ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خیانت شیرین

آخرشم نفهمیدم واسه چی بود که دست به اون کا رزدم . یه شوهر خوب داشتم و  یه دختر ناز سه ساله که مثل اسمش شکوفه  بود . مامان شیرین  اونم که من باشم از زندگیش راضی یود . بیست و دو سالم بود که با پرویز بیست و پنج ساله که  جوون مودب و خوش اخلاقی بود و همه کاره شرکت ساختمونی پدرش بود ازدواج کردم . ازدواج ما همراه با عشق نبود ولی بعدا  بهش علاقمند شدم . اون مرد خونه و زندگی بود . به من می رسید و من نمی دونستم دیگه چه مرگم بود . راستش اولین باری که پسر خوش تیپ همسایه رو دیدم که کنار تیر برق وایساده و با چند تا لات دیگه بهم زل زده ازش بدم اومده بود ولی روزای بعد هروقت که صبحها می رفتم واسه شکوفه شیر پاستوریزه بگیرم اونو می دیدم که اونجا وایساده . به قیافه اش نمیومد که محصل باشه . چند بار بهش اخم کردم که ای کاش نمی کردم . همین اونو بیشتر به طرفم کشوند . یه بار به شکوفه  کرم کاکائوداد و این جوری خواست که باهام سر صحبتو باز کنه . فکر نمی کردم یه تشکر خشک و خالی پای اونو یه روز به خونه و زندگیم بکشونه . این که بگیم زنا کمبود محبت دارن و میرن طرف یه مرد دیگه تنها عاملش نمی تونه باشه . شاید آدم گاهی وقتا خیلی بیشتر از اونی رو که حقشه می خواد . شاید یه مرد ارضاش کنه . شاید اصلا نیازی هم به تنوع طلبی نداشته باشه . ولی گاهی وقتا به خودش می نازه . مغرور میشه . حس می کنه که زیبا ترین زن دنیاست و یا این که اگه یه پسر دیگه ای باشه که ازش لذت ببره  نشون دهنده اینه که ارزش اون زیاده  . البته واسه این که یه هم صحبتی داشته باشم باهاش دوست شدم . خودمو فریب می دادم که می خوام باهاش فقط حرف بزنم . اونم به بهانه شیرین میومد خونه مون . ابی تازه از سربازی بر گشته بود و بیکار بود و پبیش خونواده اش زندگی می کرد . هم می دونستم و هم نمی دونستم که چه بازی خطر ناکی در پیش گرفتم. . اکثرا بعد از ظهر ها بعد از رفتن پرویز میومد خونه مون . سعی میکردم خودمو قانع کنم که فقط می خوام باهاش حرف بزنم ..ولی بازم نمی دونم چه عاملی باعث شد که وقتی  از خواهر بزرگترم که با هم صمیمی بودیم به بهانه تنوع در سکس با شوهرم ازش یه فیلم سکسی گرفته برای اولین بار در زندگیم فیلمی از این دست دیدم همه معادلات به هم خورد . خواهرم تعجب می کرد و می گفت شیرین  تو که اصلا اهل این چیزا نبودی -حالا که از دواج کردم برای تنوع در سکس این فانتزی ها لازمه ولی طوری هیجان زده شده بودم که دلم می خواست هر کیری رو که در فیلم می بینم منو بکنه .. از اون روز به بعد سعی کردم مینی تر و فانتزی تر پیش ابی باشم . اونم سینه چاک تر و خوش فرم تر میومد پیش من . یه روز به هر مکافاتی بود دخترم رو به این بهونه که عمو ابی نمیاد و گفت که اگه شکوفه  بخوابه بعدا میاد خوابش کردم . می دونستم که اگه بخوابه تا دو ساعتی رو بیدار نمیشه . نمی دونستم دارم چیکار می کنم . اصلا نمی خواستم این جور شه . هیجان زده بودم . یکی دوروز بود که نگاه ابی رو هوس انگیز و هوس انگیزانه تر می دیدم . نمی دونستم می خواد چیکار کنه ولی در این مدل روابط این مرد هست که باید پا پیش بذاره . اون روز تنم داغ شده بود . یه پیر هن یه سره  کیپ و کوتاه به رنگ لیمویی تنم کرده بودم که خیلی بهم میومد . سینه هام زیاد بزرگ نبود و از اونجایی که به شکوفه  زیاد شیر نداده بودم و بهش می رسیدم  تا حدودی حالت مجردی خودشو حفظ کرده بود .. هنوز باور نداشتم که ممکنه خودمو بدم به دست ابی . شاید فکر می کردم همه اینا خواب و خیاله و شایدم می خواستم که همین حسو داشته باشم . از اولش هم در صحبتام بهش گفتم که من خیلی راحتم و مسئله حجاب برام اهمیتی نداره . اینا رو گفته بودم که نظر خاصی بهم نداشته باشه ولی حالا دوست داشتم که این نظرو داشته باشه . -ابی بالاخره بهم نگفتی با چند تا دختر دوست بودی -برای چی می پرسی -واسه این که من می خوام راهنمایی ات کنم که یه وقتی گول اونا رو نخوری .. -من می تونم یه چبزی ازت بپرسم  ؟/؟ حدس می زدم می خواد چی ازم بپرسه با این که سه چهار سالی رو ازش بزرگ تر بودم ولی این اجازه رو به اون دادم . حدسم درست بود . ازم پرسید که آیا دوست پسر داشتم یا نه -ابی جان من قبل از ازدواجم با هیچ پسری دوست نبودم . حالا که به سلامت از این مسیر رد شدم .. یه لحظه حس کردم که می خواد بیاد سمت من . دگرگونی عجیبی بهم دست داده بود . قلبم به شدت در سینه می تپید وقتی لباشو رو لبام قرار داد حس کردم هیچ حسی ندارم . مقاومت نکردم . گذاشتم منو ببوسه .. پس از ثانبه هایی خودم باهاش همکاری کردم .. دستشو برد طرف پیر هنم وهنوز اجازه دست زدن به سینه هامو بهش نداده رفته بود پایین تر که یه لحظه حس کردم شوکه شدم . اونو به عقب هلش دادم بهش برخورد و رفت .. نمی دونستم چم شده . شاید من از اون خوشم اومده بود . شاید نمی تونستم پیشروی بیشتر از اینو تحمل کنم . می ترسیدم شرم داشتم . شکستن این تابو برام سخت بود .. فکر نمی کردم تا این حد ازم دلخور شده باشه . فرداش نیومد . بیست بار رفتم کوچه و بر گشتم ولی اونو ندیدم . تلفنشو نداشتم دوروز بعد  اونو کنار سوپری دیدم . این من بودم که سلامش کردم ولی اون  با یه جواب کوتاه قصد داشت ازم فاصله بگیره -ابی تو منو واسه این کارا می خواستی ؟/؟ شما پسرا فقط به همین توجه می کنین ؟/؟ متاسفم برات . من حساب دیگه ای روت باز کرده بودم . رفتم خونه  . بعد از ظهری بود . دخترم خسته بود و خوابید و منم با فیلم سکسی خودمو سرگرم کرده بودم . حشری و هیجان زده بودم . اگه اون لحظه ابی کنارم بود بهش می گفتم که هر کاری که دوست داره باهام انجام بده . بازم دلم می خواست اون کیر هایی رو که در فیلم می دیدم برن توی کس من . پس چرا  دو روز قبل نتونسته بودم خودمو در اختیار ابی بذارم . چرا .. شاید از این بیم داشتم که اون منو یک زن هرزه بدونه . شاید یه عشق و علاقه خاصی نسبت به اون در خودم حس می کردم که نمی خواستم با سکس خدشه دارش کنم .  درهمین لحظه صدای زنگ در رو شنیدم . ابی بود . به هیجان اومده بودم . درو باز کردم . فوری دستی به سر و صورتم کشیدم .. دوباره زنگ زد -باز نشد .لعنتی بازم ایراد پیدا کرده بود خودم رفتم دم در .. اومد داخل .. هنوز یه خورده دلخور بود . خدا مرگم بده .. فیلم سکسی در حال پخش شدن بود . صورتم سرخ شده بود .. برگشتم طرف تلویزیون تا خاموشش کنم ولی حس کزدم دو تا دست از پشت دور کمرم حلقه شده . با یه دستش سینه هامو می مالوند و آروم آروم اومد پایین تر .. صدای فیلم سکسی میومد و ناله های مرد و زن . صدای زن که به انگلیسی می گفت منو بکن .. خیلی آروم گفتم پس بذار  خاموشش کنم -باشه این جوری حالش بیشتره .. این بار دیگه جلو شو نگرفتم گذاشتم دستشو برسونه به جاهای پایین تر.  صورتمو کمی به طرفش بر گردوندم و اونم صورتشو گذاشت رو صورتم و شروع کرد به بوسیدنم . زیپ پیرهنمو از پشت باز کرد تا انتهای کمرم می رسید . لحظاتی بعد دو تایی مون با یه شورت روی تخت بودیم . هرچند لحظه یه بار به تصویر سکسی نگاه می کردم هوسم اوج می گرفت . ابی شورتمو از پام در آورد . لبای کلفتشو گذاشت رو کسم -اووووووووخخخخخخخ ابی ابی .. کسسسسسم کسسسسسم .... چقدر لبای کلفتش بهم حال می داد . لباش گنده تر از کس من بود . زبونشو در آورد و اونو فرو کرد توی کس .. دستمو گذاشته بودم رو سینه ام و باهاش بازی می کردم . دیگه اون افکار منفی و باز دارنده ازم دور شده بود . کاش یه لب دیگه هم داشت و نوک سینه هامو می خورد . من با نوک سینه هام بازی می کردم . داشتم حال می کردم . لذت می بردم تمام تنمو غرق بوسه کرده بود .. شورتشو هم در آورده بود . کیرش مثل صورتش مثل پوست تنش سفید بود . سفید و درشت . وقتی چشام به کیرش افتاد دستم بی اراده رفت رو کسم . -ابی زود باش . خواهش می کنم .. با همون حرکت اولش کیرشو فرو کرد توی کسم . همون حالی بهم دست داده بود که شب زفافم پرویز کیرشو فرو کرده  بود  توی کسم . اون روز کس من تنگ بود و حالا اون کیری که واردش می شد خیلی کلفت بود و همون فشار و لذت و شاید بیشترشو در من ایجاد می کرد . دیگه مثل دو روز قبل  که بعد از رفتن ابی دچار عذاب وجدان شده بودم گریه نکردم . فقط دلم می خواست که بیشتر بهم فشار بیاره . بیشتر بهم لذت بده و منو غرق هوسم کنه . منو بسوزونه  تا دلم نسوزه و بیشتر بدونم که این کار ارزششو داشت . -اووووووففففف اووووووففففف عزیزم ابی ابی جون . کیرشو وسط دو تا پام فشارش می گرفتم . ازش می خواستم که بیشتر باهام همراهی کنه .رومن دراز کشید و کاری کرد که دیگه بین من و اون فاصله ای نباشه . بدن داغ من زیر دست و پا و بدن اون حرفی واسه گفتن نداشت . اون تشنه بود تشنه کسم . حرکت و ریزش آب کیرشو توی کسم حس می کردم خیلی زود خودشو خالی کرده بود . خودشم متوجه شده بود که باید منو به ار گاسم برسونه . منو بر گردوند این بار خودشو انداخت رو کونم و در حالی که کمر و شونه هامو می بوسید کیرشو کرد توی کسم . این دفعه دیگه به سرعت منو می گایید . کیرش همون حالت سفتی رو پیدا کرده بود . -شیرین  جون می خوام کونتو گاز بزنم . یاد حرفای پرویز در شب اول ازدواج افتاده بودم که همینو می گفت . از این مسیر بود که ابی با چند حرکت سریع تونست داغم کنه و منو به ار گاسم برسونه . -پسر نترس من فرار  نمی کنم روزای دیگه ای هم هست . ولی اون سوراخ کونمو با کرم چربش کرد و نصف کیرشو کرد تو کونم و برای بار دوم آبشو توی کونم خالی کرد . .. بعد از اون دیگه من ول کنش نبودم . انگار تازه حشری شده بودم . افتادم روش . این بار من خودمو روش حرکت می دادم . دلم می خواست از این تحول جدید لذت ببرم . خودمو قانع کنم که  اشتباه نکردم و دیوونه وار لذت می بردم . نه پروایی نه شرم و حیایی لذت از لحظه های جوانی . کونمو رو کیرش به حرکت در آورده کسمو دورش می گردوندم . همین حرکت هم از ویدیو در حال پخش شدن بود . .. از اون روز به بعد تا یک سال من و ابی با هم بودیم . به پرویز هم می رسیدم تا بهم شک نکنه . خیلی ریا کارانه و شیطنت آمیز هواشو داشتم . وابستگی شدیدی به ابی پیدا کرده بودم  . شاید نمی شد اسم عشق روش گذاشت ولی اگه یه روز نمی دیدمش دیوونه می شدم تا این که یه روز از دواج کرد و گفت نمی تونه . حسادت به جای خود و از دست دادن اون به جای خود . هر چی بهش گفتم  تازه وضعیت من و تو شبیه به هم شده قبول نکرد . تا یه مدت یه چیزی رو گم کرده داشتم . اون وابستگی احساسی من نسبت به ابی از بین رفت ولی کسم به یه کیر اضافه عادت کرده بود . دست شکوفه رو می گرفتم و پرویز که می رفت بیرون منم بعد از ظهر ها می رفتم تو خیابونای خلوت پرسه می زدم تا این که یه روز یه جوون خوش تیپ سوار بر یک ماکسیمای سفید با یک عینک دودی  صدام کرد بیام بالا -ممنون آقا -بفرما .. پشت ماشین نشستم . از نگاههای تو آینه اش فهمیدم که اهلشه .. روند کلی زندگیمو در ماشین بهش گفتم طوری که بد جلوه نکنم ولی اونم زرنگ تر این حرفا بود وقتی ازش دعوت کردم که بیاد بالا و یه شربتی بخوره قبول کرد . این هم سن پرویز نشون می داد و شجاع تر از ابی بود . رفتم جلو آینه با یه میکاپ قوی تر و عطر ملایم تری بر گشتم پیشش .. . با تجربه بود . شکوفه  رفته بود دستشویی و اون با یک بوسه شیرین و چسبون این نوید رو به من داد که می تونم به ادامه زندگی امید وار باشم ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

5 نظرات:

ناشناس گفت...

استاد، استاد است چه خواسته چه نا خواسته، چه بد یاد دهد چه خوب.
ضمن تبریک این شب عزیز و تبریک شب و روز مرد به شما، خواستم نکاتی رو خدمتتون گفته باشم.

من رو اگه با آی پی اگه شناسایی و ردیابی کنید متوجه میشید که حداقل 2 سال که حرفه ای به این سایت سر می زنم تا مدت ها هم تشکر و همراهی در نظرات داشتم اما به دلیلی که خواهم گفت، از ادامه کار سر باز زدم.

استاد ایرانی، مطمئنا شما هم شنیده اید که بین زن ها دختر ها و مادر هایمان این جمله که "جدا از شوهرم، باید حداقل یه دوست پسر داشته باش" و تو همین داستان " خیانت شیرین" این جمله رو در داستان ها تحت عنوان "یک کیر دیگه مزه نمیده" و " تا کی میخوای خودت رو با یه کیر شل و افتاده! پیر کنی" و غیره، استفاده کردید، اگه بخوایم خدایی نگاه کنیم قبول می کنیم که داریم این قضیه رو خواه یا ناخواه ترویج میدیم.

خلاصه کلامم اینه که شما نویسنده هستید اون هم از نوع چیره دستش. ای کاش بستر آماده میشد از طرف این نظام دیکتاتوری، تا شما اساتید، متون ادبی خودتون را منتشر می کردید و حمایت میشدید. منظورم شما نیستید کلی می گویم، تا افراد مجبور نشوند برای جذب طرفدار و خواننده از داستان های سکسی استفاده کنند.

خود من با خیال پردازی سکسی مشکلی ندارم. اما برای خود حدودی گذاشته ام. زن شوهر دار ، محارم و کودکان در افکار سکسی ام جایی ندارند و با توجه به متون اعتقادی که از شما در تمام این مدت دیدم، دوست داشتم شما هم این مرز ها را رعایت می کردید.

ببخشید زیاد شد. چیزی بود که مدت ها می خواستم بگم امااااااااااااااا به 3-4 دلیل تا الان به تاخیر انداختمش.

به امید پیروزی حق بر باطل.

ایرانی گفت...










حسما جان عزیز و دوست داشتنی من هم کاملا با شما موافقم . اصلا با داستانهای سکسی موافق نیستم . فقط و فقط نوشته های ادبی و رمان های عشقی و عاطفی هستند که روح سر شار از عشق و عاطفه مرا سیراب می سازند . بار ها و بار ها هم گفته ام من حتی یک کلمه زشت سکسی در گفتگوهای محاوره ای حتی به عنوان یک فحش به شخص غایب نداده ام . از نظر من بین داستانهای سکسی هیچ تفاوتی وجود ندارد . اگر بگوییم این داستانها زشتند همه آنها زشتندسکس خیانتی ..سکس مادر و پسر .. حتی سکس زن و شوهر ها ..همه و همه یکی هستند . هیچ تفاوتی بین آنها نیست . اینها فانتزی هایی هستند که با این تصور که ما در دنیای دیگری هستیم و یا گروه دیگری باید آنها را بخوانیم . وقتی این داستانها را می خوانی باید خود را محیطی فراماسونری احساس کنی . من مثلا بار ها در سایت لوتی وهمین سایت امیر گفته ام داستانهای سکسی قابلیت آن را ندارند که این قدر در موردش خودمان را خسته کنیم کارشناسی کنیم . من فقط به خاطر علاقه دوستانی که می دانم با تمام وجودم حس می کنم که منحرف نیستند و فقط احساساتی چون دیگر انسانها دارند که به راحتی می توانند کنترلش نمایند می نویسم . خود من برای دوستان خوبی که به این داستانها حساسیت دارند توصیه می کنم که مطلقا آنها را نخوانند . سبک سنگین کردن هم فایده ای ندارد . همه شان از یک قماش و سر و ته یک کرباس و نوعی تابو شکنی هستند . درهر حال خودت را به خاطر این مسائل ناراحت نکن کسی که اهل خیانت باشد منتظر این داستانها نمی ماند و کسی که ریشه اش اصیل باشد با این داستانها همچنان اصالت خود را حفظ خواهد کرد . بعضی ها دلشان به همین ها خوش است . یکی در سایت لوتی از داستانهای سکس خیانت زن و شوهری لذت می برد در عوض انتظار داشت که از سکس با محارم ننویسم و کلی ازم انتقاد می کرد .و چهار تا اسم دانشمند رو بلد بود مرا با فروید مقایسه می کرد .اینها کارشون خنده داره ..محیطی هست دوستانه و در لا به لای همین داستانها حتی سکسی می توان نکات اخلاقی آموزشی زیادی گنجانید . مدتهاست فرصت نمی کنم قطعات ادبی بنویسم ولی در سایت لوتی قسمت عمده آن در بخش دل نوشته ها در قسمت خاطرات و داستانهای ادبی گرد آوری شده .. عشق من به ادبی نویسی است . من چند برابر نوشته های ادبی خود می توانم آنها را تفسیر کرده و تو ضیحشان دهم . از بازی با کلمات و تشبیهات لذت می برم . گاه که به عقب بر می گردم باورم نمی شود که اینها را من نوشته باشم . مطالبی که در مورد عشق و والنتاین و خانه مادر بزرگ و خاطرات دوران سربازی خود نوشته ام ..احساس می کنم از جایی یک نیروی خاصی این مطالب را به من الهام کرده .. البته به هیچ عنوان قصد دفاع از نوشته های ادبی و احساسی خود را ندارم فقط در مقایسه با این موضوع است که می خواهم بدانی اصلا برای سکسی ها حتی عالی ترین آنها حالا با تخفیف شاید تره ای خرد کنم . . درهر صورت وارد سیستمی شده ام که نمی توان دست از این دوستان و مجموعه کشید همیشه هم می گویم اگر زمانی برسد که با دوستان مجازی خود در محیطی واقعی قرار گیرم از خجالت باید سرم را به زیر اندازم . من از 11 سالگی تا 24 سالگی که بالغ مجرد بوده ام یک سکس هم نداشته ام . این همه داستان نوشته ام کلی هم فیلم سکسی دیده ام خلاف نکرده ام . صدها مجلس شراب خواری و تریاک و این بند و بساط را دیده ام حتی یک بار هم به این سمت نرفته ام . سیگاری ها را بزرگترین دشمنان سلامت خود و بشریت می دانم . آزار سیگاری ها را بیشتر از شیشه ای ها می دانم .نگران نباش این داستانها کسی را از راه به در نمی کند . اگر به در کند بدان که خود به در شده بوده اند . حسما جان سرت را به درد آوردم . خیلی خیلی دوستت دارم . داستانها و مطالب غیرسکسی را حتما مطالعه کن . عشق و روحیه و خصلت من در آنهاست . در داستان عشق و ثروت و قلب ...ودر معراج عشق ...وخیلی داستانهای دیگر . خسته ات کرده ام . فرا رسیدن روز پدر و مرد را به تمام آزاد یخواهان جهان تبریک و تهنیت عرض می نمایم..با درود بسیار و نهایت احترام و امتنان ....ایرانی

ایرانی گفت...

همه شان از یک قماش و سر و ته یک کرباس و نوعی تابو شکنی هستند ......جمله ای از متن بالا را آورده ام که ممکن است برای بعضی ها ایجاد ابهام نماید برای همین توضیح می دهم که منظور از همه شان همه داستانها می باشد ..با تشکر ....ایرانی

hoos maa گفت...

چـونـی و چـه بـاشـد چـون تـا قـدر تـو را دانـد
جـز پـادشـه بــی چـون قـدر تـو کـجـا دانـد
خـرقـه غـم و شـادی را دانی که که می دوزد
وین خـرقـه ز دوزنده خـود را چـه جـدا داند
انــدر دل آیـیـنــه دانـی کــه چــه مــی تــابــد
داند چه خیالست آن آن کس که صفا داند
شـمس الحـق تـبـریزی این مکـر که حـق دارد
بــی مـهـره تــو جـانـم کـی نـرد دغـا دانـد


جناب ایرانی گل
باسلام
وظیفه شناسی و تلاش صادقانه شما قابل تحسین و تقدیر است ، ضمن تشکر از زحمات و خدمات شایسته شما لازم دانستم برای رفع سوء تفاهم فی مابین بگویم کامنت بالا به هیچ وجه ارسالی از سوی اینجانب نبوده.
در هر صورت من به سبک نوشته های شما نویسنده عزیز احترام قائلیم و خدا قوت میگم و هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم با این صراحت آثار شما دوست عزیز را به صورت دستوری نقد کنم.
اطمینان کامل دارم ، تمام تلاش خود را برای انجام وظایف و مسوولیتهای که برعهده گرفتی به کارمیبری، به اندازه لازمه دارای وجدان و صداقت هستید. وهمچنین خدمت به مردم را که سرلوحه ی کار خود قرار داده دارای ارزشهای انسانی ، اجتماعی ، و... هستش و گفتار و کردار نیک را به نظرم همیشه رعایت کرده ای و در همه حال تلاش خود را در جهت جلب رضایت خوانندگانت به کار برده ای که جای تشکر دارد.
و در خاتمه مجددا توفیقات روز افزون شما را از درگاه ایزد منان خواستارم.


مـر جــمـادی را کـنـد فـضـلـش خـبــیـر
عـــاقــلــان را کــرده قــهــر او ضـــریــر
جـان و دل را طـاقـت آن جـوش نیسـت
بـا که گویم در جـهان یک گوش نیست
هر کجا گوشی بد از وی چشم گشت
هر کجـا سنگی بـد از وی یشم گشت
کــیـمـیـاســازســت چــه بــود کـیـمـیـا
معجـزه بـخـش اسـت چـه بـود سـیمیا
ایـن ثـنـا گـفـتـن ز مـن تــرک ثـنـاسـت
کین دلیل هستی و هستی خطاست
او ز یـک رنـگـی عـیـسـی بـو نـداشـت
وز مـزاج خــم عـیـســی خــو نـداشـت
جـــامــه صــد رنــگ از آن خـــم صــفــا
سـاده و یک رنگ گـشـتـی چـون صـبـا

ارادتمند hoos maa

ایرانی گفت...

حسمای گرامی و نازنین !خیلی به من لطف داری و شرمنده ام می کنی . زبان از بیان در پاخ کلام شیوای شما عاجز است و امیدوارم که صفای دل بنده را بپذیرید . من نمی دانم چه شد که پیام طولانی قبلی ام را با نام شریف شما آغاز کرده ام . شاید به شما می اندیشیده ام و شاید به قول دکتر علی شریعتی الینه شده بودم . یعنی نوعی تداعی معانی عادت کردن سبک نوشتاری .. اما شما و هر عزیز دیگری در هر زمان و مکان دیگری صاحب اختبارید به هرگونه که دوست می دارید از من انتقاد بنمایید و من در گوناگونی سلیقه ها به همه حق می دهم . سلیقه خودمن داستانهای عشقی و خاطره و ادبیست ولی بعضی ها با عشق و نوعی صفا و سادگی به این سایتها می آیند . صفای قلبشون و اون سادگیشون حتی اون حس هوسشون در نهایت به یک صمیمیتی می رسه که آدم نمی تونه از خواسته شون روی گردان بشه حتی اگه دهها نفر دیگه به آدم متلک بگن . مثلا دوستی یک سال و نیم پیش ازمن و امیر خواسته بود داستانی بنویسیم در مورد مامان پریسا تنها در خانه ..من خودم اسم طولانی رو زیاد نمی ذارم رو داستانها مگر این که واقعا مجبور شم و این دوست ما هم خواسته بود . می گفت یکی به مامان اون تعرض کنه و اون شاهدش باشه یعنی از زبان قهرمان داستان می گفت .. داستانو نوشتم و حدود دو ماهه که خواسته این بار داستانی بنویسم در ادامه همون که مامانو بیهوش می کنه وحالا در یه اندازه ای ... من خیلی بد قول شدم و می دونم با این که خیلی ها بهم اعتراض می کنند ولی هستند عده ای که این سبک و سوژه رو قبول کنند ..خود من راستش برام فرق نمی کنه درمورد این داستانها ولی راستش .. این روزا همش به این شخص فکر می کنم که چرا تا حالا بد قولی کردم . اینو می خوام بگم که این مسائل برام اهمیت داره . پاسخ به نظرات دوستان ..به حسمای گل و با ذوقم که با اشعار انتخابی زیبای خود رونق دیگری به این مجموعه می بخشد . برم دو تا داستان منتشر کنم و برگردم . دو روز ویندوز نداشتم بالا نمیومد رفتم داخل لوتی در جا پرید . با این که آنتی ویروسم ارجینال و پدر مادر دار بود . البته نپرید ولی مجبور شدم فرمت کنم و به علت کمبود فرصت دو تا داستان رو امشب دیگه منتشر نکردمیا نمی خوام بکنم که توضیحشو ذیل داستان لز با دختر خجالتی دادم . برای اون دسته از عزیزان هم که صحبتهای من و شما رو می خونند بگم که من در ذیل داستان خیانت شیرین در پاسخ به دوستی آشنا اشتباها نام حسما جان را قید کرده ام که بدینوسیله پوزش می طلبم . هر چند که حسمای عزیز هم اگر چنین انتقادی می کرد صاحب اختیار و سر ور ما بود و همچنان دوست داشتنی و محبوب . با اجازه برم و دو تا داستان بازنگری و منتشر کنم . با تشکر از لطف و کلام زیبا و محترمانه و بسیار زیبا و دلنشین شما و با نهایت احترام و امتنان ...ایرانی

 

ابزار وبمستر