ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 49

یک لحظه دچار هیجان خاصی شدم . این که اگه می شد از دوست آیدین هم در خونه خودم پذیرایی کنم چه با حال می شد . ولی باید خیلی مراقب می بودم که کسی از بر و بچه هام نیان . ولی اگرم میومدن یه جوری سر و ته قضیه رو هم می آوردم و نمی ذاشتم که اونا بیان بالا . این تفکیک کردن دو قسمت خونه خیلی به نفعم تموم شد . ولی می دونستم تا  دو سه ساعت رو خبری نمیشه -آیدین جان میگم این دوستت از اوناییه که میشه بهش اعتماد کرد -آره چطور مگه . می خواستم بهش بگی بیاد این جا و قبل از این که بیاد این دور و برارو یه نگاهی بندازه که ببینه اوضاع و احوال ردیف باشه و همه جا امنیت بر قرار . که ما بتونیم تو رو ردت کنیم .. خب دوستت چه جور آدمیه . مذهبی که نیست . خندید و گفت اتفاقا از من بد تره . یعنی شیطون تره . ولی اگه یه وقتی شما رو ببینه ممکنه یه خیالای بدی هم به سرش بیفته در دل گفتم اتفاقا این همون چیزیه که من می خوام و این که این خیالات بد هم در دلش بیفته .. -اشی جون تا اونجایی که من با خبرم چند ماه میشه که بر نامه ای نداشته اگه صلاح می دونی نیاد بهتره . -آیدین جون من میذارم به عهده خودت . اگه ناراحت میشی که دوستت این دید رو نسبت به من داشته باشه خب در مورد اومدنش به اینجا چیزی نگو .. -راستش اشی جون من خیلی دلم می خواد رفاقت خودمو نشون بدم . اون پسر خیلی خوب و با مرامیه . تا حالا من و اون با هم ندار بودیم . هر چی رو که داشته با هم قسمت کردیم -منظورت نخود کیشمیش که نبوده . -نه اشی جون منظورم زن و دختر و این چیزاست . گاهی اول اون می خورده و بعدا من . گاهی هم اول من می خوردم و بعدا اون میل می فرموده .. -مثل همین حالا .. خندید و گفت با اجازه شما اگه این طور بشه که خیلی عالی میشه . -ببینم عزیز دلم تا حالا شده که دو نفری هم جیزی میل بفر مایید ؟/؟ دو سه بار . چون پیش اومده که گاهی وقتا خوراکی های خوشمزه خودشون قبول نمی کردند که شریکی خورده شن . -حالا اگه این خوراکی خوشمزه قبول کنه که دو نفری اونو بخورن شما چه تصمیمی می گیرین .. -اوووووففففففف از این عالی تر نمیشه .. در جا زنگ زد به دوستش که چه نشسته ای بیا و زمان را از دست نده جناب بردیا خان دوست آیدین تشریف آوردند . چه جوان خوش قد و قامتی بود . قدبلند تر و لاغر تر از اون بود . تا منو دید دستشو گذاشت دور کمرم و لبامو بوسید . چه عطر و بوی خوبی داشت . انگار که چند سالیه همو می شناسیم . من خب رعایت احترامو کرده بودم و چون اولین دیدار ما بود به وقت سلام علیک کردن یه شورت و سوتین رو تنم کرده بودم . -بردیا جون گرسنه اته من برم خوردنی بیارم . -آره هم گشنه مه هم تشنه امه . راه افتادم که برم از آشپز خونه چیزی بیارم که دیدم دستایی لاغر و سفید از پشت زد کمرمو گرفت . بردیا بود .. -اوووووفففففففف اشرف خانوم گفتم که گرسنه و تشنه امه . اما واسه یه چیز دیگه که چند ماهه نخوردمش و بهش نرسیدم . حالا پیشمه . کنارمه . می دونی که یه مسلمونو نباید بهش گشنگی  و تشنگی داد . نمی دونی که نون دادن و آب دادن چه ثوابی داره .. من دارم می میرم . بهم نفس بده غذا بده .. یک ریز  این پسره داشت حرف می زد .اصلا حساب اینو نمی کرد که من هم هوس دارم و دارم از حال میرم . .-ووووویییییی بردیا جونم چقدر هیجان زده شدی . بهت حق میدم . منی که نون و آب خورده دقایقی پیشم هنوز گشنه و تشنه مه .. بیا عزیزم بیا بریم . دیگه کنار آیدین خجالت نکشیدیم . البته می دونستم که تا دقایقی دیگه اونم میاد به جمع ما . فقط می خواست کمی بر دیا رو آزاد بذاره تا فرصت داشته باشه که خوب اونو به نوایی برسونم . بردیا با کف دستاش کمرمو نوازش می کرد . دوباره هوسو در من بیدار کرده بود . دوباره آتش زیر خاکستر مامان زبل رو روشن کرده بود تا وجودمو بسوزونه . بند سوتین منو باز کرد ولش کرد تا خودش بیفته . لباشو گذاشت رو همون نقطه از کمرم و در همون راستا اومد پایین . پایین پایین تر . تا این که به شورتم رسید . شورت و کونمو با هم می بوسید . . اونو با هم می بوسید و با هم می جوید . آب دهنمو به زور قورت می دادم . راستش دلم می خواست تا  حداقل یه بار ارضا نشدم آیدین به سراغم نیاد .  بیش از انداره حشری شده بودم . دلم می خواست زود تر شورتمو بکشه پایین و بی واسطه باهاش یعنی با زیر شورتم ور بره . حالا چه با لباش چه بادستاش و چه با کیرش . منو شارژم کنه . چقدر حال می داد . هیجان داشت منو می کشت . شاید علتش هم این بود که   از این که می دیدم این همه پسر جوون دارن ازم لذت می برن اعتماد به نفس خاصی رو در خودم حس می کردم ..... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم عالی بود ادامه بده بقیه داستانها و اون متن عالی برای روز پدر رو هم خوندم دمت گرم مرسی

ایرانی گفت...

تشکر می کنم ازت دلفین جان به خاطر این که همیشه همراه منی و من و این مجموعه رو فراموش نمی کنی . آخر هفته خوبی داشته باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر