ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت هفتاد وپنجم

خیلی راحت تر از اونی که خودم تصورشو می کردم تسلیمش شده بودم . وقتی که این جور میومد سراغ من دلم می خواست که پیش سپیده هم همین جوری ازم دفاع کنه و همین رفتارو باهام داشته باشه . همینو بهش گفتم . -بهروز تو در مقابل بقیه ضعف داری . می ترسی اگه بخوای بگی دوستم داری و بهم اهمیت میدی . می خوای همه رو داشته باشی -عزیزم این همه که میگی کیه . فقط یکی سپیده مونده . اونم که تا چند روز دیگه تکلیفش مشخص میشه . -پس می خوای اونو به عنوان اصلی و منو به عنوان فرعی داشته باشی . -کی این حرفو زده . من می بینم که توی روشنک خودت این جوری می خوای -وقتی می بینم تو از الان داری راه خودتو از من جدا می کنی .. -این قدر واسم ناز نکن . حالا می خوای منو همین جوری دم در و سر پا نگه داشته باشی . -بفر ما داخل منزل خودته . هر وقت بیای هر وقت بری کیه که ایراد بگیره .-مثل این که خیلی دلت پره ها . -از کی و از چی ؟/؟ به خاطر تو ؟/؟ -روشنک این جوری باهام حرف نزن که من دلخور میشم اون وقت فکر می کنم که دوستم نداری . ودیگه بهم اهمیت نمیدی . معمولا مردا یا زنا اگه بهشون توجهی نشه و عشقشون تحویلشون نگیره میرن سمت کسایی که تحویلشون بگیره ..-برو بیرون بهروز . با این حرفات داری حالمو بهم می زنی و ماهیت پلید و هوسباز خودت رو نشون میدی. ببینم شیلا جون و یک مرد دیگه رو دعوت نمی کنی که بیان توی گروه هشت نفره ما تا ده نفر شیم . -اتفاقا بد فکری نیست ولی این کار رو انجام نمیدم -واسه چی ؟/؟ چون دلشو نداری که ببینی عشقت زیر کیر یه نفر دیگه دست و پا می زنه ؟/؟ ولی دلشو داری که منو ببینی . خیلی احساساتی شده بودم . می دونستم که این کارم اشتباهه وزیاده از حد دارم لجباز میشم . به این نیاز داشتم که بیشتر نازمو بکشه تا یه حدی می رفت ولی  از اونجا به بعدی که دلم می خواست بیشتر باهام باشه ولم می کرد . ادامه نمی داد . با این همه  وقتی به خود اومدم که حس کردم اسیر دستها و لبهای اونم . -نههههههه نهههههههه لبانو بهم نزدیک نکن . ادای عاشقا رو در نیار . تو دوستم نداری .. تو خودتم دوست نداری . ولی کارشو کرد اون منو بوسید . گذاشتم که همین یکی دو تیکه ای رو که تنم بود در بیاره . پاهامو به دو طرف باز کردم و حالیش کردم که وقت میک زدن کسمه . اون با این کارش بهم آرامش می داد و واسه دقایقی این کابوسو که ممکنه شوهرم نشه فراموش می کردم . -روشنک -چیه -تو فقط ازم بخواه .. به من بگو من چیکار کنم . -دوست داری من منت تو رو بکشم و بهت التماس کنم ؟/؟ مگه اون بهت التماس می کنه ؟/؟ -ولی ازم می خواد .-متاسفم برات که کمبود محبت داری . مگه من کم بهت گفتم که دوستت دارم . -بگو من چیکار کنم . می تونستم ازش بخوام و خیالمو آسوده کنم . می تونستم ازش بخوام که زود تر اعلام کنه که می خواد با من از دواج کنه ولی گذاشتم که خودش حرف دلشو بزنه خودش تصمیم بگیره . هر چی رو که می خواد . دوست داشتم وقتی  که گروه پیش هم هستیم و کارمون تموم شد اون کسی باشه که همراهش به خونه خودم بر می گردم . سرمو میذارم رو سینه اش و کنار اون می خوابم . من عاشقش بودم و دلم می خواست که اونم با تمام وجودش عاشقم باشه و برای این دوست داشتن و عشق ورزیدن بجنگه و از خودش مایه بذاره . دستامو دور کمرش حلقه زدم . دیگه حرف زدنو رهاش کردم . خودمو هم رها کردم . خودمو سپردم به اون که هر کاری دلش می خواد انجام بده ولی غرورمو پیش خودم نگه داشتم . حرکت کیرش توی کس من به من آرامش و زندگی می داد . احساس داغی شدیدی می کردم . هر لحظه این آمادگی رو داشتم که آبم بیاد . گاهی این حس در من به وجود میومد که بیش از اندازه مغرور میشم ولی حالا داشتم زیر کیر اون ناله می کردم . -عزیزم عزیزم ولم نکن . بذار کیرت تا آخرش بره  سر کیرتو داخل شکمم بگردون . با دستات نوازشم کن . به همه جام دست بکش .. -عزیزم من که دارم این کارو می کنم . چرا این جوری شدی -نههههه نههههههه تو مثل سابق دوستم نداری -کدوم سابق ؟/؟ ما که الان چند وقته بیشتر با هم نیستیم . نکنه مثل همون وقتی رو میگی که وسطای سکس بیرونم کردی ؟/؟ -به یادم نیار . منو ببوس . بکن . جیغمو در بیار . -منم همینو می خوام عزیزم . سینه هامو از زیر شروع کرد به میک زدن . این که هم کیرشو توی کسم نگه داشته باشه هم سینه هامو بخوره واسش کار سختی بود ولی با کج کردن گردن و عقب  تر کشیدن خود این کارو انجام داد . حالا دیگه حس کردم دارم به آخرش می رسم . -بهروز تو باید حس کنی که من چی می خوام .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

4 نظرات:

hoos maa گفت...

چرا اینقدر قدر خنده ها کم
چرا صد برگ گل، یک قطره شبنم
نه داروخانه ی دردی است در ما
نه در گود طرب مردی است در ما
همه در جلد تنهایی کتابیم
همه مثل سوال؟ بی جوابیم
نه برگ سبز عشق، در دفتر ما
نه شور سرخ عرفان، در سَر ِما


ایرانی گل سلام
خسته نباشی

داستانهای قشنگت وقت و بی وقت خستگی از تن و بدنمون میگیره.
فقط یه تشکر خیلی کمه برای جبران زحماتتان،
بدینوسیله در راستای تشکر از زحمات و تلاشهای خستگی ناپذیر و اثرگذار شما که با دقت نظر خوب در کم و کیف امور به نحو احسن ، در جهت ترقی و ابقای اهدافتان همت گمارده اید، نهایت تشکر و تقدیر به عمل می آورم.


"از این به بعد در صورت صلاح دیدتا حذف کنید"
احساس میکنم یک مقدار روال کلی سریالهای داستانی به سوی یکنواخت شدن گام برمیداره.
به نظرم خوانندگانت را قافلگیر کنی بدنباشه تا کمی درگیری ذهنی ایجادشه براشون (مثلا: که چرا اینجوری شد آخر داستان)یامثل فیلم آمریکایی (اگر تا آخر فیلمو نبینی نمیتونی آخر فیلمو حدس بزنی و دائم درحال شُک دادن به تماشاچیه).
با امید به اینکه از صمیم قلب قصور اینجانب را بخشیده باشی و با داستانهای زیبات که بیصبرانه مشتاق ادامه اش هستیم باز مارو خوشحال کنی.
.
.
كاش ميشد لحظه اي پرواز كرد !
حرف هاي تازه را آغاز كرد

آي مردم من غريبستانيم !
امتداد لحظه اي بارانيم !

شهر من آنسو تر از پرواز هاست !
در حريم آبي افسانه هاست !

باز اين اطراف حالم را گرفت !
لحظه پرواز بالم را گرفت !

مي روم آنسو تو را پيدا كنم !
در دل آينه جايي وا كنم !

.
.

ارادتمند شما hoos maa

ایرانی گفت...

با سلام خدمت حسمای نازنین و گلم که با اشعار انتخابی زیبا این مجموعه را مزین کرده زیبا آراستی . دست گلت درد نکنه که سراسر کلامت نغز و شیوا و دلنشین بوده است . من در مقابل دوستان و یاران و همراهان محترم و ستوده ای چون شما در خور این همه تمجید نیستم . حتما تو صیه های شما را در حد امکان به کار خواهم گرفت اما داستانها همچین قابل پیش بینی هم نیستند . داستانها یا عشقی هستند یا سکسی و بسیاری از داستانها تا قسمتهای آخر تنشهای خاص خود را دارند . البته بار ها هم گفته ام بیشتر داستانهای سکسی پایانش به هر گونه باشد تفاوت چندانی نمی کند و مسئله اساسی سکسهای در جریان می باشد مانند داستانهای بابا یا مامان تقسیم بر سه که به نظر من طول جریان اهمیت بیشتری دارد تاریزه کاری عاقبت شخصیتهایش ..ولی اگر داستانی عشقی سکسی باشد این مسئله نمود بیشتری پیدا می کند و داستانها در زمینه های گوناگون نوشته شده و هریک روال خاص خود را دارند . اگر خواننده ای مثلا فکر کند که می تواند پایان داستانی را حدس بزند شاید به خاطر شناختیست که از روحیه نویسنده دارد اتفاقا خیلی ها دوست دارند که داستانها پایان خوشی داشته باشد وگرنه اصلا از اول پیگیر آن نمی شوند .. درهرحال از اشاره کاملا منطقی و به جای شما سپاسگزارم و خوشحالم که با دقت داستانها را پیگیری می فرمایید وداستانها باید به انتها برسند تا نقاط ضعف و قدرت آنها در این زمینه بیشتر مشخص گردد . با تشکر مجدد و آرزوی بهترین ها برای شما خدا نگه دارتان ...ایرانی

hoos maa گفت...

گفـت ای ناصـح خمش کن چـند چـند.......پـند کم ده زان ک بـس سخـتـسـت بـند
سـخـت تـر شـد بــنـد مـن از پــنـد تـو.......عـشـق را نـشـنـاخـت دانـشـمـنـد تــو
بــس کـنـم دلـبــر در آمـد در خــطــاب .......گــوش شــو والـلـه اعــلـم بــالـصــواب
چونک عاشق تـوبـه کرد اکنون بـتـرس.......کــو چــو عــیــاران کــنــد بــر دار درس
ذکــر هـر چــیـزی دهــد خــاصــیـتــی .......زانــک دارد هــرصــفــت مــاهــیــتـــی
دیــد بـــردانـــش بـــود غـــالـــب فـــرا .......زان هـمــی دنـیـا بــچــربــد عــامــه را
زانـک دنـیـا را هـمــی بــیـنـنــد عــیـن....... وآن جــهـانــی را هـمــی دانــنــد دیـن


ایرانی عزیز سلام
خسته نباشی

کامنت قبلم فقط فقط در باب یک پیشنهاد بود و به هیچ عنوان قصد نقد کردن داستانها یا عیراد گرفتن را نداشتم (چون دانش نقد کردن را ندارم) و فقط حس یکی از خوانندگانت بیان کردم.
در هر صورت ما به سبک نوشته های شما نویسنده عزیز احترام قائلیم و خدا قوت میگم.


ای عشق من آشفته ترین روح جهانم
از دوری تو جان به لبم درد به جانم

از تو چه بگویم که در این دایره ی تنگ
جز تو نه بخواهم نه ببینم نه بدانم


ارادتمند hoos maa

ایرانی گفت...

حسمای عزیز و نازنین و دوست داشتنی با انتخاب ابیات و اشعاری بسیار نغز و دلنشین و پند آموز و پرمعنا گلهایی از گلستان اندیشه های پرتوان ایرانی را به کویر عشقمان آورده ای و روحی تازه در کالبد خسته این مجموعه دمیده ای . تو دلسوزانه آن چه شرط بلاغ بود با(به ) من گفته ای خواه پند گیرم خواه ملال و جز درافشانی سخنان گهر بار تو دوست گوهر اندیش و نیکو کردار خود نشانی دیگر نمی بینم که خوددنیایی از علم و معرفت و فضل و فضیلت است . حسما جان خسته نباشی . دست گلت درد نکند و همیشه پرتوان و شاداب در کنار ماباشی که انگیزه و الهام بخش تر از این نمی بینم . شاد و پاینده باشی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر