ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آقا رضا وانتی 50


دخترا بين سنين ده تا چهارده سالگي به بلوغ جنسي مي رسند و پسرها بين دوازده تا شونزده سال. اين دوران بدترين دوران براي پدر و مادرهاست. نمي دونند در مقابل بچه ها چه کاري بايد انجام دهند. پسر و دختر متوجه تغييرات در بدنش ميشه؛ نسبت به تغييرات کنجکاوي مي کنه و از دست زدن به آلت تناسليش, لذت مي بره. نيازي نيست کسي خود ارضايي رو به بچه ها آموزش بده. احساسات بچه هاست که اونارو رهنمون مي کنه به کسب اطلاعات بيشتر در اين زمينه ها. بچه ها مدرسه ميرن، تو کوچه ها بازي مي کنند. کم کم کلماتي رو مي شنوند که تا حالا با اون آشنايي نداشتند. وقتي با هم تنها مي شوند، آلت تناسليشون رو به هم نشون ميدن و از همديگه در اين مورد سوال مي کنند. اين بچه ها در بدترين شرايط سني هستند. نه امکاناتي دارند که شهوتشون رو کنترل کنند و نه حتي ميتونند از پدر و مادرشون در اين زمينه سوال کنند. پدر و مادرم شرايط مشابهي دارند. خودشون اين دوران رو طي کردند و ميدونند بچه ها ناگزيرند که از اين مرحله حساس بگذرند, اما چگونه؟. تعاليم ديني که ابدا مشکل مارو حل نمي کنه! فرقي نمي کنه که اسلام باشه يا مسيحيت يا هر دين ديگري. اديان همشون تنها کاري که بلدند, نصيحت کردنه. "برو قرآن بخون. برو ورزش کن. به نامحرم نگاه نکن." ولي اينا چاره ساز نيست. من هر وقت مي رفتم مسجد, مشکل داشتم. نمي دونستم اگر اون وسط, فلان چیزم راست شد چيکار کنم. باورتون نميشه, حتي وسط نماز تمام فکر و ذکرم رو اين مسايل پر مي کرد. دست خودم نبود, قرآن ميخوندم مسجد مي رفتم سعي مي کردم بعد از درس خودمو مشغول کنم ولي مگه ميشه, اين آتش رو خنثي کرد. قدرتي هست که خدا در وجود ما گذاشته اما راه حلي براش نيست. تنها راهش اينه که يا خود ارضايي کني يا تو همون سنين کم بعد از بلوغ ازدواج کني. گفتم که اين مشکل فقط مشکل ما مسلمونا نيست, ولي حداقل اروپاييها راه حلي براش گذاشتند که بعد از هجده سال ميتوني بري جاهاي خاص و خودتو تخليه کني. اونام اين چهار پنج سال تا رسيدن به اين سن رو بدون ارائه هيچ راه حلي, مخفي کردند. هيچ کس نيست بگه پس اين سنين چي ميشه؟ يک پسر يا دختر رو, با چه بهونه اي ميتوني توجيه کني که تو تا هجده سالگي, نبايد خود ارضايي کني. نبايد با کسي سکس داشته باشي که چي؟ برات ضرر داره. نتيجه چي ميشه, هميني که الان هست. اگر راهي باشه که دختر و پسر به هم دسترسي داشته باشند که هر کاري که بتونند وتا جايي که بلد باشند سکس نيمه و کامل انجام ميدند. اگرم نشد که چند تا پسر يکي از خودشون رو که از بقيه خوشگلتره, ضعيفتره, کمروتره, به يک بهانه اي ميکشونند يک گوشه خلوت که معمولا داخل همون مدرسه هست و با مخ زدن و اگر نشد با زور ترتيبشو ميدهند. پسري که مورد تجاوز قرار ميگيره تمام عمرش بار اين بيگناهيشو به گردن مي گيره. نه ميتونه به خانواده اش بگه و نه حتي به مدير و ناظم مدرسه. کاش فقط همين يکبار بود اوني که تجاوز کرده ديگه با تهديد وگردن کلفتي, بارها و بارها پسر بچه مظلومو مي کشونه جاهاي خلوت و خودشو و دوستاش دسته جمعي ترتيبشو ميدن. دو گروه تشکيل ميشن اينجوري. اوني که مورد تجاوز قرار گرفته, ميشه کوني, ميشه ابنه اي, ميشه لاشي, ميشه مفعول. اوني که تجاوز کرده ميشه فاعل.اين آقا متجاوزه, سرشو بالا مي گيره و با افتخار پيش دوستاش تعريف مي کنه که "فلاني رو کردم" پسرها هميشه از مفعول شدن مي ترسند, برا همين از قرار گرفتن در چنین موقعیتی فرار می کنند. اینجوریه که تعدادشون خيلي کمه ولي برا دخترا اين قضيه صادق نيست. اونجا ديگه فاعل و مفعولي وجود نداره. اگر دو تا دختر با هم لز کنند هر دو فاعلند و هر دو مفعول. اين قضيه بين دختر بچه ها خيلي رايج تره. دختراي فاميل با هم درس ميخونند, با هم مهموني ميرن, با هم مي رقصند, با هم مي خوابند و حتي با هم حموم ميرند. همديگرو ماساژ ميدن و خيلي وقتها لز مي کنند.
..پرسيدم: فرزانه, چرا اين کارو کردي؟ چرا قبول کردي که من و سحر باهم باشيم؟ چرا خودت مارو به اين سمت هل دادي, که الان اينطوري بشه و من خجالت بکشم از خيانتي که به تو کردم. اون حسادتهاي زنونه که ميگن کجاست؟ تو چرا رو سحر برا من غيرتي نميشي؟ چرا خودت ميگي امشب ميخوايم سه نفري پيش هم بخوابيم؟
فرزانه خنديد. هيچ اثري از ناراحتي در چهره اش نبود. صورتمو بوس کرد و گفت: اينجوريم نيست که تو هر غلطي دلت خواست با سحر بکني و من هيچي نگم. تا الانم لطف کردم بهت که اجازه دادم بدون حضور من شوهرمو بکني. يک چيزي رو بهت بگم, قبل از اينکه تو شوهر من باشي, سحر شوهر من بوده! اگه من زن تو شدم, اول از سحر اجازه گرفتم. اونم به اين شرط که بايد تو, شوهر دو تامون باشي, قبول کرده. از وقتي که سحر هفده سالش بوده, تا الان ما دو تا با هم بوديم. پس تو نميخواد برا من دلسوزي کني. برو فکر خودت باش که چه جوري ميخواي از پس ما دونفر بر بياي. بيخودي هم سعي نکن برا, سحر شوهر پيدا کني. تا من اجازه ندم, سحر, زن هيچ کسي نميشه, افتاد؟
...
سحر سه سال از فرزانه بزرگتر بود. هر وقت ميومد تهران, يا فرزانه ميرفته شهرستان, با هم بودند. عملا تمام کارهايي رو که فرزانه از يک شوهر انتظار داشت, براش انجام ميداد.
...
من و سحر صبحونه و نهارو با هم مي خورديم که ليلا پيداش شد. هنوز چادر سرش بود ولي اينبار از همون دم درحياط چادرشو در آورد و انداخت رو دستش. با دست اشاره کرد که از سر سفره بلند نشيم.با فرزانه نشستند روي مبل روبروي من. يک کمي که با هم صحبت کردند, ديدم صحبت از ماشين و عوض کردن اون ميکنند. گفتم: خانما چيه باز چه نقشه اي کشيديد؟ ميخوايد چه بلايي سرم بياريد؟
فرزانه گفت: دوست ليلا يک مقدار بدهکاري بالا آورده و ميخواد ماشينش رو بفروشه, گفته اگر ده تومن بگذاريد رو ماشینتون, حاضره تاق بزنه با ما.نظرت چيه؟خيلي خوب ميشه. ماشينمونو عوض مي کنيم و اس دي سوار ميشيم.
گفتم: فرزانه, تو که شرايط مالي مارو ميدوني, همين ماشينم نصفش قسطيه. از کجا بياريم و ده مليونو جور کنيم.
فرزانه: تو وام بگير و اقساطشو خودم ميدم. از حقوق خودم.
..تو اين چند وقته که سر کار ميرفت من که پولي نديده بودم. پول بنزين و لوازم آرايششم از من ميگرفت. گفتم: خانمي, تو مگه چقدر حقوق داري که ميخواي قسط ده مليون تومنو پرداخت کني. تازه تو اول حکم استخدام رسميتو به من نشون بده. الان که با اين وضعيت مملکت و وضعيت استخدامي پيماني تو؛ معلوم نيست تا ماه ديگه سر کار باشي يا نه!
فرزانه سينشو جلو داد و گفت, برو بابا از خداشونم باشه که من براشون کار کنم. تازه جديدا ميخوان يکسري نيروي جديد استخدام کنند. خودم امروز, آگهي تعديل نيرو رو رو تابلو اعلانات سازمان زدم.
همگي با هم خنديديم فرزانه هنوز نميدونست تعديل نيرو, اسم محترمانه اخراجه. وقتي فهميد حسابي رفت تو لک. ميگفت من تازه مي خواستم, سحرو ببرم پيش خودم و تو سازمان مشغولش کنم. اينم کاره شما داريد؟ مرتب با آدمهاي بي کلاس سرو کار داريد. بيا کار منو ببين, از هر جهار نفر مراجع دو تاشون فوق ليسانس به بالا هستند.
ليلا به صحبتهاي ما گوش مي کرد و با سر تاييد مي کرد. ناگهان يک عکس توجهشو جلب کرد. بلند شد و رفت سمت تابلويي که رو ديوار نصب بود. يک عکس دو نفره مربوط به هفت سالگي من و هشت سالگي ليلا, داشتم که در اوج کودکي با هم انداخته بوديم. اونموقع ها يکبار سوار اتوبوس شديم و با هم رفتيم ميدان آزادي. از اين عکاسها که عکس فوري مي انداختند هميشه چند تايي دور و بر ميدان نشسته بودند. دو تا عکس يادگاري باهم انداخته بوديم و هر کدوم يکي رو برداشتيم. موقعي که وسايل زيرزميني رو ميريختم بيرون, اون عکس و دفتر خاطرات و حلقه پلاستيکي نامزديمون رو پيدا کردم. عکس رو گذاشته بودم کنار يک تابلوي نقاشي که به ديوار نصب بود.
ليلا با تعجب به عکس نگاه کرد و گفت: چه جالب. تو هنوز اين عکسو نگه داشتي؟
ديدم بهترين موقعيته که خودي نشون بدم و ثابت کنم که من عشق بچگي خودم رو فراموش نکردم. گفتم: اختيار داريد ليلا خانم. اين چه حرفيه! ما که مثل شما زنها بيوفا نيستيم. الان تقريبا بيست و يکساله که اين عکس رو نگه داشتم.
فرزانه کنجکاو شده بود که جريان اين عکس چيه. تا حالا فکر ميکرد اون عکس من و خواهرمه که زدم روي تابلو. با خنده جريان عشق دوران کودکيمون رو برا سحر و فرزانه تعريف کردم. فرزانه عکس رو برداشت و با دقت نگاه کرد. ميگفت: چه جالب, چقدرم به هم ميومديد. لباساشونو ببين. چقدر داهاتي بوده. مارو مسخره مي کرد و مي خنديد. يکدفعه چشمش افتاد به نوشته هاي پشت عکس. فرزانه مثل بچه هاي کلاس اولي صداشو مي کشيد و متن پشت عکسو مي خوند.
مــــا دو نفــــــر بــــــه هـــــــم قـــــــول ميــــ دهيم کـــــــه اگــــــــر مـــــــارو از هـــــــــم جـــــــــدا کــــــــردند, ده سال بعـــــــــد در اينـــــــروز, زيــــــــر ميـــــــدون آزادي همـــــــديگرو ببـــــــنيم و با هــــــــــم ازدواج کنيم.
ليــــــلا و رضــــــــا
نقاشي دو تا قلب تير خورده و امضاي دو نفرمون زيرش بود. البته تقريبا رنگ امضا از بين رفته بود. ولي بقيه متن کيفيت خودشو حفظ کرده بود. اونموقع مثل فيلمها با خون خودمون قولمون رو امضا کرديم.
فرزانه مي خوند و به غلطهاي املايي ليلا مي خنديد. آخرش از من پرسيد راستي رفتي سر قرار؟. زير ميدون آزادي, ده سال بعد
به ليلا نگاه کردم. اونم خيره شده بود تو صورت من, تا ببينه چي ميگم. اگر مي گفتم يکهفته بعد از جدايي ما دو نفر همه چيز از يادم رفت و اين عکس رو هم اتفاقي داخل آشغالاي زيرزميني پيدا کردم, خيلي بد بود. گفتم: بعـــــلــــــه رفتم. اما بعضيها تشريف نيووردند.
ليلا آماده شده بود که بره. دستشو کرد تو کيفش و نمونه همون عکسو از کيفش در آورد و به من نشون داد. لبخند تلخي زد و زير لب جوري که فقط من بشنوم, گفت: تو یک دروغگویی...نویسنده : looti-khoor نقل از سایت لوتی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر