ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آقا رضا وانتی 51


اصلا انگار نه انگار من اونجام. منو کير خودشونم حساب نميکردند. هر چند کير نداشتند که بخوان منو کير خودشون حساب کنند.دخترا آدمهاي بدبختي هستند. هيچ موقع نميتونند بگن به کيرم که فلان کار،اينجوري شد. يا به تخم چپم که اينکارو کردي. اصطلاح جايگزينم ندارند که از اون استفاده کنند. مثلا فکر کن فرزانه بخواد بگه "به پشم کسم که تو هم هوس کردي و کيرت راست شده." يا سحر بخواد بگه "به پستونم که دست و پات بسته است و نميتوني بياي منو بکني"
...
..افطاري من و سحر، خیلی بيشتر از فرزانه خورديم که روزه بود. بعد افطار نشستم رو مبل و به فرزانه گفتم قربون دستت فرزانه جون، يک بالش مياري من يه چرت بخوابم. فرزانه هم رفت و برام بالش آورد. عجيب بود که اينکارو کرد. هميشه اين موقعها ميگفت "نوکر بابات غلام سياه. به اون بگو برات بياره" منم مي دونستم که هر کاري بگم انجام نميده. اينو گفتم تا چند تا از اون ليچاراي آبدار بارم کنه و يک خورده خنک بشم. همه که به مواد معتاد نمي شوند. من به اين فحشها و کتکهاي فرزانه معتاد بودم. هر وقت سر حال بود از رو بد وبيراه هايي که مي گفت مي شد تشخيص داد. ولي اگر مشکلي داشت ساکت مي شد و مثل يک دختر حرف گوش کن، هر کاري مي گفتم انجام مي داد. تعجب کردم.مشکل يا حرف خاصي پيش نيومده بود که فرزانه ناراحت بشه. دوباره گفتم " فرزانه جان، يک چايي هم برا من مي ريزي؟" بازم همين کارو کرد و يک ليوان چايي داغ با يک شيشه آبليمو برام آورد. ديگه مطمئن بودم يک مشکلي داره. فرزانه در یک شب، دو تا کار براي من انجام بده، امکان نداره. بازم گفتم: فرزانه جان، شرمنده، اگه ممکنه چند تا تيکه زولبيا هم برا من مياري تا با چايي بخورم؟ ايندفعه سحر بود که از آشپزخونه اومد و برام يک پيش دستي با چند تا زولبيا و باميه آورد. دو دستي پيش دستي رو گذاشت روي ميز و گفت: بفرماييد سرورم!
فرزانه هم اومد و پشت سحر دست به سينه ايستاد و گفت: پادشاهم، اگر امر ديگري داريد، بفرماييد. ما هر دو کنيز حلقه به گوش شما هستيم!
برا يک لحظه دلم،قيلي ويلي رفت. چقدر حال ميده آدم دو تا زن داشته باشه و هر دو تام خوشگل. يکي از راننده هاي شرکت سه تا زن داشت و داشت دنبال چهارمي مي گشت. يکبار به آقا گفتم: مش صفر ترش نکني تو سه تا داري باز دنبال چهارمي مي گردي؟ چه خبره. زن با زن چه فرقي مي کنه؟
نگاه عاقل اندر سفيهي به من انداخت و گفت: تو نمي فهمي آقا رضا. من سه تا زن دارم. هر سه تا رو هم دوست دارم. سه تاييشونم زناي خوبي هستند. کدبانو و خونه دارند اما هيچ کدوم زن مجلسي نيستند!
گفتم: مشتي زن مجلسي ديگه چه صيغه ايه؟
مش صفر گفت: ببين آقا رضا هر سه تا خانومم خوبند اما هيچ کدوم خوشگل و خوش هيکل نيستند. آدم وقتي ميره مجلس مهموني، دوست داره زنش تک باشه بين جمع. همه نگاهش کنند. وقتي دستشو گرفتي تو دستت و راه ميري، همه با حسرت نگاهت کنند. من دنبال چنين زني مي گردم.
حالا منم و دو تا دختر خوشگل و به قول مش صفر "مجلسي" که دست به سينه جلو من ايستادند و منتظرند تا اوامر من رو اجرا کنند. واسه خودم حال مي کردم. بالش رو گذاشتم زير دستم و يکطرفي لم دادم روي کاناپه. زير چشمي نگاهشون کردم و با غرور گفتم: گم شيد از جلو چشمام بريد بيرون. ميخوام سريال ببينم. زودي هم ميريد اون پيش بندهاي آشپزي رو در مياريد و لباسهاي مناسب و دلخواه من رو مي پوشيد. فرزانه گفت:به روي چشم سرورم. منظورتان لباس لختي است ديگر؟
اين فرزانه شيطون بود. مي دونستم يه کرمي مي خواد بريزه. حواسم رو جمع کرده بودم که يکوقت پارچ آب يخ يا چيز مشابهي نياد روي سرم. ولي به خير گذشت. دو تايي رفتند تو اطاقو با دو تا لباس ست هم برگشتند بيرون. با ديدنشون کيرم راست شد. هر دو نفرشون بليز دامن تنشون کرده بودند با کفش پاشنه بلند. فرزانه بلوز سفيد با دامن مشکي و سحر بلوز مشکي با دامن سفيد. عجب شبي بود امشب. برا خودم صفا مي کردم. يک آهنگ ملايم گذاشتم و ازشون خواستم برام برقصند. سحر خيلي قشنگتر مي رقصيد. فرزانه يک انگشتشو مي گرفت و سحر مي رقصيد و مي چرخيد. ياد حرف قديميا افتادم. هميشه مي گفتند زن وظيفه داره هر وقت شوهرش از سر کار برمي گرده، لگن بياره و پاهاي شوهرشو بشوره. آهنگ رو قطع کردم و گفتم يک نفر از شما مشروب منو بياره و يکي هم بياد و پاهاي منو بشوره.سحر مي دونست مشروبمو کجا مي گذارم. تا حالا فقط اون بود که به بطري مشروب من ناخنک مي زد ولي فرزانه هم اومده بود تو خط. فرزانه رفت و يک لگن آب رو به سختي آورد. اين آخري رو براي شوخي گفته بودم ولي واقعا اينکارو برا من انجام داد. بوسيدمش و گفتم: شوخي کردم عزيزم. اين چه کاريه تو کردي؟. بيا بشين تا من پاهاي تو رو بشورم.
فرزانه قبول نکرد. اصرار داشت که دوست داره پاهاي منو بشوره. مثل شب اول عروسيمون. از سحر خواهش کرد که برامون برقصه. به جز شورت بقيه لباسهاي منو در آورد و مجبورم کرد، تکيه بدم به پشتي مبل.پاهامو از زمين بلند کرد و گذاشت داخل لگن آب. خنکي آب، تمام وجودمو پر کرد.نصفه ليوان از مشروبو يکجا سر کشيدم.پرواز رو با تمام وجود درک مي کردم. ماساژي که فرزانه به پاهاي من مي داد و رقص زيباي سحر، به همراه آهنگي که ريتم تندتري به خود گرفته بود، فضاي دل انگيزي رو به خود گرفته بود و من رو به آسمونها مي برد. سحر دور خودش مي چرخيد و دامن کوتاهش به تبعيت از بدنش، بالا و بالاتر مي رفت. اونقدر بالا که مي تونستم، دست نيافتني ترين نقاط بدنش رو ببينم و لذت ببرم. چند ثانيه به چشمام استراحت دادم، پلکهامو رو هم گذاشتم و پرواز کردم. ميخواستم از سقف رد شم و برم بالاتر. حس کردم فرزانه هم اينو فهميده، با يک چيزي مثل طناب پاهاي منو مي بست تا نذاره بالاتر برم. بالهاي منو هم بست. چشمامو باز کردم. هر دو تا معشوقه من داشتند مي رقصيدند.فرزانه عرق کرده بود و بلوزشو در آورد. نگاهم به بطري مشروب افتاد. معلوم بود حسابي از خودشون پذيرايي کردند. سحر نيم نگاهي به من انداخت. با اشاره سر فهموندم که تو هم دربيار. بهشت که ميگن همينه ديگه!.دو تا حوري که نيم تنه بالاييشون کاملا برهنه بود، داشتند پيش چشمانم ميرقصيدن و سينه هاي همديگرو مي خوردند. دامن فرزانه براي سحر گشاد بود. وقتي قر ميداد سر خورد و افتاد پايين. فرزانه نگذاشت تا سحر بيشتر از اون دلبري کنه براي من. دست انداخت و با يک حرکت، دامن و شورتشو در آورد و پرت کرد تو صورت من. خواستم شورتو از رو صورتم بردارم که فهميدم دستها و پاهايم بسته است. سرمو تکون دادم و شورت رو از روي صورتم برداشتم. ديدن فيلمهاي سکسي که رو سيستم من بود، سحرو حرفه اي کرده بود. انگشتشو ميبرد زير شورتشو چند سانتي ميکشيدش پايين. اما نمي گذاشت، آقا رضای تشنه از ديدن باسنش سيراب بشه. خيلي زود خودشو مي پوشوند و از ديد من مخفي مي کرد. الان که دو تا عشقمو در آغوش هم مي ديدم، مي تونستم مقايسه کنم که چقدر با هم تفاوت دارند. سحر سينه هاي درشت و سفتي داشت و فرزانه هم مثل من عاشق سينه هاي اون بود. بيشتر از هر جايي با سينه هاي سحر بازي مي کرد. اونارو مي خورد و نوکشو زبون مي زد. وقتي اينکارو مي کرد، سحر تقريبا مي نشست روي زمين. نمی تونست اينهمه شهوت و عشق ولذت رو تاب بیاره و سرپا بایسته .... فرزانه دست انداخت و شورت سحرو در آورد. حالا جفتشون لخت مادر زاد در آغوش هم بودن. باسن همديگرو مشت مي کردند و بدنشونو به هم مي چسبوندند. تا حالا فيلمهاي لزبينهاي خارجي رو خيلي ديده بودم. در اصل من فقط اين فيلمهارو نگاه مي کردم. از فيلمي که کيره مرده داخلش پيدا باشه خوشم نميومد. سحر و فرزانه خيلي حرفه اي عمل مي کردند. شايد چون هر دو زن هستند، نقاط حساس همديگرو بهتر از دو جنس مخالف مي شناسند. کيرم داشت مي ترکيد. داد زدم و گفتم: بابا اين نامرديه بيايد و منو آزادم کنيد! دارم مي ميرم. فرزانه اومد طرفم. چاقو رو برداشت و مستقيم اومد که طنابارو پاره کنه، اما پاره نکرد. نوک تيز چاقو رو رو پوستم کشيد و مستقيم اومد طرف کيرم. ترسيدم. يعني مي خواست چيکار کنه؟ نوک چاقو رو از رو کير شق شده ام رد کرد و دو طرف شورتمو پاره کرد. با يک حرکت سريع شورت از زير باسنم کشيد بيرون و گفت: حالا زوده. يخورده در همين خماري بمون تا بهت بگم کي وقتشه! برگشت سمت سحر و اونو هل داد به طرف يکي از مبلها. حواسش بود، جايي رو انتخاب کنه که من بهترين زاويه ديدو داشته باشم.پاهاي سحرو از هم باز کرد و شروع کرد به ليسيدن کوس نازش. کوس سحر از سفيدي و بيمويي برق ميزد. ميخواستم هر جوري که هست خودمو برسونم به اون دو نفرو يک دل سير کوس و سينه هاي سحر و لبهاي فرزانه رو بخورم. فرزانه دستامو خيلي بد بسته بود، هر کاري مي کردم آزاد نمي شد. گفتم سحر جان، لااقل تو بيا منو آزاد کن. فرزانه رو که ميشناسي تا فردا صبحم، نميذاره من از اين حالت بيام بيرون. کيرم داره مي ترکه، بيا و منو نجات بده. سحر فقط خنديد.فرزانه دست سحر و گرفت و آورد نزديک من. سحر سينه هاشو آورد روبروی صورتم. جوري که زبونم به زور به نوک سينه اش مي رسيد. فرزانه گفت: از سينه هاش خوشت مياد؟
گفتم: آره دوست دارم بخورمشون.
فرزانه: از سينه هاي من چي؟ اونارم دوست داري؟ دوست داري دو تاييمونو با هم بکني؟
-آره دوست دارم. ترو خدا اذيتم نکن فرزانه. بيضه هام داره ميترکه. گناه دارم به خدا!
فرزانه چاقو رو برداشت و با پهلوي اون کشيد روي کيرم. احساس ترس و لذت تواما باعث شد که کيرم يک حرکت ناگهاني به سمت چاقو داشته باشه. فرزانه خودشم ترسيد. اما دوباره شروع کرد. اينبار با نوک چاقو، از ختنه گاه به سمت بيضه هام ميرفت و تهديدم مي کرد. "اگر ميخواي ما دوتايي بهت حال بديم، بايد يه قولي بدي. بايد قول بدي که همين فردا، ماشينو عوض کني و او اس دي خوشگله رو برام بخري.
...
فرداي اونروز اس دي رو خريديم و يا بهتر بگم فرزانه اون ماشيني رو که دوست داشت، خريد. نه به خاطر ترس از چاقو. به خاطر اينکه حقش بود. به خاطر اينکه اون شب بهترين هديه زندگي رو به من داد. درسته که به محض اينکه طنابها باز شد، و من هر دو رو با هم در آغوش گرفتم، آبم اومد و همه چيزو خراب کرد، ولي هر دو تايي سر خوردن آب کيرم دعواشون شده بود. اونقدر با من ور رفتن و عشوه اومدند که موفق شدند يکبار ديگه کير خفته منو بيدار کنند و اينبار ترتيب هر دوشونو البته با کاندوم بدم. کاندوم تاخيري کمي اثر داشت در دير ارضا شدنم ولي بيشتر اثر بي حسي بود که باعث شد، کمي ديرتر بشم. به نوعي عذاب مي کشيدم و اصلا خوشم نميومد از اينکار. اون نصفه نخود که اوندفعه مصرف کردم، چيز ديگري بود. اصلا لذت سکسم رو کم نميکرد، فقط باعث شده بود که شهوتم به مدت طولاني تري دوام داشته باشه و اين خيلي عالي بود.
...
فرزانه بعد از اون سکس سنگين سريع خوابش برد. من و سحرم سيگارمونو برداشتيم و رفتيم تو حياط. سحر گفت: آقا رضا يک مسئله اي هست که ميخوام به شما بگم!
پرسيدم: چي شده عزيزم؟
سحر: راستش چند وقته آقاي سليمي، به من گفته فاکتورهاي قديمي رو بزنم تو سيستم تا حساب و کتاب سود و زيانش معلوم بشه. هم برا ماليات و هم برا خمس و زکات!
-خوب الان چه مشکلي پيش اومده؟ با همون نرم افزار حسابداري اينکارو انجام بده، نرم افزار جامعيه.
سحر: ميدونم آقا رضا.نصف فاکتور ها رو هم وارد کردم. ولي خيلي از فاکتورها ايراد داره. حساباشون اصلا با هم نميخونه.
گفتم: خوب اين طبيعيه. آقاي سليمي هميشه با مکانيزه کردن انبار و اتوماسيون فاکتورها مخالفت ميکرده.برا همين هنوز اون سيستم سنتي داخل کارخونه وجود داره و خطاي انساني هم که زياده. حالا با اومدن تو همه اين مشکلات رفع ميشه. هر وقتم مشکلي داشتي، بگو کمکت کنم.
سحر من مني کرد و گفت: چي بگم وا... ولي مشکل اينجاست که هميشه اين اشتباهات به ضرر حاجي سليميه و فقط تو فاکتور بارهايي که ميره اصفهان و يا از اونجا مياد اين اشتباهها ديده ميشه.بقيه فاکتورا سالمه!
پرسيدم: چه قدري هست اين مبلغي که ميگي؟
سحر: تا الان حدود هفتاد مليونشو درآوردم. الان بايد چيکار کنم؟
....
از وقتي حامد پسر حاجي سليمي، اصفهان درس پزشکي ميخوند، حاجي مقداري از داد و ستدهاي اون منطقه رو سپرده بود به اون. اينطرفم که حسابدار شرکت، برادرزاده حاجي بود. خيلي راحت ميتونستند تو فاکتورها دست ببرند و مبالغی رو به نفع خودشون جابجا کنند...نویسنده : looti-khoor  نقل از سایت لوتی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر