ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بر بالهای عشق وهوس 6

نمی تونستم تو کوچه مون بمونم و شاهد اون باشم که بر در هر خونه ای پارچه ای زده و بازگشت اسرا رو تبریگ گفته .. ولی من اسیری هستم که هر گز نمی خوام آزاد شم . من اسیر قلب نیمای خودم هستم . پس چرا شکارچی من بهم سر نمی زنه . چرا نمیاد منو با خودش نمی بره . ولی نیما کوچولو رو چیکارش کنم . بابا بزرگاش هستند ولی نه این رسمش نیست . من مثل تو نامرد نیستم نیما . تو گفتی پیشم می مونی تنهام نمیذاری . تصمیم گرفتم پس از ده سال یه سری به رامسر بزنم .خونه و ویلا به حال خودش افتاده بود . وسیله زیادی برای دزدیده شدن نداشت . می دونستم غمم تازه میشه . ولی حسرت داشت منو می کشت که چرا نیمای من با این اسرا نیست . چرا با این معلولین نیست . چرا زنده نیست . .واسه خودم یه پا راننده شده بودم . باید از کوچولوم نگه داری می کردم . با پیکان خودم رفتم به ویلا . راستش همون انتظار ده سال پیشو داشتم . حس می کردم که باید همون حالت باشه .. خدایا اینجا که بیشتر دارم دیوونه میشم . نیما کوچولوی نه ساله ام رو که لباس خلبانی به تنش کرده بودم بغلش کرده تا آرامش بیشتری احساس کنم تا که دلم نگیره . . به زحمت درو باز کردم . نزدیک بود کلید داخل قفل خم شه . علفهای هرز بلند تر از قد من شده بودند . -مامان اینجار مار داره ؟/؟ من می ترسم .. -نه عزیزم اینجا بهشت من و تو و باباته . تو در اینجا بود که به دنیا اومدی . مگه این که بهشت من و تو و بابات مار داشته باشه .. زار زار گریه می کردم . بوی نا و رطوبت و تشک پلاسیده همه جا رو گرفته بود . چشمم به یه چیزی پایین تخت افتاد که برق می زد .... دگمه سردست پیرهن نیما بود .. هنوز پس از ده سال می درخشید .. -مامان جون بیا بریم من می ترسم. چرا این قدر گریه می کنی .. تصمیم گرفتم اونجا رو تمیزش کنم . من و نیما رفتیم به یه  ویلای اجاره ای در همون نزدیکیها . دیگه آماده می خوردیم  . باید به دنبال کارگر می گشتم تا اون علفهای هرز رو پاک کنه یه دستی هم به خونه بکشه . دیگه وقتش بود که کمی خودمو تسکین می دادم . با یاد آوری بهترین لحظاتی که در آغوش عشقم سپری کرده بودم . دوروز بعد که کار گرا یی رو گیر آوردم و سفارش های لازم رو به اونا کردم اونا رفتند تا برای فردا بر گردند . من دوباره رفته بودم به فکر . نیما رو همه جا می دیدم . روح اونو که ازم می خواد ازدواج کنم . خیلی از این حرکتش بدم اومده بود . اون باید لذت می برد از این که حتی پس از مرگش هم بهش وفا دار موندم . من و نیما وسط حیاط ایستاده بودیم که صدای چند تا ماشینو پشت در شنیدیم . ..کل خونواده من و نیما اونجا بودند . پدر شوهرم تا منو دید سمت من دوید و گفت دخترم کجا بودی ما ترسیده بودیم . فدات شم چرا این قدر خودت رو ناراحت می کنی ..-بابا من نمی تونم فراموشش کنم -عروس گلم من زن ندیدم تا حالا به مثل تو ..مادر شوهرت اگه جای تو بود تا حالا صددفعه از دواج کرده بود ..-واااااا چی میگی مرد یه چیزیت میشه ها .. پدر ومادرم هم ازم می خواستند بر گردم تهرون .. -من اینجا کار دارم . باید به وضع خونه برسم . نیما ازم ناراحت میشه .. من ده ساله که اینجا نیومدم . مادر شوهر و مادرمو دو تایی شونو بردم به یه گوشه ای یه دستمو انداختم دور کمر این و با یه دست دیگه ام اون یکی رو بغل زده و گریه امونم نداد .. -مامانی خوبم .. ده سال پیش ...همین جا بود ..که من حرفتونو گوش ندادم .. نیما کوچولوی من مال همین جاست . من می دونم باباش همیشه میاد اینجا ولی اینجا رو خالی می بینه . اینجا کسی نیست . من دوستش دارم . به خدا مامانی خوبم من گناه نکردم . من گناه نکردم . اون شوهرم بود . اون صیغه ام بود .. چرا خدا جوابمو این جوری داد .. مامان گریه امونشون نداده و با من هم صدا شده بودند .. ناهید خانوم : دخترم بیا تهرون .. دو تا کوچه اون طرف تر یه اسیری یه آزاده ای آزاد شده فکر کنم اشتباه  کنه میگه نیما رو دیده ..میگه اون الان در قرنطینه سر مرزه ..گفته به ما اطلاع بدن .. -مامان حتما اشتباهی شده ..-ولی اگه راست باشه چی . نمی خوای بریم اونو ببینیم .اگه این طور باشه .. -مامان توباور می کنی ؟/؟ نیما چه زنده باشه چه نباشه برای من زنده هست . هیچوقت نمی تونم حس کنم که اونو از دست دادم . تو مادرشی ..مامان تو رو خدا بگو چی حس می زنی  .. ممکنه درست باشه .. -عزیزم هر چیزی امکان داره . هر چیزی ممکنه درست باشه . فقط ما باید خودمونو آماده کنیم اگه  زنده بود دستپاچه نشیم . قلبمون از حرکت نایسته .. -مامان من نمی تونم خودمو دل خوش کنم . اگه این خبر درست بشه دیگه هیچوقت قلبم از حرکت وای نمی ایسته . فکر کردی حالا قلبم می زنه ؟/؟ از روزی که اون رفته قلبم ایستاده . خورشید بالا سرمو تاریک می بینم . دیگه ستاره های آسمونو خیلی زشت می بیتم . دیگه هیچ گلی توی این دنیا نمی بینم -عزیزم تو پسرتو داری -آره مامان اگه به خاطر اونم نبود حالا دیگه زنده نبودم . دق می کردم . --من اگه جای تو بودم تا حالا ازدواج کرده بودم . چرا حرفمو گوش نکردی و از دواج نکردی ....... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر