خوب واسه کیرشون گیر آوردن و تا به خواسته شون نرسن آروم نمی گیرن . اما در این میونه ما هم مقصریم . چیکار میشه کرد . این نیاز و هوس در ما زنا هم هست . کاش اونا عشق و احساس ما رو هم داشتند و می تونستنذ با هامون به یه تفاهم برسن . دقایقی بعد مامان رفته بود حموم یه دوش بگیره و نویان هم رفته بود بیرون به مناسبت ورود من شیرینی و از این خرت و پرت های مورد علاقه خودش و منو بگیره . به محض این که بابا ناصر موقعیت رو مناسب دید فوری خودشو بهم چسبوند -بابا زشته . الان خوبیت نداره . راستی راستی شما نگران من بودی ؟/؟ دلت واسه من تنگ شده بود ؟/؟ من که این طور فکرنمی کنم . دستمو زدم به کیرش . به ! دختر ! عجب گنده ای شده بود -بابا مگه مامان هوای تو رو نداشت و نداره ؟/؟ اون پس چیکار می کنه . -اون بهم می رسه و خوب هم می رسه ولی بابات دنبال یگ گل تازه و خوش عطره -ای بابای بی وفا پشت سر مامان هم این حرفا رو می زنی ؟/؟ جوونی خودشو توی خونه تو سر کرده و به پیری داده حالا .. شما مردا .. ولی ناصر خان گوشش به این حرفا بد هکار نبود . -بابا من خسته ام . -من این چیزا حالیم نمیشه . دختر باید باباشو راضی نگه داشته باشه .- تازه مامان الان رفته حموم . حتما یه نیتی داره . من اون وقت چه جوری می تونم بیام پیش تو ؟/؟ -تو نیا . من میام .-کی ؟/؟ -وقتی که مامانت خوابید میام . مونده بودم که نویان هم می خواد باهام باشه .. چه جوری هماهنگ کنم که با دو تا شون باشم . داشتم از خستگی و بی خوابی داغون می شدم . ولی با همه اینا نمی خواستم پدر دوست داشتنی و سر حال نشان خودمو ناراحت کنم . باید خوب سیرش می کردم تا سر مامان هوو نیاره یا این که به دنبال معشوقه نباشه . -بابا بهت قول نمیدم . ولی اون دیگه رفته بود توی حس . گذاشتم هر کاری که دلش می خواد با هام انجام بده . -بابا الان می تونی خودتو خالی کنی باز امشبو دیگه دست از سرم بر دار -نه عزیزم من می خوام حسابی باهات حال کنم .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 


3 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین امیر ناز عزیز در داستان اتوبوس هوس پیام داده در صورت امکان اگه منتشرش کنی ممنون میشم ...امیر ناز عزیزم از پیام گرمی که برای من ایرانی نویسنده این داستان فرستادی ممنونم . امید وارم فرصتشو داشته باشی که بنویسی و از تجربیات تو عزیز نازنین بهره مند شم . راستش من بیشتر دوست دارم متون ادبی و احساسی و خاطره بنویسم .هرچند به خاطر تقاضای دوستان مطالب سکسی من بیشتره . اگه به بخش خاطرات و داستانهای ادبی سایت لوتی مراجعه کنی می تونی چند تا رمان از من مثل ندای عشقو ببینی و در قسمت یا تاپیک دل نوشته های ایرانی متون ادبی و داستانهای تک قسمتی عشقی وجود داره . در هر حال این برای من افتخاریه که وقت گرانبهاتو به مطالعه قسمتی از نوشته هام که در این دو سالی بیشتر از دو هزار و پانصد پست و حدود هفتصد عنوان شده اختصاص دادی . برای چی از کمبود وقت گله داری . علاقه که باشه همه چی جور میشه . من الان تا اوایل بعد از ظهر کار دارم . ناهار و استراحت و خونه و زندگی و...بازم به خاطر عشق و علاقه به دوستان و نویسندگیه که همین دست و پا شکسته هم می نویسم و دوستان هم محبت دارند و تحملم می کنند . خودتم یک نویسنده ای و می دونی هر جوری که بنویسی و هر کاری که کنی بالاخره یه نکاتی هست که از دست آدم رها میشه و این باز بر می گرده به فرصت و تمرکز و تجربه و از طرفی سلیقه ها هم مختلفه . برات آرزوی موفقیت در هر زمینه ای رو داشته . با درود و سپاس فراوان و نهایت احترام و امتنان : ایرانی

شنبه ۱۸ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۴:۱۴:۰۰ (GMT+۰۴:۳

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین میگرن تومور عزیز در چند داستان پیام داده ...میگرن تومور گرامی و دوست داشتنی ! اولا امید وارم سفر بهت خوش گذشته باشه و در ثانی بابت پیامهای گرمت در داستانهای هوس اینترنتی .. بیست سال بعد و اتوبوس هوس سپاسگزارم . کامروا باشی ...ایرانی

شنبه ۱۸ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۷:۲۲:۰۰ (GMT+۰۴

ایرانی گفت...


آره داداش گلم تارای عزیز در دو داستان پیام تصویری برام فرستاده .. تارا جان از پیامهای هرچند کوتاه ولی محبت آمیزت در داستانهای لز با دختر خجالتی وانتقام میسترس سپاسگزارم . شاد و کامیاب باشی . با احترام : ایرانی

شنبه ۱۸ مهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۲۰:۰۱:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)

 

ابزار وبمستر